Dec 26, 2003

پيش فرض داوری

اين روز ها با اعلام نام برندگان چندين جايزه ادبی يک بار ديگر نام اين شاخه کهن از فرهنگ جامعه بر سر زبان ها افتاده است.
پس از برگزاری چندين دوره از جوايز مستقل ادبی ارزيابی کارنامه يک ساله ادبيات از اين راه رفته رفته دارد جای خود را در ميان مخاطبان باز می کند . تلاش های بنياد ها و ناشران مستقل در اين زمينه توانسته است برای ادبيات داستانی مخاطبانی نسبتا خوب و قابل اعتنا دست و پا کند.
شايد بتوان گفت برگزاری مسابقاتی از اين دست در شرايطی که به دليل وفور توليدات ادبی و همچنين نظام ناقص پخش و ارائه اين آثار مخاطبان از عرضه بسياری از توليدات مهم و ارزشمند ادبی بی خبر می مانند تنها راهی است که می تواند تا حدودی در جهت انتخاب اثر برای خواندن ياری رسان باشد.
در عين حال همين امکان سليقه سازی که فراروی برگزار کنندگان اين جوايز قرار دارد مسئوليت آن ها را سنگين تر می کند. در واقع اين امکان می تواند آنها را در جايگاهی قرار دهد که لااقل در کوتاه مدت مسير اقبال عمومی به ادبيات را تعيين کنند . با نگاهی به برگزيدگان اين مسابقات که در سال های اخير تعداد آنها به ۴ رسيده است در بعضی موارد می توان ردپای سليقه ای خاص را در ميان انتخاب ها به سهولت مشاهده کرد. اين سليقه خاص در واقع همان نوع از ادبياتی است که سال ها پيش با استقبال بی سابقه گروهی از منتقدان و دست اندرکاران صنعت نشر به سرعت در ميان خوانندگان ادبيات تبليغ شده و به عنوان نوعی جدی و در عين حال پر مخاطب به طيفهای گوناگون مخاطب معرفی شد.
«بامداد خمار» و مقلدان بعدی آن چون «شب سراب» نمونه های اين نوع رويکرد ادبی هستند که ساده پسندی و عامی گری از مشخصه های اساسی آن است.
در سال های اخير با شکل گيری جوايز مستقل ادبی به نظر می رسد همان گروه از منتقدان و دست اندرکاران صنعت نشر توانسته اند با نفوذ ميان هيات های داوری لااقل در بخشی از نتايج اعلام شده اين نوع رويکرد را معرفی کرده و با برجسته کردن نمونه های اين نوع ادبيات همان نوع سليقه ساده انگارانه را به جای آثار واجد خلاقيت های ادبی ترويج کنند. نمونه جنين عملکردی را در برگزيدگان دو جايزه ادبی که اخيرا نتايج آن اعلام شد در شاخه رمان می توان مشاهده کرد همين طور يکی از رمان هايی که سال گذشته از سوی داوران سه جايزه ادبی برنده شناخته شد دارای مشخصاتی بود که به اين تلقی از ادبيات نزديک تر است.
داوری در مسابقات امسال علاوه بر آسيب پيش گفته از مشکل ديگری نيز خدشه پذيرفته است. در مراسم جايزه ادبی يلدا يکی از داوران بخش رمان که از جمله مترجمان متون نقد ادبی است و در دانشگاه همين رشته را تدريس می کند به صراحت گفت داوری اين مسابقه را به جهت برخورد با خلاقيت های جديد ادبی که از آنها ذيل عنوان «پست مدرنيسم» نام برد پذيرفته است.چنين رويکردی زمانی خطرناک تر به نظر می رسد که مشاهده می شود ايشان در هردو مسابقه مهمی که امسال در زمينه ادبيات داستانی برگزار شده در شاخه رمان داوری کرده و در يکی از اين مسابقه ها نقد شخصی خود در باره آثار رسيده به مرحله نيمه نهايی را به عنوان بيانيه هيات داوران به برگزار کنندگان جايزه تحميل می کند.
اين نکته بديهی به نظر می رسد که نخستين شرط داوری دوری از اعمال پيش فرض های شخصی و سليقه ای در داوری است و کسی که پيش از خواندن آثار شرکت کننده در مسابقه تصميم خود را برای برخورد با نوع خاصی از ادبيات گرفته است هرچند دارای دانش ادبی در خور توجهی باشد صلاحيت داوری ندارد.
تاثير چنين داوری هايی که می توان آن را « ناداوری » نيز خواند پوشيده ماندن جسارت های ادبی و متوسط سازی در عرصه ادبيات خواهد بود. امری که در نهايت اگرچه نمی تواند صداهای جديد و خلاق عرصه ادبيات را به خاموشی بکشاند.اما در کوتاه مدت راه را بر عرضه اين آثار و شناساندن آنها به مخاطبان ادبيات می بندد.

Dec 13, 2003

صدام در دام

اومی خواست با صلاح الدين ايوبی مقايسه شود اما ديگران ترجيح می دادند او را کاريکاتوری از هيتلر بدانند که به شکل رقت انگيزی به جنايت تمايل دارد.
شايد باور کردنش مشکل باشد اما با دستگيری صدام حسين ديکتاتور مخلوع عراق به نظر می رسد دنيا می تواند سرانجام نفس راحتی بکشد.
مردی که هم اينک در اسارت نيروهای امريکايی است همان کسی بود که ۲۳ سال قبل خود را سردار قادسيه ناميد و به انديشه تکرار فتح الفتوح آن سردار تازی مرزهای ايران عزيز را هدف تاخت و تاز خود قرار داد. مردی که با رويای قهرمانی شب و روز خود را می گذراند و تصور می کرد مثل يک شخصيت برجسته و فاتح زندگی را بدرود خواهد گفت.
پايان کار صدام در حالی که در يک چاله کثيف ، بی دفاع و بدبخت و غرقه در چرک و تعفن به دست آمريکاييان افتاد هشداری است برای ديگر جبارانی که عمر ستم های خود را جاودانه می انگارند و خيال می کنند تا ابد خواهند توانست از عقوبت اعمال خود بگريزند.
بازی سرنوشت بازی عجيب و گاه جذابی است

Dec 12, 2003

احمد شاملو ؛ تولد يک جست و جو گر

احمد شاملو در تاريخ ما يك نام است ، نامي كه به شعر دلالتمان مي كند. شعري كه شاملو نمايندگي اش مي كند شعري است جست وجوگر و مقيد به تلاش و پشتكار شايد اگر نسل بعد از شاملو به جاي تقليد واژگان او تلاش را از او به يادگار برده بود امروز شعر ما افق هاي تازه تري را تجربه كرده بود . اما متاسفانه چنين نشد در عوض حضور قاطع شاملو در شعر ايران نسلي را رهبري كرد كه تازگی را در پيروي از لحن و دايره واژگاني اين شاعر مي جستند ، بي هيچ خلاقيتي.
حالا كه نسلي جديد آمده است تا با خلاقيت خود شعر را به سوي افق هاي دورتري پيش ببرد تولد شاملو را پاس بايد داشت . تولد نامي كه نماينده پشتكار و خلاقيت است.
…………………………………………………….

شعري از كتاب «نيمه من است كه مي سوزد»


با چشم هاي بامداد

چشم هايت دريچه ايست
از پشت نرده ها
نردبازي مي كني تخته باز
باز شده اين چشم هايت بسته
يا اين كه بسته باز

نبند چشم ها را نبند كه چشم هايت دريچه اي به آرامش

نبند چشم ها را وارتان از دريچه هاي تو آب مي خورد
وارتان از بنفشه آب
گيرم كه بستي آن چشم ها را وارتان كجا آب بخورد هان؟

نرد بازي مي كنی تخته باز
طاس بريز كه چشم هايت دريچه اي به آرامش
طاس بريز

نبند چشم هايت را خسته ايم از صبح تيسفون خسته ايم
تيسفون كه صبح ندارد تهران هم

طاس بريز باز
دربان پر شپش آن مكان هنوز ايستاده است
طاس طاس نبند چشم هايت را

مي داني اين همه مردم از كجا خبر شدند
از كجا بود كه گفتند : «نبند چشم هايت را»؟
يك بار براي چشم هايت
يك بار براي خاك
از پشت همين نرده طاس بريز بامداد
نبند چشم هايت را

Nov 4, 2003

روشنک داريوش؛ درگذشتن در « قرن من»

در چرخ باد، برگ
وقتی برای فهم اشاره ندارد
وان کو اشاره دارد
در چرخ باد سمت ندارد
هميشه حادثه از فاصله است که می زايد
هميشه حادثه پيدا در وقت مرگ می شود
و چرخ آخر را سمت اشاره
سقوط برگ
يدالله رويايی

خبر مثل هميشه کوتاه است واين کوتاهی انگار می خواهد ضربت فاجعه را بيشتر به رخ بکشد. تنها يک جمله مثل يک آه کوتاه:« روشنک داريوش درگذشت» .
اين درگذشتن اما از آن دست نيست که بشود شنيد و سری تکان داد و گذشت. اين درگذشتن اصلا شبيه گذشتن آن ديگران نيست برای آن که روشنک داريوش که يکی از اهالی اين مرز و بوم است ، که برای افزودن به صفحات فرهنگ اين سرزمين عمر گذاشته بايد حالا دور از وطن دق کند و « در بگذرد» آن هم در حالی که همسرش معلوم نيست گوشه کدام سياهچال و به کدامين گناه فراموش شده ، و نبوده در کنارش تا لااقل اين گذشتن آسان تر بگذرد.
ميگويم دق کرد اگرچه اخبار رسمی می گويند: «خانم داريوش كه از چند سال پيش در برلين، پايتخت آلمان اقامت داشت به ‌دليل ابتلا به بيماری سرطان مغزی درگذشته است.»
درد بدی است دوری از وطن و خان و مان به گناهی نکرده و از آن بدتر که ببينی با آن همه زحمت که برای فرهنگ اين سرزمين کشيده ای يک نفر در اين ملک پيدا نمی شود تا از احوالت خبری بگيرد .
سرنوشت روشنک داريوش سرنوشت قلم است در اين ديار. سرنوشت من است و سرنوشت تويی که قلم می زنی در «قرن من».

Oct 30, 2003

دست بردار از اين در وطن خويش غريب

وقتی در اواخر دهه ۶۰ خبر تبديل کشتارگاه تهران به فرهنگسرا توسط شهرداری منتشر شد ، بسياری از اهالی فرهنگ و هنر که سال ها به نداشتن مکانی برای فعاليت خو کرده بودند ، خبر را باور نکردند . تصور بر اين بود که اين مکان تازه تاسيس هم کاری خواهد کرد در حد همان يکی دو موزه و تالار تيمه تعطيل که گاه به مناسبتی درهايش چند روزی گشوده می شد و بعد دوباره بسته می شد تا سالی ديگر و مناسبتی ديگر.
فرهنگسرای بهمن اما در عين ناباوری ساخته شد و پا گرفت و اندک اندک آن مکان که روزگاری ميعادگاه مجرمان بود به پايگاهی برای رفت و آمد و فعاليت هنرمندان و هنرورزان تبديل شد.
اين گذشت تا رفته رفته ديگر نقاط شهر هم کم يا بيش صاحب فرهنگسرايی شده و هر چه گذشت هنرمندان بيشتری به مشارکت دوباره در جامعه ترغيب شدند.
در نيمه دوم دهه ۷۰ روند توجه به اهل فرهنگ و هنر به مقتضای تغيير سياست های جامعه سرعت بيشتری گرفت و به تدريج فکر تاسيس مراکزی صنفی مثل خانه تئاتر و خانه هنرمندان و خانه موسيقی مطرح و تعقيب شد .
هنرمند ايرانی که تا اندکی پيش تر در وطن خويش غريب مانده بود به اين ترتيب به ميان مردم بازگشت و نسلی جديد از نوجوانان هنرورز و هنر آموخته و هنرمند در آن مجال کوتاه شروع به باليدن کرد.
تفسير های متوسع از شريعت در چارچوب قوانين موجود اين امکان را فراهم آورده بود که بت سازی حرام و ممنوع دانسته شود نه مجسمه سازی هنری ، ممنوعيت غنا به تحريم موسيقی تبديل نشود و خلاصه هر آنچه ايرانی را از پرداختن به فرهنگ و ارتقای شعور عمومی باز می داشت به يک سو رفته بود .
حالا با تغيير زمانه باز زمزمه هايی به گوش می رسد که:« کشتيبان را سياستی دگر آمد» و اين سياست ديگر البته از راه صندوق رای و همراه کشتيبان جديد آمده است ، انگار تقدير تاريخی اين جماعت است که با آمدن شهرداری قدر ببينند و بر صدر نشينند و با رفتنش به گوشه عزلت رانده شوند و روی آرامش نبينند.
تقديری اينچنين را زمانی به عيان می توان ديد که در يک دوره کوتاه زمانی ناگهان به دستوری چند مرکز فرهنگی به شکل همزمان تهديد به تعطيلی می شوند يا لااقل زمزمه هايی در باره تعطيلی شان در گوش ها می پيچد، زمانی که به فرموده ای قرار ها باطل می شوند و هنرمندان با تهديد بسته شدن درهای مکان هايی مواجه می شوند که کمی پيش تر واسطه ارتباطشان با مردم بوده است.
شايد نهادينه شدن نهادهای مدنی مرتبط با هنر و هنرمندان و قطع اميد اين گروه فرهيخته از نهادهايی که چنين آسان از سر پيمان ها می گذرند ، تنها راهی باشد که بعد از اين پيش روی هنرمندان و هنردوستان قرار گرفته است .
با اين همه می توان به کشتيبان جديد اين کشتی يادآوری کرد که خيلی چيز ها رفتنی است اما هنر و هنرمند است که می ماند.

Oct 24, 2003

رمانی که ديده نشد

ادبيات جدی در کشور ما به گواهی کسانی که در فضای آن نفس می کشند همواره با فراز و نشيب های زيادی رو به رو بوده، آن قدر که حتی گاه عده ای به ناحق مرگ آن را اعلام کرده اند. اما فارغ از اين حاشيه ها آنچه به عنوان ميراث تجدد در عرصه نوشتار ايرانی روی داد همواره با سيری منطقی به راه خود ادامه داده است.
در اين جا بهانه من برای پرداختن به اين موضوع اعلام نام برندگان دو مسابقه ادبی است که در روز های اخير بازار توجه به ادبيات را لااقل در ميان قشر کتاب خوان جامعه داغ تر کرده است. در ميان راه يافتگان مرحله نهايی هر دو مسابقه نام اولين رمان حميد ياوری يعنی شهر بازی ديده می شود اما حتی با وجود آن که يکی از اين دو مسابقه با اعلام نام سه کتاب به عنوان برندگان تقدير نامه پايان پذيرفت از اين رمان حتی نامی نيز به ميان نيامده است.
چرايی اين انتخاب را قطعا بايد از داوران اين مسابقه ها پرسيد و هر کدامشان هم احتمالا جواب هايی دارند که به پرسشگر احتمالی ارائه دهند ، اما در نهايت اين حقيقت که دو هيات داوران جداگانه هر کدام با رويکردی خاص خود اين رمان را شايسته حضور در ميان نامزدان دريافت جايزه دانسته اند اما وقت اهدای جوايز حتی اشاره به نام آن را هم جايز ندانسته اند اندکی سوال برانگيز می نمايد.
به باور نگارنده دليل اصلی اين ناديده ماندن را بايد در خود اين رمان جست و جو کرد. حميد ياوری در اين نخستين اثر خود چنان آميزه ای از فانتزی و روايت سيال و نامتمرکز ارائه داده است که در عين جذابيت برای بسياری از حرفه ای ها هم نا آشنا به نظر می رسد. هر پاره روايی در اين رمان لااقل سه بار از سه منظر مختلف هر بار با جزئياتی متفاوت اجرا شده است . به اين ترتيب می توان انتظار داشت که با هر بار خوانش متن شيوه جديدی از روايت در نظر خواننده برجسته شود. ارجاع های ياوری به حوادث بيرونی وقتی در متن اين عدم قطعيت قرار می گيرند به وقايعی بيگانه سازی شده تبديل می شوند که در حقيقت در قطعيت وقوعشان به همان شيوه که باور عمومی بر ان است شبهه وجود دارد.
به همه اين ها بيفزاييد ريتم تند و پر تنشی را که ياوری به اقتضای طرح و توطئه پليسی نمای خود برگزيده است. همه اين ها می تواند دليلی باشد برای آن که داوران از کنار اين اثر نتوانند راحت بگذرند . اما در عين حال فاصله گرفتن رمان از فضای امن ادبی و ورود آن به خطر کردن در انتخاب شيوه روايی داوران اين رقابت ها را از صحه گذاشتن نهايی بر اثر باز می دارد.
البته به غير از اين دلايل متنی علت هايی حاشيه ای هم برای اين ناديده گرفتن می توان برشمرد که يکی از آنها حضور اثری از محمد رضا صفدری در ميان کناب های اين دوره می تواند باشد. نويسنده ای که برای اثر ارزشمند خود سياسنبو در سال های دور تنها چندين نقد و تشويق شفاهی دريافت کرد و بسياری معتقدند که آن اثر او در کنار تيله آبی جزء بهترين های ادبيات فارسی در دهه های اخير محسوب می شود. شايد جوايز امسال نوعی عذر خواهی جامعه ادبی از اين نويسنده بابت همان ناديده گرفتن ها باشد اما ناديده گرفتن های امروز هم احتمالا روزی به همين جا ختم خواهد شد.
در واقع اگر در ابتدای نوشتار حاضر به ادامه سير منطقی ادبيات اشاره ای شد به اعتبار حضور اثاری از قبيل شهر بازی است . چرا که در اين اثر و مشابهان کم تعداد آن است که می توان جسارت دور شدن از تکرار و جست و جوی شيوه های جديد نوشتن را پيدا کرد.

Oct 17, 2003

نوبل صلح ، نورافكني به سمت جنبش جامعه مدني

جنبش جامعه مدني در كشور ما فراز و نشيب هاي زيادي به خود ديده است.خرداد 76 به عنوان يكي از نقاط عطف اين جنبش عرصه تلاش نيروهاي مختلف اجتماعي بود كه همگي در يك نقطه اتفاق نظر داشتند و آن ايجاد تغييري بنيادين در زير ساخت قدرت و پاسخگو كردن نهاد دولت در برابر قانون و رأي دهندگان بود.
اگر با نظر عده اي كه معتقدند اين پروژه به شكست انجاميده يا از اساس در تعيين مصداق دچار اشتباه شده موافق باشيم ، اين حقيقت را نمي توانيم انكار كنيم كه خرداد 76 نشان داد پتانسيل بالقوه نيروهاي اجتماعي ايران آن قدر هست كه بتواند منشاء تغيير باشد.اشتباه استراتژيكي كه به جنبش جامعه مدني تحميل شد اين بود كه در آن مقطع خواست مدني مردم براي تغيير شرايط اجتماعي توسط عده اي به سود فتح مرحله اي هرم قدرت مورد استفاده قرار گرفت. حال آن كه خواسته هاي متمركز شده مدني ربط چنداني به تسخير پايگاه حكومتي ندارد. عقب راندن حكومت از حوزه عمومي و ايجاد دولت حداقلي آرماني بود كه توسط فعالان جنبش خيلي زود به فراموشي سپرده شد . به اين ترتيب ديوانسالاري عظيمي كه با تكيه بر گريزگاه هاي قانوني در فضاي سياسي كشور ايجاد انسداد كرده بود اين بار توسط برندگان خرداد 76 به شكلي جديد و با رنگ و لعابي ديگر بازتوليد شد.
در روز هاي اخير خبر اهداي جايزه صلح نوبل به شيرين عبادي يك بار ديگر نورافكن ها را به سمت جنبش جامعه مدني تابانده است.جنبشي كه در قالب انجمن هاي تك موضوعي حمايت از حقوق زنان ، كودكان و… در تمامي اين سال ها به كار خود ادامه داده و اسير جوي كه در نتيجه پروژه تسخير حاكميت ايجاد شده بود نشد.
واقعيت اين است كه دموكراسي حزبي به تنهايي و بدون تكيه بر اين انجمن هاي تك موضوعي غير دولتي هرگز نخواهد توانست خواست اكثريت را به روشي براي اداره كشور تبديل كند. چرا كه وراي تمام وعده ها و ادعا ها ، در نهايت خواست يك سياستمدار يا فعال حزبي دست يابي به قدرت سياسي و حفظ آن است و پس از رسيدن به قدرت طبيعي است كه خواهد كوشيد با معامله بر سر مطالبات مردمي به بهانه مصلحت انديشي ، قدرت را براي خود و حزبي كه به آن تعلق دارد حفظ كند.
اين در حالي است كه انجمن هاي تك موضوعي مانند انجمن هاي حقوق زنان دغدغه اشغال هرم قدرت را ندارند . به جاي آن در تلاشند تا با متمركز كردن مطالبات مردمي در يك حوزه خاص به نفع بخشي از جامعه كه منفعت مشتركي در همان حوزه دارد از نشستگان در سلسله مراتب قدرت امتياز بگيرند. اين روش از آنجا كه مستقيما حاكميت را تهديد نمي كند ، هزينه سياسي كمتري دارد و در عين حال تجربه نشان داده كه در اكثر موارد ثمربخش تر است.براي نمونه مي توان به جنبش هاي محيط زيست در كشورهاي اروپايي اشاره كرد كه در سال هاي اخير در تصويب و اجراي قوانيني براي نيل به مطالبات خود بسيار موفق عمل كرده اند. و البته نبايد نمونه هاي چكسلواكي و لهستان را از ياد برد كه ايجاد روند دموكراسي در آنها تماما بر دوش همين نهاد هاي تك موضوعي مستقل و مدني بوده است.
جايزه نوبل خانم عبادي امروز فرصتي طلايي در كشور ما به وجود آورده است كه در سايه ان انجمن هاي تك موضوعي مي توانند با قدرتي مضاعف مطالبات مدني خود را پيگيري كنند و مطمئن باشند كه يك سخنگو با حاشيه امنيتي قابل ملاحظه دارند كه قادر است مطالبات آنها را در سطوح كلان كشوري و بين المللي پيگيري كند. البته اين مهم تا زماني امكان پذير خواهد بود كه شيرين عبادي به عنوان يك حقوقدان و فعال حقوق بشر بخواهد در كنار اين انجمن ها باقي بماند.
نچه اين روزها درباره به دست گرفتن رهبري اپوزيسيون سياسي يا كانديداتوري خانم عبادي براي رياست جمهوري بر سر زبان هاست دقيقا بازگشت به همان نقطه اي است كه در اين چند سال جنبش جامعه مدني را با ركود و انسداد مواجه كرد، يعني تحميل خواست تسخير هرم قدرت به جنبشي كه از اساس پايه اش عقب زدن لايه هاي قدرت و تقسيم آن در ميان حوزه عمومي جامعه بوده است.

Oct 15, 2003

دکتر براهنی:او را بر شانه هفتاد ميليون ايراني بنشانيم و دوباره راه بيفتيم

در روزهايی که گذشت يک خبر بود که در ما رشد کرد و به تعداد ايرانيان آزاده در سراسر دنيا تکثير شد . يک خبر بود که غرور های شکسته را التيام بخشيد و هر ايرانی منصفی را بر آن داشت تا از شادی در پوست خود نگنجد. آنچه در ادامه می خوانيد يادداشتی است به قلم دکتر رضا براهنی که در جديد ترين شماره شهروند درج شده و نشان از آن دارد که از آن سوی اين کره خاکی نگاه نگران او همان می بيند که ايرانيان در هر کجای جهان به چشم دل ديده اند. به دليل اهميت اين نوشته متن کامل آن را در اينجا نقل می کنم:

تاريخ، شيرين عبادي و نوبل صلح

رضا براهني

تاريخ ايران ورق تازه اي خورد. تا حال چنين ورقي نخورده بود. با يك رأي زني بر تارك اين تاريخ ايستاد. آن فشاري كه اين همه قرن بر زن ايراني، بويژه در اين قريب به ربع قرن اخير وارد آمده بود ـ با آن همه وهن و تحقير مذكر، با آن نيمه آدم شمردنها و پشت ديوار و پرده نگه داشتنها، و زبون و ضعيفه شمردنها وگريستنهاي طولاني در سرسراهاي دادگستري، و با آن همه پوزخند و پوزبند زدنها ـ در يك لحظه ي درخشان برداشته شد تا چهره ي زن اين بار تلألو واقعي خود را به رؤيت جهان بسپارد. ناگهان جهان عيد تازه اي پيدا كرد. در جايي بايد آن همه ستم بر زن ايراني پاسخي درخور ميگرفت كه به رغم شكوه و نرماي بي پايانش، به راستي دندانشكن نيز بود. اين يك جايزه ي نوبل ساده نبود. كدام جايزه نوبلي اين همه شادي و سرور در جهانيان پديدار كرده است؟ انگار به جادويي ايدز و سرطان با هم مداوا شده اند. انگار دختران بيگناهي كه به ثمنِ بخس به فروش رفته بودند، انگار دوشيزگاني كه به جرم داشتن يك ورق پاره سياسي بايد پيش از اعدام به تسخير جنسي جلاد نيز تن در ميدادند، انگار زناني كه مدام به رغم هزار توسري به تمكين دعوت ميشدند، انگار كودكاني كه در يكي از ثروتمندترين كشورها، به سوي تكدي و فحشا و خودفروشي رانده شده بودند، همگي از زندانها، بازداشتگاهها، و بالاي دارها، و از زير تل سنگسارها، به سوي زندگي و تنفس رها و آزاد برگشتند؛ انگار زخم هاي تن و روان زهرا كاظمي و زهرا كاظميهاي ديگر التيام يافت و همه بلند شدند، در يك قيام درخشان، و در اين قله رفيع صف بستند؛ انگار بخت واقعي اين بار درِ زندان زن ايراني را زد، و آن هم به دست خود زن ايراني، به دست زني فروتن؛ با چهره اي دلنشين، شاد و شادي بخش؛ و مدام در حال پيكار؛ پيكاري كه در آن كوچكترين شائبه ي به رخ كشيدن و تظاهر نبود؛ به دست شيرين عبادي. چنان وجدآور است كه آدم ميخواهد به همه تبريك بگويد، هم به دوست، هم به دشمن. انگار مردگانِ بالاي جرثقيل، دوباره به سوي زندگي و زمين بازگشتند. عطش وهن و تحقير را چشمهاي زلال و خنك فرو نشاند. انگار محمد مختاري و محمدجعفر پوينده دوباره به جمع مشورتي كانون نويسندگان برگشتند؛ و همه دوباره به جلسه آمدند تا بر سر كلمات متن 134 در منزل شيرين عبادي، منزل سيمين بهبهاني، منزل هوشنگ گلشيري، منزل غفار حسيني و آن منازل ديگر چك و چانه بزنند. انگار همه باز متن مينويسيم، و از آن ظلمت دوباره نقبي به سوي نور ميزنيم. آري به مردگان و به زندگان تبريك بگوييم.
در اين دوي ماراتوني كه ايراني از هر نژاد و قوم و قبيله و زبان و جنسيت و سن و خرد و كلان به سوي آزادي در پيش گرفته است، دوي ماراتوني كه در آن هزاران و هزاران كشته و مرده و زخمي بر جاي مانده اند و هنوز هم غيرت جوانه ها و جوانها و زنها و مردها آن را به پيش ميراند، ناگهان يك لحظه بسيار بزرگ براي همگان پيش آمده است. جايزه نوبل صلح به زني داده شده است كه پيوسته خود را دونده اين دوي ماراتون ديده است. به او فقط تبريك نگوييم. او را بر شانه هفتاد ميليون ايراني بنشانيم و دوباره راه بيفتيم.

تورنتو ـ 19 مهر 82

..................................................................

پاسخ يدالله رويايی به دکتر براهنی: نه! نبايد دوباره به راه بيافتيم!

Oct 9, 2003

شيرين عبادی نماينده صلح دوستان ايرانی است

برای نخستين بار در طول تاريخ يکصد و اندی ساله جوايز نوبل امسال اين جايزه در زير شاخه صلح به يک ايرانی تعلق گرفت.
انتخاب شيرين عبادی نويسنده و حقوقدان ايرانی به عنوان برنده جايزه صلح نوبل اتفاقی است که علاوه بر افتخار آميز بودن برای هر ايرانی در ذات خود نکات مهمی را موکد می کند.
شيرين عبادی به عنوان کسی که در طول فعاليت حرفه ای خود بارها برای احقاق حقوق شهروندان ايرانی تا آنجا پيش رفت که موقعيت حرفه ای خود را به خطر انداخت و در اين راه حتی سختی زندان و محروميت از اشتغال به حرفه اش را به خود هموار کرد ، نماينده اکثريت بزرگی از زنان و مردان ايرانی است که که نشان داده اند ديگر نمی خواهند نام کشور خود را در ارتباط با نقض حقوق انسان ها ، تروريسم و يا جنگ بشنوند. ايرانيانی که حاضرند با تلاش و تحمل سختی ها دنيايی ديگر و بهتر برای خود و فرزندانشان به وجود آورند.
انتخاب عبادی به عنوان برنده نوبل از کشور ايران در واقع نشان می دهد که جهان تلاش های اين اکثريت بزرگ را می بيند و برای آن ارزش و احترام قايل است. شيرين عبادی تنها يک نفر نيست او نماينده اين بسياران است و برای اين نمايندگی انتخاب کاملا درستی است

Oct 6, 2003

تولد در متن تكثير شده

يادداشتی که در ادامه می خوانيد به انگيزه ۱۵ مهر سالگرد تولد سهراب سپهری نوشته شد و در شماره ۳۴ روزنامه شرق به چاپ رسيد:

شاعري در سرزمين ما كار آساني نيست، كمتر شاعري را مي شناسم كه به اندازه سهراب سپهري شخصي كار كرده باشد و كار شخصي اش به اندازه او واكنش هاي متفاوت و متضاد برانگيخته باشد. شعر سهراب سپهري درست مثل زندگي اش يك شعر خاص است اين خاص بودن را به مفهوم شخصي بودن مي گيرم. يك نوع نگاه به درون و ديدن جهان بيرون از زاويه اين درون بسيار شخصي شده. حالا در سالروز تولد اين آدم، اين نگاه دروني با مكانيسمي جديد در مقياسي وسيع تكثير شده و با نگاه دروني آدم هاي ديگر تلاقي مي كند.
مي گويند شعر سهراب اجتماعي نيست يا نگاهش به اجراي شعر كليشه اي شده اما وقتي از زاويه اين نگاه دروني به «هشت كتاب» نگاه مي كنيم هم اجتماع را در آن مي بينيم، البته بدون تاثير گرفتن از طوفان هاي روزمره سياست و هم نوعي اجراي بسيار شخصي كه در ابتدا كليشه نبود، با تكرار و تقليد در بيست سال گذشته به كليشه تبديل شد.با دلايل منتقدان هم عصر سهراب كاري ندارم اما امروز كساني كه شعر سهراب را نمي پسندند در واقع دارند به جرياني واكنش مي دهند كه با تقليد بي مايه از آن شعرها شروع شد و به جايي رسيد كه بعضي ها سخيف ترين حرف ها را با استفاده از رنگ و لعاب ظاهري نگاه دروني شده سهراب اجرا كردند و به خورد جامعه دادند. انتقادي اگر هست به اينهاست.سهراب شاعر - سهراب نقاش، اين هر دو در تاريخ هنر اين كشور حاضر شده اند، حضور پيدا كرده اند و لحظاتي از اين تاريخ به نام آنهاست كه شناخته مي شود. آن نگاه شخصي شده حالا عريان و بدون حايل در معرض نگاه همگاني است و اين طور است كه سهراب در ميان خوانندگان شعر و بينندگان نقاشي اش تكثير مي شود و هر بار در نگاه شخصي يكي از اين ها دوباره تولد مي يابد. مقلدان بي مايه اگر بگذارند اين تولدي مبارك است.

Sep 27, 2003

نام شرقي اش در سرزمين آسمانخراش ها

سرانجام در محاصره آسمانخراش هاي نيويورك و در نزديكي ويرانه هاي جدي ترين برخورد تمدن هاي شرق و غرب ؛ نويسنده شرق شناسي هم رفت.
ادوارد سعيد اين فلسطيني باهوش و پرتلاش از مهم ترين نظريه پردازان پسا فوكويي به شمار ميرود .شرق شناسي مهم ترين كتاب اوست كه پس از ترجمه به اكثر زبان هاي زنده دنيا به مرجعي براي مطالعات پسا استعماري بدل شد. سعيد در اين كتاب به برخورد تنگ نظرانه غربيان با منابع فرهنگي شرق اعتراض كرده و آن را نتيچه سياست هاي امپزياليستي دو امپاطوري فرانسه و بريتانيا در قرن نوزدهم ارزيابي مي كند. به زعم او در مطالعات انجام شده در اين زمينه همواره تلاش شده كه شرق به عنوان منطقه اي منفعل و ثروتمند كه به لحاظ فرهنگي در حال ركود است به دنيا معرفي شود. در نگاه او نظريه ماركس كه گفته بود غرب مدرنيته را در هيات روزنامه و راه آهن و تلگراف و كشتي هاي بخار كه تبادل فرهنگي با ساير نقاط جهان را تسهيل مي كنند به هندوستان آورده است ؛ نظريه اي گيج كننده است چرا كه در بطن خود تاييد ضمني برخورد هاي نظامي و سركوبگرانه بريتانيا را نيز دارد. او به گوته خرده مي گيرد كه چرا در ديوان شرق وغرب خود سطرهايي در تاييد رفتار استعماري انگليس داشته است.
ادوارد سعيد پس از واقعه 11 سپتامبر به رويكرد مطبوعات غربي كه تلاش مي كنند اين واقعه راناشي از سرشت تجاوزگر اسلام جلوه دهند اعتراض كرده و در سخنراني هاي خود كوشيد نشان دهد اين حرف به همان اندازه سهل انگارانه است كه كسي بخواهد پيدايش فاشيسم را به سرشت مسيحيت نسبت دهد.
نگاه ادوارد سعيد به مقوله ادبيات نگاهي چند جانبه گرا بود او كه به مدت جهار دهه در دانشگاه هاي معتبري چون كلمبيا به تدريس ادبيات تطبيقي اشتغال داشت از جمله اولين نظريه پرداراني بود كه به اهميت اذبيات خلق شده در جوامع پيراموني اشاره كرد و اين نوع ادبيات را به عنوان نيرويي چالش برانگيز و هم ارز با ادبيات روز دنيا به شمار آورد. به اعتقاد اين متفكر يكي از مشكلات عمده مكتب هاي مدرن ادبي آن است كه خود را در حصار سير تكاملي تمدن سفيد پوست اروپايي محصور كرده و همه محصولات ادبي خلق شده در گوشه وكنار جهان را با اين معيار به معرض داوري مي گذاشتند. به اعتقاد او ادبيات در گفتمان پسااستعماري نقشي كليدي ايفا مي كند و با اختلاط فرهنگ هاي گوناگون به تمركز زدايي و واسازي اسطوره اذبيات غربي خواهد پرداخت .
درواقع نيز گسترش توجه محافل ادبي جهان به آثار شرقي را مي توان از نشانه هاي آغاز روندي دانست كه سعيد پيشگويي اش كرده بود.

Sep 25, 2003

ادوارد سعيد درگذشت

متاسفانه با خبر شدم که ادوارد سعيد متفکر فلسطينی و فعال حقوق بشر ديشب در امريکا فوت کرده است.سعيد از جمله روشنفکرانی بود که همواره در جهت رساندن صدای قربانيان شکنجه و ديکتاتوری به گوش جهانيان فعاليت می کرد و از جمله در مقاطعی درباره وقايع کشورمان اظهار نظر کرده بود.متن کامل خبر به نقل از بی بی سی از اين قرار است:


خاموشی سخنگوی فلسطينيان در غرب

پل هارپر
خبرنگار بی بی سی
ادوارد سعيد روشنفکر و نويسنده فلسطينی - آمريکايی روز پنجشنبه 25 سپتامبر در آمريکا در گذشت.
او که شصت و هفت سال داشت و ساليان طولانی مبتلا به سرطان خون بود او از سخنگويان و مدافعان ممتاز آرمان فلسطينيان در غرب به شمار می رفت و منتقد تندگوی اسرائيل بود.
شايد پس از ياسر عرفات، ادوارد سعيد شناخته شده ترين فلسطينی عصر نوين باشد.
او به عنوان نويسنده و دانشگاهی در آمريکا، جايی که بخش عمده دوران بزرگسالی اش را در آن گذراند، به شهرت رسيد و به عنوان استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه کلمبيای آمريکا درگير طيف گسترده ای از مسائل گوناگون از جمله آثار کلاسيک ادبيات انگليسی مانند آثار جين آستين شد.
اما نوشته هايش در باب خاورميانه، بخصوص انتشار کتاب بشدت تأثيرگذار خاورشناسی در سال 1978 بود که باعث شهرت عالمگيرش شد.
نظريه او در اين کتاب اين است که رشته خاورشناسی در دانشگاههای غربی تمام و کمال بر توهمات امپرياليستی و نژادپرستانه درباره خاورميانه استوار است.
ادوارد سعيد سخنگوی زبان آور آرمان فلسطينيان بود اما اين مسأله او را از انتقاد صريح از ياسر عرفات که به اعتقاد او به معامله غيرعملی صلح با اسرائيل دست يافته بود بازنداشت.

Sep 19, 2003

ميز گرد چند فرهنگی در ادبيات

آنچه در ادامه می خوانيد مشروح ميزگردی است كه چند روز پيش در خبرگزاری كار ايران برگزار شد گفتنی است كه متن اين ميز گرد با آنچه روی سايت خبر گزاری می بينيد ثفاوت هايی دارد كه ناشی از ويرايش من است.

تهران - خبرگزاري كار ايران
نخستين ميزگرد "ادبيات چند فرهنگه و چند زبانه" در خبرگزاري كار ايران برگزار شد.
در اين نشست شمس آقاجاني, فرياد شيري و عليرضا بهنام به بررسي ادبيات چند فرهنگه پرداختند؛ موضوعي كه در جامعه ادبي ايران از شفافيت لازم برخوردار نيست.
گروه ادب و انديشه ايلنا، در پيگيري ميزگردهاي ادبي خود بحث "ادبيات چند فرهنگه" كه در جامعه ادبي ايران نمونه‌‏‌‏هاي بسيار دارد را باز كرده است.
شمس آقاجاني، شاعر، حركت به سمت جهاني‌‏شدن را گذر از چندزباني و چند فرهنگي و عنصر بومي بودن دانست و طرح مسأله زبان را در اين بحث مهم ارزيابي كرد و گفت: زبان، مجموعه كلماتي است كه از طريق دستور زبان كنار هم جمع مي‌‏شوند و معنايي را پيدا مي‌‏كند كه "زبان در دستور" است و "زبان در فرهنگ"زباني است كه بار فرهنگي كلمات، ايهام‌‏ها، جناس‌‏ها و سرگذشت تاريخي كلام را در بر دارد. "زبان درفرهنگ" به شدت با فرهنگ يك منطقه درگير است و با زبان در دستور كاملًا متفاوت است.
وي تأكيد كرد: معادل يك زبان را ممكن است در يك زبان ديگر نداشته باشيد و براي اينكه بتوانيد از زبان يك رويداد فرهنگي درآوريد، مجبوريد زبان را در فرهنگ نگاه كنيد و براي درك يك اثر ادبي و خلق آن ناچار از اين درگيري هستيد.
آقاجاني افزود: ادبيات هنري است كه با زبان هستي مي‌‏گيرد و براي ارتباط با اثري ادبي و يا در مرحله عالي‌‏تر, پديد آوردن نثر ادبي، ادبيات محلي است كه زبان با كل فرهنگش ظاهر مي‌‏شود. پس ارتباطي هستي‌‏شناختي بين زبان و فرهنگ، در ادبيات وجود دارد و از اين رو براي درك هر اثري خارج از زبان و فرهنگ خود مجبور هستيم يك زبان در فرهنگ را به صورت مبنا كاملًا بشناسيم و در آن زندگي كرده باشيم.
وي ادبيات با زبان, زبان با فرهنگ, و تفكر با زبان را مرتبط دانست و گفت: فكر در درون يك زبان انجام مي‌‏شود و ادبيات زماني كه تفكر مي‌‏كنيم، اتفاق مي‌‏افتد. تفكر جدي زماني پيش مي‌‏آيد كه ما با زبان به صورت عمقي برخورد ‏كنيم و برخورد با زبان به صورت عمقي يعني زبان را در درون فرهنگ شناسايي كردن و به كار بردن و اين دليل ديگري است براي اينكه ما ناچار از بومي‌‏شدن هستيم.
"فرياد شيري"، شاعر، نيز در اين ميزگرد بحث ادبيات چند فرهنگه را مستلزم اين دانست كه در چه موقعيت و چه محيطي به وجود آيد؛ چرا كه ايران كشوري چند فرهنگه و چند زباني است كه در آن فرهنگ‌‏هاي بومي مختلف و گويش‌‏هاي متفاوت زباني وجود دارد.
اين شاعر كرد زبان با اشاره به اينكه فعال ادبي در ايران در يك محيط چند فرهنگه زندگي مي‌‏كند، ولي بر اساس فرهنگ بومي خود ادبيات را خلق مي‌‏كند، گفت: در ادبيات چند فرهنگه با نوعي گفتار دروني مواجه هستيم كه اين گفتار در لحظه نوشتار ترجمه مي‌‏شود.
شيري گفت: من هنگام نوشتن با گفتار دروني كردي مواجه هستم و در لحظه خلق يك اثر، آن را ترجمه مي‌‏كنم تا به يك نوشتار ادبي برسم.
"عليرضا بهنام"، منتقد ادبي، در بحث ادبيات چند فرهنگي مفهوم جهاني‌‏شدن را به عنوان نخستين مفهوم مورد بررسي دانست و گفت: فرايند جهاني‌‏شدن، فرهنگ‌‏هاي مختلف را در هم ادغام مي‌‏كند و به طرف يك فرهنگ غالب همسو و هم‌‏جهت پيش مي‌‏برد. در تئوري‌‏هاي جهاني‌‏شدن به هيچ عنوان فرهنگهاي بومي از بين نمي‌‏رود.
وي افزود: پروژه‌‏اي كه در حال حاضر در دنيا تحت عنوان "امريكايي‌‏شدن" فرهنگ جهاني روي مي‌‏دهد، در واقع توسط بسياري از متفكرين مورد انتقاد قرار گرفته است.
اين منتقد بحث اقليت‌‏ها را موضوع ديگري دانست كه به ادبيات چند فرهنگه ختم مي‌‏شود و در ادامه گفت: بحث ادبيات چند فرهنگه داراي پيشينه تاريخي است و در سنت نقد ادبي و علمي غرب از قرن 19, زماني كه منتقدين اندك اندك با رويكرد تطبيقي به نقد مي‌‏پردازند و در اين رويكرد مجبور مي‌‏شوند متدها و قانون‌‏هايي را استخراج كنند كه در چند فرهنگ و زبان مختلف صادق باشد، آغاز مي‌‏شود. ولي در ابتداي امر چون كار در آكادمي‌‏هاي غربي و امريكايي آغاز مي‌‏شود، قاعدتاً در آثاري كه در همان حوزه فرهنگي و زباني خلق شده تمركز پيدا مي‌‏كند.
وي افزود: اگرچه همين نوع نقد و نگرش انتقادي در شناخته‌‏شدن فرهنگ‌‏هاي ديگر كمك مي‌‏كند و بعدها تعدادي از اين دانشگاهيان در پي آن مي‌‏روند كه منابع فرهنگي فرهنگ‌‏هايي كه "ديگر" هستند و در حوزه فرهنگي خودشان جاي ندارد،را بشناسند تا بتوانند ادبيات تطبيقي را پي بگيرند.
بهنام گفت: نگاه به فرهنگ, به صورت خودبسنده, از مشكلات اساسي است كه اين مطالعات را بومي‌‏ می كند و به محقق اجازه نمی دهد تا به مخلوطي از فرهنگ‌‏هاي مختلف بينديشد و در اينجا است كه بحث جهاني‌‏شدن مطرح است؛ چرا كه در اندك زماني بعد از وقايع نيمه دوم قرن 20 و بعد از انتقادهايي كه نسبت به فرهنگ مسلط سفيد پوست مذكر، توسط بسياري از فلاسفه و نظريه‌‏پردازها مطرح شد، با روندي مواجه شديم كه از مركزيت دادن به همه چيز پرهيز كرده و مركزيت را در فرهنگ جهاني شده خلاصه مي‌‏كند.
وي در بخش ديگري از سخنان خود گسترش وسايل ارتباط جمعي و گسترش ارتباط‌‏هاي فرهنگي و تسهيل آن را به همراه مهاجرت‌‏هايي كه بر سر عوامل مختلف مثل جنگ‌‏ها و انقلابات و انواع و اقسام مسائل اجتماعي، سياسي روي داد،از عواملی شمرد كه به پيدايش ادبيات چند زبانه منجر شده اند.
بهنام در ادامه گفت: اين مهاجرت‌‏ها انسانهايي را در درون خود دارد كه هر كدام در متن فرهنگ‌‏هاي مختلف زندگي كرده و از هر فرهنگ عنصري را وام گرفته و دروني كرده‌‏اند و اين ادبيات در دهه 90 مورد توجه آكادمي‌‏هاي معتبر قرار مي‌‏گيرد و جوايز نوبل به سمت خالق اين آثار سرازير مي‌‏شود. آثار" وی اس نايپول" فرهنگ مخلوط آسياي جنوبي و انگليسي است," گائوزينگ جيان" مخلوطي از دو فرهنگ تايوان و فرانسه را در خود دارد و "ژوزه ساراماگو" پرتغالي كسي است كه تعامل‌‏هاي زيادي با فرهنگ‌‏هاي انگليسي، اسپانيايي و فرانسه دارد.
شمس آقاجاني در ادامه اين نشست با بيان اينكه درك فرهنگ‌‏هاي ديگر از طريق دستور زبان امكان‌‏پذير نيست، گفت: زبان وقتي كارايي دارد كه وارد فرهنگ شود؛ بنابراين براي درك زبانها و فرهنگ‌‏هاي ديگر بايد زبان فرهنگي را كه در آن زندگي مي‌‏كنيم درك كنيم.
وي "زبان در دستور" را زير مجموعه‌‏اي از "زبان در فرهنگ" دانست و افزود: خليج فارس يكي از زايشگاه‌‏هاي مؤثر در به وجودآمدن و شكل‌‏گيري روند ادبيات چند فرهنگه بوده است. اين منطقه به سبب موقعيت و رفت و آمد خارجيان اهميت دارد و بسياري از نويسندگان اين نوع ادبيات از اين منطقه سر بر آورده‌‏اند.
فرياد شيري نيز با اشاره به زبان كردي خود گفت: گفتار دروني و سيستم ذهني من در محيط خانوادگي زبان مادري كردي است, اين سيستم زباني در ناخودآگاه روي تمام گفتارهاي دروني بسته شده است و در ساحت نوشتار زبان بومي را به فارسي ترجمه مي‌‏كنم.
بهنام در بخش ديگري از اين گفت‌‏وگو درباره سرچشمه ادبيات چند فرهنگه در مناطقي مانند خليج فارس گفت: در طول 150 سال گذشته اختلاط فرهنگي اين منطقه بر ادبيات آن هم تأثير گذاشت. رويكرد استعماري در جهان از اواخر قرن 18 همزمان با رشد دولتهاي امپرياليستي در ايران, آسياي جنوب شرقي, آفريقاي غربي, امريكاي جنوبي منجر به بروز ادبيات چند فرهنگه مي شود.
وي با تأكيد بر اينكه استعمار در وجه فرهنگي به ادبيات منطقه‌‏اي و چند فرهنگه كمك بزرگي كرد، افزود: شمال ايران در پيدايش و تقويت ادبيات چند فرهنگه چون خليج فارس عمل كرده است؛ اين منطقه سالها تحت نفوذ روسيه تزاري و شوروي سابق و عثمانيان و تحت‌‏تأثير فرهنگ مغولي و آسياي مركزي بوده است.
وي مجموعه شعر "خطاب پروانه‌‏ها "و رمان "آزاده خانم و نويسنده‌‏اش" از آثار براهنی را در دهه 70 در بين دو زبان تركي فارسي در سيلان و همچنين مجموعه شعر "نقطه پشت فعل خراب يا فرانس كافكاي پشت جلد" اثر علي قنبري را از نمونه‌‏هاي ادبيات چند فرهنگه دانست و با اشاره به موج مهاجرت ايرانيان به خارج از كشور گفت: اين موج، "ادبيات مهاجرت" را به وجود آورده است؛ نمونه آن كتاب "همنوايي شبانه اركستر چوبها" اثر رضا قاسمي است كه در فرانسه آن را نوشته است.
بهنام افزود: نيما تحت‌‏تأثير سمبوليسم و مكاتب فرانسوي است, يدالله رؤيايي فارسي‌‏ترين متنها را در متن فرهنگ فرانسه مي نويسد، سهراب سپهري نوعي بوديسم شرقي را در درون خود اجرا مي‌‏كند, اين ها يك "ديگر" زبان را در فرهنگ خود اجرا مي‌‏كنند، علاوه بر آن چندپارگي در زبان كردي و فرهنگ كردي نيز در اين مورد قابل اشاره است.
شيري گفت: رسيدن به ادبيات چند فرهنگه مستلزم اين است كه يك متن چند زبانه توليد شود و اين زماني رخ مي‌‏دهد كه فرهنگ اين زبانها در زيرساخت متن ادبي تقابل داشته و به يك فرهنگ مشترك برسد.
وي تأكيد كرد: براي انديشيدن در ادبيات چند فرهنگه نخست بايد در فرهنگ خود شك كرد و سپس در تقابل با فرهنگهاي ديگر قرار گرفت. در گذشته يكي از شانسهاي زبان فارسي، تركيبي و چندزبانه بودن آن است. تأثير زبانها روي هم به غناي آنها كمك مي‌‏كند و اگر در بستر يك زبان غني، زبان‌‏هاي ديگر وارد شود؛ مثلاً زبان عرفاني در برابر زبان اسلامي يك "ديگر" زباني است.
فرياد شيري در ادامه اين بحث با اشاره به اينكه گفتار دروني و سيستم ذهني‌‏اش در محيط خانوادگي و زباني كردي شكل يافته است، خاطرنشان كرد: اين سيستم زباني در ناخودآگاه همه گفتارهاي دروني من اثر گذاشته است و من در زمان نوشتن آن زبان منطقه‌‏اي و بومي خود را به شكل زبان فارسي مكتوب كرده و به نوعي آن را ترجمه مي‏كنم.



..................................................................

در روز های اخير مجموعه داستانی جديد از نويسنده ايرانی مقيم آلمان عباس صحرايی به دستم رسيد .اين كتاب كه (يك شاخه شب بو ) نام دارد در حال و هوای رئاليسم اجتماعی نوشته شده و فضای جنوب را تداعی می كند. نشريه اينتر نتی گذرگاه در جديد ترين شماره اش مطالبی در باره اين كتاب نوشته كه خواندنی است.

...................................................................

دست آخر اين كه بهزاد زرين پور همچنان زندانی است اما اخيرا توانسته است تماس كوتاهی با خانواده اش برقرار كند. با اين همه متاسفانه سكوت رسانه ای در اين باره همچنان ادامه دارد...

Sep 15, 2003

و سکوت خنجری بود...

امروز يکشنبه بود يعنی حالا درست يک هفته است که بهزاد زرين پور زندانی شده و در اين يک هفته جز چند خبر دو سه خطی هيچ واکنشی در هيج رسانه ای نسبت به بازداشت اين شاعر ديده نشده است.
نمی دانم و نمی خواهم بدانم زرين پور سياسی بود يا نبود، برايم اصلا مهم نيست که شعر هايش با سليقه فلان و بهمان گروه همخوانی داشت يا نه، اين هم اصلا مهم نيست که روابطش با فلان آقای همکار که از قضای روزگار حالا مسئول صفحه ای در يک روزنامه معتبر است چگونه بوده است، مهم اين است که او حالا در زندان است ، خبرگزاری رسمی مملکت اعلام کرده که وضع سلامتيش خطرناک است و با اين حال اگر از سنگ صدا بلند شود از شاعران و روزنامه نگاران يعنی هم صنفی های او ومن بلند می شود.
آخر عافيت طلبی تا کجا؟ ما را چه می شود اسم خودمان را گذاشته ايم نويسنده مدام دنبال اجرای آخرين دستاورد های انديشه بشری در زبان فارسی صفحات کتاب ها را زير و رو می کنيم اما يک حمايت ساده را از هم صنفی خود دريغ کرده ايم.
می خواهم بدانم اگر بهزاد زرين پور اهل شلوغ کاری بود و در اين سال ها مثل خيلی از ما مدام با صدای بلند شعار داده بود باز دستگيری اش با اين سکوت مرگبار مصادف ميشد ؟ يا نه، همه رسانه های مستقل بسيج می شدند که او را هر چه زود تر از اين وضع ناگوار رهايی بخشند؟
حالا يک هفته از بازداشت بهزاد زرين پور می گذرد اين در حالی است که مطابق نص صريح قانون بازداشت موقت بيش از ۴۸ ساعت غير قانونی است . گزارشگران بدون مرز که يک نهاد مستقل بين المللی است نسبت به بازداشت بی ضابطه او و نگهداری اش در همان محلی که زهرا کاظمی در آنجا کشته شد ابراز نگرانی کرده و خبر گزاری کار ايران از وضع نا مساعد جسمانی او خبر می دهد .
تا دير نشده بايد کاری کرد حتی اگر در حد يک محکوميت ساده اين اقدام باشد .

گزارش راديو فردا از بازداست بهزاد زرين پور

Sep 10, 2003

بازداشت يك شاعر ديگر

متاسفانه با خبر شدم كه دوست عزيزم و شاعر معاصر بهزاد زرين پور از روز يكشنبه بازداشت شده و خانواده اش از محل نگهداری او اطلاعی ندارند.
علاقه مندان پيگير ادبيات زرين پور را از زمانی به ياد می آورند كه در دومين مسابقه اذبی گردون جايزه شعر را ربوده بود .
او در سال های اخير در روزنامه اقتصادی آسيا به عنوان عضو شورای دبيران به كار مشغول بود كه بازداشت او هم ظاهرا به همين قضيه مربوط می شود زرين پور در نظر دارد به زودي هفته نامه فرهنگی جديدی به نام نيما منتشر كند.

Aug 21, 2003

هفته‌‏نامه فرهنگي و هنري نيما منتشر مي‌‏شود

اين خبر را از خبرگزاری کار ايران (ايلنا) انتخاب کرده ام آنچه می خواهم به آن اضافه کنم اين است که در اين هفته نامه قرار است تعداد زيادی از همکاران شناخته شده در حوزه ادبيات و روزنامه نگاری زرين پور راياری کنند که از آن جمله اند فرهاد حيدری گوران ، رضا مختاری ، خشايار نظری و.... نويسنده اين کارگاه هم احتمالا در« نيما»ی زرين پور گوشه ای خواهد داشت


هفته‌‏نامه فرهنگي، هنري و اجتماعي "نيما"، از نيمه دوم شهريور ماه جاري منتشر مي‌‏شود.

بهزاد زرين‌‏پور صاحب امتياز، مدير مسئول و سردبير اين هفته‌‏نامه در گفت‌‏وگو با خبرنگار ادب و انديشه ايلنا با بيان اين خبر اعلام كرد نظر دارد با همكاري گروهي از روزنامه‌‏نگاران، نشريه‌‏اي ادبي و هنري را به دست مخاطبان هنر و ادبيات امروز ايران برساند.
زرين‌‏پور با بيان اينكه فضاي ادبي و هنري كشور نيازمند رسانه‌‏هايي است كه ضمن برخورداري از استقلال وجودي و رعايت جوانب حرفه‌‏اي لايه‌‏هاي گوناگون و پيچيده فعاليت فرهنگي را پوشش دهند، گفت: اين رسانه‌‏ها بايد امكان گفت‌‏وگوي خلاق نويسندگان، شاعران و هنرمندان به ويژه نسل جوان را فراهم كند.
بهزاد زرين‌‏پوركه جايزه شعر گردون و بيش از ده سال روزنامه‌‏نگاري را در كارنامه خود دارد، با اشاره به موقعيت جهاني ادبيات و هنر گفت: مجله "نيما" قصد دارد با انتشار گسترده ديدگاه‌‏هاي صاحب‌‏نظران و اهل هنر، ادبيات و نيز اطلاع رساني دقيق و معطوف به جريانهاي فرهنگي روز، رابطه‌‏اي دو سويه و خلاق با خوانندگان آثار ادبي و هنري برقرار كند.
اين هفته نامه شامل بخشهايي چون شعر، داستان، نظريه ادبي، موسيقي، سينما، تئاتر، نقاشي، هنرهاي تجسمي، وبلاگ نويسي، اينترنت و گزارشهاي فرهنگي و اجتماعي است كه در قطع روزنامه‌‏اي و به صورت رنگي چاپ و منتشر خواهد شد

Aug 16, 2003

نقدی بر کتاب عقربه ها دور گردباد

دو سال بعد از انتشار کتاب عقربه ها دور گردباد سعيد طباطبايی نويسنده و منتقد که مجموعه داستان طرحی برای اپرا از آثار اوست نقدی بر اين کتاب نوشته که مريم هوله لطف کرده و متن کامل آن را در سايتی که پس از مهاجرت به سوئد راه انداخته منعکس کرده البته سال گذشته نيز نسخه خلاصه تری از همين متن را پونه ندايی در شوکرانش چاپ کرده بود به هر حال اين شما و اين متن کامل نقد:

با سرعتي جهاني سقوط كردند
سيد سعید طباطبايی

(تحليلي بر مجموعه شعر عقربه‌ها دور گردباد، سروده‌ي عليرضا بهنام، تاريخ انتشار:بهار 1380 تهران ،انتشارات خورشيد سواران)

«ما در اتاق بودنمان قطعي است / اما كدام اتاق؟»
دير‌گاهي است متن ادبي توجه معطوف خود ازحاشيه را به متن رانده است. وضعيت نويسنده ، خواننده ، رابطه‌ي نوشتاربا پيرامون ، يا نسبت زبان متن با زبان عامه ، سوژه‌هايي در گذشته و فراموش شده هستند،و ديگر غيراز آكادمينيست‌ها گاه و بي‌گاه، كسي سخن به نقد اثر با اين عناصر نمي‌گشايد…اما ازآن رو‌كه متن خود در حركتي هميشگي به حاشيه مي‌رود، باز تحول ديگري رخ داده است؛ نقد عرصه‌اش را در بينيت حاشيه و متن نهاده است.در اين بينيت، حاشيه‌ي رانده شده با متن رانده شده قياس نمي شوند‌ يا بر هم كنش آنها مورد توجه قرار نمي‌گيرد. اين نقد است كه موجب بر‌هم كنش است.اوست كه از اين فاصله سعي دارد با متن رابطه ايجاد كند و در عين حال به وضعيت متن نغلتد.اين‌جاست كه متني ديگر زاده مي‌شود. اين جاست كه منتقد نه دست به انتقاد، بل دست به ايجاد متن مي‌زند.متني كه باز حاشيه‌اي و جاذبه‌اي خواهد داشت.در اين نگرگاه فراشونده از نظريه‌هاي مدون قرن بيستمي،درمي‌يابيم كه اين كتاب كوچك(عقربه‌ها دور گردباد)كه يادآور اوراد باستاني شاهان يهود است متني انتقادي است.واژه‌ي متن انتقادي دو مصداق اوليه را به ذهن‌ها متبادر مي‌سازد، نخست متن انتقادي را متني مي دانند كه به انتقاد اثر يا وضعيتي پرداخته باشد، دوم متني را انتقادي برمي‌خوانندكه موضوعيت آن انتقادي باشد-به عبارت ديگر ذاتا انتقادي باشد.اين مجموعه شعر، در قالب نخستين وضعيت،جاي نمي‌گيرد.دومين وضعيت نيز غير آن‌كه موضع ترديد است، جهان شمول است و كمتر متني را مي‌توان يافت كه انتقادي محسوب نشود. عقربه‌ها دور گردباد به هيچ يك از اين دو وضعيت تعلق ندارد. عقربه‌ها دور گردباد صرفا ساختي انتقادي دارد.اين متن در فاصله‌اي كه از آن سخن رانديم و به فرم اين‌چنين متوني زاده شده است. عقربه‌ها دور گردباد وضعيت متن رهيده را وانمود مي‌كندو در عين حال دلالت‌هايش به شكلي كلاسيك فرا‌مي‌آيد.اين متن سعي مي‌كند هر چيزي را از فراز به افشاء بخواند. افشاگري،بازي متون معاصر است.هر متن خود برانگيخته ، با اين‌كه رهيده است،افشاگر نيز هست.همان بسندگي به درون متن،موجب افشاء مي‌شود.نشانه‌اي كه بر هيچ دلالت مي‌كند و روايتي كه در هنگام روايت ، هدف و سوژه را ناديده مي‌گيرد وضعيتي افشاگر خواهد داشت.حتا مي توانيم براي روشن شدن اين وضعيت به عرصه‌ي تحول اجتماعي كتب مقدس نگاهي بياندازيم. كتب مقدس با اين‌كه عرصه‌ي فرهنگي تك ساحتي هستند، صرفا به دليل بر خود بسنده بودن افشاگر و متحول كننده‌اند.
عقربه‌ها دور گردباد اوراد شاهان يهود را به ياد مي‌آورد.«جغد سپيد تورا هميشه خوابيده‌ام/وقتي كه خواب ديده‌ام /روي همان راحتي‌هاي نشيمن/گل‌هاي قالي گاه بوي كتان مي‌دهد/ودر بهمن/ باد مي‌پيچد/نور مي‌پاشدروي شيب زمين / اين جغد / اين جغدهاشبيه نور/ بالا مي‌روند يا اين‌كه مي‌دوند/بر گونه‌هايمان / - يك بارهم با سرعتي جهاني از گونه‌هاي تو سقوط كردند! » نكته در عبارت پاياني نهفته است، بازي صورت مي‌گيرد،چينش واژگان نظام جملات را به چالش مي‌خواند،وانمودن چون تكنيكي در متن بروز مي‌كند؛ اما هيچ يك در حد بازي باقي نمي‌مانند بل با سرعتي جهاني سقوط مي‌كنند. عناصر متن به عناصري براي چالش بدل مي‌شوند،عناصري كه عامدانه مي‌خواهند سؤال ايجاد كنند و از همين روست كه متن( اين بحث در باره‌ي بيشتر شعرهاي كتاب عقربه‌ها دور گردباد صادق است.)به بينيت حاشيه و متن رانده مي‌شود.و در ساختاري انتقادي ارايه مي‌شود. به همين دليل است كه كليت اين‌نوع متن‌ها هيچ را به چالش مي‌خواند.همان‌گونه كه اوراد شاهان يهود هيچ را به چالش مي‌خواند.در عقربه‌ها دور گردباد نيز، سوژه همواره موجود است.حتا قرار نيست ناديده گرفته شود.از ماهيت زبان به نحوي در اين كتاب بهره برده مي‌شود كه متن ،زبان و حضور استعاري ‌اين دو خلل ناپذير شود.متن قصد نمي‌كند خود را به چالش كشد و حتا با خواننده فاصله‌اي را بر مي‌گزيند كه خواننده نيز نتواند به متن خللي وارد كند. ساختار متن انتقادي ،اين‌چنين است.در فرادست جاي مي‌گيرد و مخاطب در فرو مي‌ايستدتا شاهد باشد.خواننده شاهد افشاگري و ايجاد سؤال است وليك هيچ نقشي در اين بازي ندارد.كارناوالي را مي‌بيند اما كارناوالي كه قرار است او را، چشمان او را بگشايد.

Aug 1, 2003

مشروح ميزگرد بررسی ادبيات از منظر فمينيسم -

ميزگرد بررسي ادبيات فمينيستي ايران در خبرگزاري كار ايران برگزار شد.
به گزارش سرويس ادب و انديشه ايلنا، اين ميزگرد با حضور مريم خراساني، منتقد ادبي و پژوهشگر فلسفه، ليلي فرهادپور، روزنامه‌‏نگار و منتقد ادبي، فرخنده حاجي‌‏زاده، نويسنده و مدير انتشارات ويستار، به همراه عليرضا بهنام، شاعر و روزنامه‌‏نگار و اميد شمس، مترجم، برگزار شد.
ذر ابتداء مريم خراساني با تأكيد بر لزوم بررسي اين موضوع گفت: ادبيات فمنيستي با جنبش زنان ايران ارتباط تنگاتنگي دارد؛ به صورتي كه اين جريان در دهه 70 به صورت موج اجتماعي فراگير در‏آمد و به موازات رشد و گسترش فعاليت زنان در تمام ابعاد زندگي اجتماعي، ادبياتي زنانه نيز خلق ‏شد.
وي افزود: به لحاظ مضموني، ادبيات زنان ايران از موضوعاتي حرف زد كه تا آن زمان جزء ناگفته‌‏ها، رازها و سرزمين ممنوعه مرموزي بود كه ورود به آن همواره مخاطراتي را به همراه داشته است. به عنوان مثال در ساختار روايي ادبيات فمنيستي"راوي اول شخص زن" به كثرت استفاده شده و"تك‌‏گويي‌‏هاي دروني"خواننده را براي نخستين بار به دنياي دروني و ذهنيات نويسنده راه مي‌‏دهد.
خراساني با اشاره به پيشينه اين ادبيات فمينيستي گفت: اين ادبيات در تمام ابعاد، خصلتي ساختار شكن داشت. اين نهاد تا زماني كه جنبش‌‏ زنان آن را زير سئوال برد، در همه كشورها پيوند تنگاتنگي با جامعه مردسالار داشت. وي تصريح كرد: ادبيات و نقد ادبي، مردمحور است و از اين رو در تاريخ ادبيات، بسياري از آثار زنان فاقد ارزش بررسي تلقي مي‌‏شدند و اساساً ژانرهايي پرداخت شده توسط زنان در نوشتار، عاميانه و فاقد ارزش ادبي محسوب مي‌‏شدند و جزء مقوله ادبيات به حساب نمي‌‏آمدند.
اين منتقد ادبي در بررسي وضعيت نقد ادبيات فمينيستي ايران اظهار داشت: فمينيسم پساساختارگرا با نفي مركزيت معنايي و براي پرهيز از افتادن در دام مركزيت معنايي جديد و دامن نزدن به مركزيت معنايي متداول و مرسوم، روشي مناسب، پيشنهاد مي‌‏كند تا دام قطبها و تقابل‌‏هاي دوتايي كه در نظريه"ژاك دريدا" مطرح شده خلاص شود.
مريم خراساني در تشريح اين روش گفت: ما در اين روش قطب حاشيه‌‏اي را به‌‏عنوان مراكز موقت مي‌‏پذيريم و با آگاهي كامل از موقت بودن مراكز معنايي كه بايد از آن گذر كرد، پس از رسيدن به مقصود از آن مركز مي‌‏گذريم؛ در غير اين صورت اين مركزهاي جديد خود تبديل به گفتمان مسلط شده و تقابل جديدي را به وجود مي‌‏آورند.
خراساني در بخش ديگري از سخنان خود تصريح كرد: براي ادبيات زنان در ايران، عبور از تقابل دوتايي"مرد- زن" و"مردانگي- زنانگي"مرحله گذار اجتناب ناپذير است؛ به اين معنا كه زنان بايد در عمل مبارزاتي و نوشتار يك مركزيت معنايي موقت ايجاد كنند. ادبيات فمينيسم، بايد مرحله گذار را طي كند و البته پس از آن مركزيت معنايي جديدي را نيز نفي كند.
خراساني درباره نويسندگان فمينيست گفت: عده‌‏اي از نويسندگان، پس از گذار به پساساختارگرايي مي‌‏رسند؛ يعني به مرحله نفي مركزيت هر معناي محصل مي‌‏رسند. البته ادبيات زنان، آگاهي، معاني و تحليل نقدهاي خود را مديون جنبش زنان و نقد ادبي اين جنبش است. بيشترين منتقدان ادبي فمينيسم، از بين زنان بوده‌‏اند و آنها عمل نوشتن را از طريق جنبش فمينيسم از ناخودآگاه به خودآگاه آوردند و به تدريج وارد يك جريان خودآگاهانه شدند.
وي امكان بالقوه وجود مردي كه نوشتار زنانه داشته باشد را ممكن دانست؛ اما اين امكان را در بين نويسندگان مرد معاصر ايران غير ممكن دانست و اظهار داشت: مردان هم مي‌‏توانند آگاهانه ادعا كند، يك اثر فمينيستي خلق كرده‌‏اند. اما براي زنانه نويسي، فرد بايد از نظر ذهني مرحله گذار را طي كند؛ يعني زنان و دنياي زنانه را بشناسد، از تقابل"مردانه- زنانه" عبور كند و به مرحله"فرا جنسيتي"(meta-sexuality) برسد؛ اما مي‌‏بينيم كه در نقش‌‏هاي اجتماعي و خصوصي نويسندگان مرد ايران، اين عبور اتفاق نيفتاده است و ما با تجربيات مچويستي مردان مواجه هستيم.
اين پژوهشگر فلسفه, ادبيات زنان ايران را در مرحله ايجاد مركزيت معنايي نو فمينيسم دانست و آثاري از اين دست را شرحي بر ستم‌‏ديدگي‌‏ها, فاصله‌‏ها و بدبيني زنان نسبت به مردان برشمارد و گفت: اين امر تا جايي ادامه دارد كه به قطع رابطه، گسست، تنهايي و انزوا زن نويسنده مي‌‏رسند و او عشق و لذت داستان را در تخيل خود قرار مي‌‏دهد و در تخيلش مردي را آفريده و با او به سفر مي‌‏‏رود.
وي در پايان سخنانش تصريح كرد: پس از اين مرحله، زنان نويسنده با خودآگاهي جنسيتي جديدتر كه در تجارب جديد زندگي آنها ريشه دارد و پس از گذار از مركزيت معنايي در زندگي، روابط جديدي را با مردان خواهند ساخت و از آنجا كه به مفهوم جديد نيز احتياج دارند به ادبيات فرا جنسيتي خواهند رسيد و آثار جسورانه، مستقل و نويني را مي‌‏آفرينند.
عليرضا بهنام، شاعر و روزنامه‌‏نگار، از منظر جوامع حاشيه‌‏اي به ادبيات فمينيسم پرداخت و گفت: مسأله انسان دهه نود, در بعد نظري, بيش از هر چيز مبارزه با ساخت اقتدارگرانه است كه پس از فروپاشي نظام دو قطبي در ادبيات و زندگي اجتماعي به وجود آمد.
وي افزود: به اعتقاد من هرگاه مقولات خاص يا يك نوع زندگي را با كلمه‌‏اي چون"مچويسم"و اصالت مردانه دادن به هر چيز تعريف كنيم و ان را نفي كنيم، تن به آن نظام اقتدارگرا سپرده‌‏ايم. وقتي كل زندگي يك فرد را با عبارت مچو تعريف مي‌‏كنيم و تمام جنبه‌‏هاي زندگي فرد را متأثر از يك نوع زندگي دانسته و اثرش را از اين رويكرد نقد مي‌‏كنيم، خود را وارد يك نظام اقتدارگرا كرده‌‏ايم و در قصد مبارزه با آن ساخت، ناخواسته اسير آن شده‌‏ايم.
بهنام با تأكيد بركارهايي كه در حوزه ادبيات فمينيستي در ايران انجام شده، تصريح كرد: اكثر آثاري كه تا امروز در ايران نوشته شده، در اين حوزه خود را اسير ساخت اقتدارگرا كرده و خود ايجاد اقتدار كرده‌‏اند و نوع ديگري از سركوب را درون خود باز توليد كرده‌‏اند.
وي در پايان افزود: اين شرايط بازتوليد اقتدار چه در آثار مرداني كه زنانه مي‌‏نويسند و چه در آثار خود زنان نيز ديده مي‌‏شود
اميد شمس، مترجم و منتقد ادبي، با نگاه به پيشينه ادبيات فمينيسم غرب، ادبيات و فمينيسم را داراي دو كاركرد مشخص آفرينش و انديشيدن در باب ادبيات از منظر فمينيسم دانست كه مسيري مختلف دارند و گفت: در مرحله‌‏اي از تاريخ فرهنگ، زنان به عنوان بخشي از جامعه بشري، حق نوشتن نداشتند و نوشته‌‏هاي خود را به نام مردان امضا مي‌‏كردند. در اين فضا، مسأله، نوشتن بود و نوشتن به منزله يك حق مسلم براي انسان چيزي است كه زنان به دنبال آن بودند.
وي در ادامه افزود:" گيلبرت" در بررسي نظام انديشه مردانه،" قلم و مرد" را يكي انگاشته و قلم به دست گرفتن زن را به عنوان حركت به سمت مرد شدن و جبران فقدان اين امر و به دست گرفتن قدرت برشمارده است.
شمس در تشريح مراحل فمينيسم به سه مرحله اشاره كرد و گفت: در مرحله اول، تأكيد فمينيست‌‏ها روي برابري زن و مرد بود. در مرحله دوم فمينيست‌‏ها و نسل‌‏سوم فمينيسم فرانسه، تأكيد روي تفاوت مرد و زن است. تفاوت بين مسأله‌‏ مذكر و مسأله مونث مطرح مي‌‏شود. در اين مرحله، مسأله فمينيسم ديگر زن نيست.
وي در ادامه گفت: زن در تمام گروهها حاشيه‌‏اي نماينده مشخص دارد. اين قشر به عنوان بزرگترين گروه انساني در كنار مردان قرار مي‌‏گيرند و اين نمايندگان دست به خلق يك نوع ادبيات براي آزاد سازي خود مي‌‏زنند كه حركت فمينيستي انجام داده و بخشي از فضاي مؤنث آزاد شده است. در اين مرحله مسأله آزاد كردن نشانه‌‏ها و عناصر مؤنثي است كه در رابطه با ساختارهاي نظام مذكر اسير و سركوب شده است و در اين مرحله مسأله مهم بازنمايي است.
اين منتقد نظام بازنمايي را بيانگر ماهيت و مشخصه‌‏اي سركوبگرانه عنوان كرد كه با نگاه زنانه در منافات است و گفت: زن در تلاش براي خروج از نظام بازنمايي است. ادبياتي كه خود را از نظام بازنمايي آزاد ‏‏كند، يك ادبيات مؤنث محسوب مي‌‏شود.
وي اين فرم ادبي را فرمي مبتني بر سياليت، عدم تمركز و آنارشي برشمارد و گفت: شاخصه‌‏هاي زنانه نيز سيال، غير متمركز و نامترتب بودن است. فرمي كه بر اساس اين نوع مؤلفه‌‏ها نوشته مي‌‏شود نيز فرمي سيال، غيرمتمركز و بي‌‏ساختار است. بستر كلي ادبيات پست مدرن به اين ادبيات پاسخ مثبت مي‌‏دهد. ادبياتي كه مسأله‌‏اش
تمركززدايي و توجه به حاشيه‌‏هاست و فمينيسم از اين منظر حاوي دو بحث مهم در نظريه پساساختارگرايي امروز است.
شمس در بررسي اين رويكرد گفت: در پساساختارگرايي مهمترين مسأله، نقد مركزيت قدرت، نوشتار، گفتار،
متافيزيك حضور و.... است. نقد مركزيت قدرت مردانه به صورت آميزه‌‏اي دروني از فمينيسم و پساساختارگرايي است. وقتي كه قدرت مردانه را نقد مي‌‏كنيم، خالق و سازنده نظامها، ساختارها، قوانين و استراتژي‌‏هايي در اقتصاد سياست، هنر و فرهنگ هستيم.
شمس در تعريف ادبيات فمينيستي گفت: ادبيات فمينيسم، مبتني بر زنانگي به عنوان مهمترين تعيّن زن است كه و فرم ادبيات فمينيستي و زيبايي‌‏شناسي آن نيز مبتني بر اميال زنانه‌‏اي است كه اصولاً سركوب شده است.
در ادامه ليلي فرهادپور، روزنامه نگار و منتقد ادبي، در مباحث مربوط به فمينيسم، كميّت را مهم دانست و گفت: در ادبيات زنانه، كميّت مي‌‏تواند جايگاه خاصي داشته باشد. در جامعه مردسالار، زن حذف مي‌‏شود؛ اما با روي آوردن به مسائل زنان و تكيه بر كميّت حضور اين جنبش ضرورت پيگيري‏ مسائل بيشتر مي‌‏شود.
وي افزود: حضور كمّي نويسندگان زن كه در چند سال اخير قابل توجه است، در بررسي ادبيات فمينيسم
تأثير‌‏گذار خواهد بود. ادبيات در ذات خود به سبب آنكه با قدرت در ستيز است، مسائل سياسي را به دنبال خود
مي‌‏كشاند و جنبش زنان در ذات خود با قدرت جامعه مرد سالار در ستيز است و مسائل سياسي را به دنبال خود
مي‌‏كشد، بنابراين ادبيات فمينيسم نمي‌‏تواند خود را از فشار سياسي مضاعف قدرت سياسي برهاند كه اين در فرم و محتواي ادبيات خود را نشان مي‌‏دهد.
فرهادپور تصريح كرد: زن مؤلف ايراني هنوز در مرحله رسيدن به اين است كه اثبات كند مؤلف است. او با ابزار فني نويني چون اينترنت و كامپيوتر از سلطه گذشته رها شده است. در اين شرايط ادبيات فمينيستي و جنبش فمينيسم ايران بايد با شرايط دروني خود اين كشور و با داده‌‏هاي اين جامعه ارزيابي جامعه‌‏شناسي شود.
وي با تأكيد بر تفاوت فضاي خاص ادبيات زنان در ايران با حيات آن در غرب، گفت: زنانه‌‏نويسي در ايران به ويژگيهايي اساساً پست‌‏مدرن دارد، اين در حالي است كه خيلي از مراحل را طي نكرده و بايد اين نكته نيز بررسي شود.
فرهادپور، جامعه ايران را بحران‌‏زده و پر مخاطره دانست و تأكيد كرد: رفتارهاي قطعه‌‏قطعه، جزء ‌‏نگري، غيرمتمركز بودن و... زنان، خصوصياتي شبيه نظرات پست‌‏مدرنيستي دارد؛ اما اين شرايط در جامعه، بايد به فراخور حال تعريف شود.
فرخنده حاجي‌‏زاده، نيز گفت: قطعه‌‏قطعه نوشتن از مشخصه‌‏هاي پست‌‏مدرن است و زن نويسنده ايراني به سبب نوع زندگي، نوشتاري جزئي و غير متمركز دارد. توانايي و قدرت زايش دروني زن، او را به هستي و تجربه آن نزديك‌‏تر ميي‌‏كند. به اين سبب زن ايراني در ذات خود، پست‌‏مدرن مي‌‏نويسد و پست‌‏مدرنيسم به حوزه
زنانه نويسي نزديكتر است.
وي جريانهاي افراطي و مظلوم نمايي در حوزه نويسندگي را سبب سلطه مردانه عليه ادبيات زنانه دانست و اظهار داشت: ادبيات زنانه محمل تبديل شدن شعر و داستان به پايگاه و جنبش فمينيستي نيست.
وي در ادامه گفت: بحث زنان با مردان بحث نوشتن نيست. نويسندگان زن امروز به عنوان مؤلف ثبت شده‌‏اند و به عنوان زن در يك جريان جدي مطرح هستند. در اين وادي مرداني تحت تأثير اين جريان مي‌‏كوشند،رمان زنانه بنويسند.
حاجي زاده در بررسي شرايط موجود گفت: جريانهايي كه به دنبال مظلوم نمايي زنان در حوزه ادبيات و اجتماع هستند، سبب شوراندن مردان شده است, اين جريانات اين فكر را تقويت كرده كه اگر زني به قدرت برسد، ديكتاتورهاي خاص خود را اعمال خواهد كرد، در حالي كه مشكل واقعي ما اين‌‏ مسائل نيست.
وي نابساماني اجتماعي گسترده زنان و عدم برابري آشكار زن و مرد در جامعه را در ادبيات فمينيسم جاري دانست و گفت: در ايران با يك نوع ادبيات روبرو نيستيم, ادبيات فرا واقع‌‏گرا, ادبيات ناب ادبي و پرداختن به مسائل اجتماعي و داستان‌‏هاي فمينيستي در اين ادبيات وجود دارد.
حاجي زاده در پايان بررسي اثر ادبي از ديدگاه انتقادي و تحليل ساختارگرا, صورت‌‏گرا و روانشناسانه، را وظيفه منقد ادبي دانست و توجه به ستمهاي زنانه را در زندگي خانوادگي و شخصيت خصوصي نويسنده زن مهم برشمرد

Jul 11, 2003

بهایی برای آزادی

شاید اصلا زمان مناسبی نبود اما در میانه خرداد ماه و درست در اوج هیجان های سیاسی که کشور را فرا گرفته بود ناگهان خبر کنفرانس مطبوعاتی لاله ولادن بیژنی دوقلوهای به هم چسبیده ایرانی توجه همه را به خود جلب کرد.در آن زمان کمتر کسی فکر می کرد که این مسئله بتواند تا این حد چشم های جهانیان را به خود معطوف کند.
حافظه جمعی تا 8 ماه پیش از آن شاید اصولا وجود این دوقلو ها را از یاد برده بود یعنی زمانی که اعلام شد آنها برای انجام عمل نهایی جدا سازی با دکتر کیت گوه از کشور سنگاپور وارد مذاکره شده اند. تا پیش از آن شاید برای 20 سال خبر چندانی از این دو خواهر استثنائی پخش نشده بود.
وقتی این دو خواهر در یک کنفرانس خبری با روحیه ای شاد ظاهر شدند تا عزم خود را برای انجام این عمل مخاطره آمیز اعلام کنند تازه انگار جامعه با خاطرات خود تجدید پیمان کرد خاطراتی که از سال 1353 یعنی زمانی که بیمارستانی در فیروز آباد شیراز تولد این دو دختر را اعلام کرد آغاز شده بود و با اخبار جسته گریخته ای که در نمام این سال ها درباره آنها پخش شده بود ادامه یافت.
از جمله به یادماندنی ترین این یادبود ها زمانی بود که در نخستین ماههای انقلاب لاله و لادن که تنها 5 سال داشتند توسط دکتر صفائیان که مراقبتشان را بر عهده داشت به ملاقات آیت الله خمینی برده شدند. در آن ملاقات کوتاه شاید آنچه بیش از هر چیز به عنوان یک تصویر خاص و یکه در حافظه جمعی بینندگان رسوب کرد قیافه های خندان این دو کودک خردسال و رنج دیده بود که به همه پرسش ها با لبخند پاسخ می دادند.
حالا 24 سال بعد از آن روزها دوباره چهره های خندان لاله ولادن روی صفحه تلویزیون نقش بسته بود آن هم در حالی که این بار کودکان دیروز به دختران جوان و با فرهنگی بدل شده بودند که به زبان انگلیسی فصیح با خبر نگاران از دلایل خود برای گام نهادن در این راه پر خطر سخن می گفتند.
"ما هیچوقت به انداره حالا در عزممان مصمم نبودیم. اراده کرده ایم با وجود همه خطر ها این ریسک را بپذیریم و به اطاق عمل برویم."اینها کلماتی بود که در ان روز از زبان لادن که پر انرژی تر از خواهرش به نظر می رسید شنیده شد.او که در مدت اقامت در سنگاپور زبان انگلیسی را به خوبی آموخته بود اضافه کرد:"همه آرزوی من این است که روزی بتوانم بدون کمک آیینه صورت خواهرم راببینم."
لاله و لادن به مشکلاتی اشاره کردند که در سال های اخیر با ان دست به گریبان بودند از ان جمله لادن گفت:"خواهرم دوست دارد بیشتر در اینترنت به سراغ سایت های بازی و سرگرمی برود اما من بیشتر از سایت های پژوهشی و اطلاعات عمومی خوشم می آید."
آنها گفتند که درصورت انجام موفقیت آمیز جراحی خیال دارند راه های جداگانه ای را در زندگی انتخاب کنندلادن می خواست در شیراز به کار وکالت بپردازد البته "تنها برای خانم ها" چون فکر می کرد مردها کمتر به تخصص او احتیاج پیدا می کنند چرا که:"قانون اغلب به نفعشان تمام می شود"اما قصد لاله این بود که در تهران بماند و به کار روزنامه نگاری بپردازد شغلی که از ابتدا به آن علاقه داشت اما به خاطر خواهرش که می خواست حقوقدان شود از علاقه اش چشم پوشی کرده بود.
یک هفته بعد از این کنفرانس خبری که بازتاب گسترده ای در سطح جهانی پیدا کردلاله و لادن که حالا چشمهای بسیاری از سراسر دنیا نگران نتیجه ماجرایشان بود با آنچه از سوی مسئولان بیمارستان "روحیه ای عالی و سرزنده" اعلام شد به اتاق عمل وارد شدند اتاقی که تنها سه روز بعد پیکر بیجانشان در حالی که سر انجام از هم جدا شده بودند از آنجا خارج شد.

در جست و جوی آزادی و فردیت

راستی چه چیز این دو دختر شاد و سرشار از زندگی را وادار کرد چنین ریسک بزرگی را قبول کنند و به رغم همه هشدار ها به اتاق عمل بیمارستان رافلز سنگاپور وارد شوند؟
کسانی که این دو را از نزدیک میشناختند شهادت می دهند که آنها از همان کودکی دلشان می خواست راه های جداگانه ای را در زندگی طی کنند. خود لادن در همان کنفرانس مطبوعاتی که پیش از این ذکری از آن به میان آمد گفته بود :"ما از روزی که به دنیا آمدیم دلمان می خواست از هم جدا شویم." لاله هم بلافاصله اضافه کرد:"ما در زندگی عقیده های مختلفی داریم." و لادن با خنده ادامه داد:"در واقع ما دو تا ضد هم هستیم."
آنچه این دو خواهر- که بیش از هر دو انسان دیگری به هم نزدیک بوده اند- را وامی دارد که چنین سخنانی بر زبان بیاورند چیزی نیست جز احساس استقلال وفردیت که یکی از حس های اولیه هر فرد انسانی است. برای هر انسانی کلمه "من" مفهومی از استقلال و آزادی عمل فردی در بر دارد, مفهومی که مبنای تدوین همه قوانین و قواعد عرفی ناظر بر مقوله حقوق بشر از آغاز تا امروز بوده است , در واقع یافته های روانشناسی نشان می دهند زندگی انسان به عنوان یک موجود دارای شعور از سنی آغاز می شود که او مفهوم "من" را می شناسد و قدرت آن را پیدا می کند که بین آن با مفهومی مثل "تو" فرق بگذارد
برای لاله و لادن اما, از لحظه تولد "من" با پیوندی آهنین به "تو" وابسته بوده است ,پیوندی که برای پشت سر گذاشتنش مجبور شده اند از جراحی خطرناکی استقبال کنند که زندگیشان را در معرض نابودی قرار می دهد . در واقع گذشتن از مرز هستی به هم آمیخته و رسیدن به وجود مستقل فردی همان رویای مشترکی است که آنها را از تهران به آلمان می کشاند و سرانجام وادارشان می کند سرنوشت محتوم خود را در اتاق عمل بیمارستان رافلز سنگاپور بپذیرند.
به این ترتیب روشن است که چرا برای لاله و لادن مرگ در اتاق عمل به ادامه زندگی با فردیت مخدوش و وابسته به دیگری ترجیح پیدا می کند. امروز اگر چه به یمن رسانه های جهانی شده میلیون ها نفر در سراسر دنیا از درگذشت این دو آگاه شدند و این واقعه موجی از غم و نا امیدی را به اقصی نقاط جهان منتشر کرد,اما نباید فراموش کرد که این واقعه در عین حال شاهدی دیگر بر ارزش بی چون و چرای مفاهیمی چون آزادی عمل و استقلال فردی به دست می دهد.عشق والای این دو جوان ایرانی برای زیستن به عنوان انسانی منفرد و آزاد همان چیزی است که هرگز نمی میرد اگر چه هم اکنون چسم بیجانشان در گورستان قصبه لهراسب آرمیده است.بهایی که برای به دست آوردن آزادی خود پرداخته اند.

دو روز صد هزار سال

برای بسیاری از مردم دنیا که از طریق ماهواره و اینترنت جریان دشوارترین جراحی قرن را دنبال می کردند,روز های یکشنبه تا سه شنبه پانزدهم تا هفدهم تیر ماه روز هایی دشوار و پر دغدغه بود. در این روز ها شاید برای نخستین بار موضوعی انسانی مثل جراحی دوقلو های به هم چسبیده ایرانی توانست انبوه اخبار سیاسی و اقتصادی را پشت سر بگذارد و در صدر اخبار رسانه های جهانی قرار گیرد .
درست از لحظه ای که سخنگوی بیمارستان رافلز سنگاپور اعلام کرد که دوقلو ها وارد اتاق عمل شده اند برای خیلی ها دیگر مهم نبود که مثلا عاقبت سفر دوره ای بوش به آفریقا چه خواهد شد یا صدام حسین در اخرین پیامی که از مخفیگاه خود ارسال کرد چه گفته است.
مساله پیشرفت عمل حیاتی این دو انسان که با شجاعت , مهربانی و سرزندگی قلب مردم دنیا را فتح کرده بودند موقتا توانسته بود کشمکش های جهانی که اغلب بر سر تسلط بر منابع قدرت و ثروت شکل گرفته اند را عقب براند .
در پایان روز اول این جراحی دشوار , وقتی سخنگوی بیمارستان اعلام کرد که عمل به کندی اما با موفقیت انجام می شود و پزشکان احتمال داده اند جدا سازی استخوان ها بیش از زمان پیش بینی شده طول بکشد, موجی از امیدواری به سرعت در میان ناظران علاقه مند منتشر شد.
در پایان روز دوم اما , دیگر از آن خوشبینی روز گذشته اثری نمانده بود.رگ پیوندی خوب عمل نمی کرد و سیستم گردش خون دوقلو ها با مشکلاتی مواجه شده بود.با این همه وقتی صبح سه شنبه سخنگوی بیمارستان اعلام کرد که دوقلو ها با موفقیت از هم جدا شده اند شادی آنقدر فضا را پر کرد که دیگر کسی ادامه صحبت های او- که به وضع خطرناک آن دو مربوط می شد- را نشنید.ایرانیان مقیم سنگاپور در بیمارستان گل و شیرینی پخش کردند و خبر آرزوی تحقق یافته لاله و لادن به سرعت تمام مرز ها را پشت سر گذاشت.
افسوس که این خوشحالی دیری نپایید .ساعتی بعد سخنگوی تیم جراحی اعلام کرد لادن به دلیل خونریزی شدید جان سپرده است و تنها 90 دقیقه بعد از آن آخرین خبر هم اعلام شد :"لاله هم به لادن پیوست."

یک جهان اندوه

درگذشت دو قلو های ایرانی برای بسیاری از مردم دنیا پایانی تلخ برای یک سودای زیبا و دست نیافتنی بود بینندگانی که در ان دو روز از طریق وسایل ارتباط جمعی دهکده جهانی این داستان دراماتیک را دنبال می کردند برای فقدان دو روح جسور که به قیمت مواجه شدن با مرگ ازادی را جست و جو می کردند اندوهگین شدند , مردم سنگاپور شاید به این دلیل که چندین ماه میزبان دوقلوها بودند بیش از هر کس دیگری دچار اندوه و ناامیدی شدند.
در ایران نیز وضع بهتری حاکم نبود بسیاری از مردم با شنیدن این خبر دست از کار کشیدند و به خانه های خود رفتند.
در این میان چند سایت عمده خبری روی اینترنت دفترچه های یادبودی برای دوقلو ها ترتیب دادند که در آنها افراد مختلفی از کشور های مختلف دنیا به اظهار نظر پرداخته بودند و تاسف و همدردی خود را از بابت آرزوی بر باد رفته لاله و لادن ابراز می کردند.
در این میانه در ایران و جهان عده ای کوشیدند با مقصر قلمداد کردن تیم پزشکی بین المللی راهی برای ادامه دادن به ماجرا پیدا کنند غافل از آن که از لحاظ پزشکی این عمل اگرچه به فوت بیماران منجر شد اما به اعتقاد بسیاری از متخصصین در نوع خود بی نظیر بود.
سر انجام این که لاله و لادن که بهای هویت مستقل خود را با جانشان پرداخته بودند سرانجام روز پنجشنبه در تابوت هایی جداگانه به ایران بازگشتند تا دو روز بعد در قریه لهراسب در کنار هم اما در دو قبر جدا گانه خواب ابدی را تجربه کنند.

May 9, 2003

روز عزای قلم در سوگ قربانيان جسم سخت

اشاره
اين نوشته قرار بود ديروز روی کارگاه گذاشته شود . تاخير يک روزه دليلی نداشت جز همراهی و همگامی با همکارانی که به گونه ای نمادين اعلام کرده بودند در اين روز به احترام آزادی دريغ شده از قلم ، قلم ها را بر زمين خواهند گذاشت...
امروز را دولت جمهوری اسلامی روز‌ خبرنگار ناميده است، روزی که يادبود قتل خبرنگار ايرناست به دست طالبان.
حالا چند سالی است که از آن ماجرا می گذرد طالبان در افغانستان به تاريخ پيوسته ومردم آن ديار می توانند مطمئن باشند که لااقل تا ديرزمانی پس از اين، فجايعی از اين دست را به چشم نظاره نخواهند کرد. اما اينجا چطور ؟ به کجا بايد شکايت ببريم از کسانی که روز روشن جلوی چشم خلايق خبرنگاری را به جرم ثبت حقيقت دستگير می کنند او را با انواع شيوه ها شکنجه می کنند و دست آخر با افتخار اعلام می کنند که در اثر برخورد سرش با جسمی سخت درگذشته است .
جسم سختی که دکتر زيبا کاظمی را از زندگی محروم کرد به شکلی نمادين در زندگی همه ما حضور دارد . اين جسم سرگردان گاه در هيئت بيانيه ای در بيگاه شب از سوی شورای امنيت دولتی ظاهر ميشود و به حيات روزنامه ای با بيش از يکصد خبرنگار و کادر فنی پايان ميدهد - چنان که ۱۳ ماه پيش با روزنامه آزاد چنين کرد- گاه به شکل احضاريه ای بر در خانه يکی از ما حضور پيدا می کند و او را تا زمانی نامعلوم به دخمه های تنگ وناشناخته زندان می کشاند - مانند آنچه بر باستانی و رضوی فقيه و گنجی و کاهه و مطلبی و ديگران گذشت - و زمانی ديگر با شمايلی دموکراتيک تر از راه انتخابات ظهور می کند و بی اعتنا به هر چه قانون کارش خوانده اند گروه کثيری از جماعت ما را به يکباره از نوشتن که تنها مجالمان برای ادامه حيات است محروم می سازد - نظير آنچه همکاران مظلوم ما در همشهری جهان شاهدش بوده اند- در همه اين احوال جسم سخت دارد به شکلی قاطع حضورش را دور و بر سرهای روزنامه نگار جماعت اعلام می کند و طرفه تر اين که اين کار را روز روشن و جلوی چشم همه مردم دنيا انجام می دهد بی آن که از ملامت های آنان ذره ای بيم به خود راه دهد .
اين طور است که روز خبرنگار به روز ياد آوری جسم سخت و روز سوگ قلم در عزای قربانيان جسم سخت بدل می شود. راستی سر صارمی هم در افغانستان طالبان با يک جسم سخت برخورد کرده بود که گلوله نام داشت يادمان باشد.

Apr 24, 2003

سينا مطلبی هم به جمع بازداشت شدگان پيوست

در چند وقتی که به اجبار از نوشتن در اين وبلاگ باز ماندم اتفاق های زيادی افتاد ، جنگ ، سقوط صدام و... اما چيزی که موجب شد در شلوغ ترين اوقات زندگيم به وبلاگشهر باز گردم خبر دستگيری دوست ديرينه ام سينا مطلبی بود .
باز داشت سينا يک بار ديگر اين نکته را آشکار می کند که چنانچه قدرت در دست عده ای محدود متمرکز بماند چگونه حتی محدود ترين تلاش ها برای ابراز عقيده ای خارج از محدوده قابل تحمل برای صاحبان قدرت ، به مثابه تهديدی جدی از سوی ايشان تلقی شده و با شديد ترين شيوه های ممکن با آن مقابله می شود.
راستی جرم سينا چه بود؟ آيا آنچه از سوی قدرتمداران به منافع ملی تعبير می شود تا اين حد شکننده و آسيب پذير است که نوشته هايی در يک وبلاگ با آمار محدود بازديد کنندگان می تواند خطری برای آن تلقی شود؟
بازداشت کسی که سال ها در راه برقراری جريان آزاد اطلاعات در جامعه تلاش کرده ، در ارتقای سطح درک عمومی از مقوله هنر کوشیده و از همه مهم تر هرگز شرافت قلم را با گرده نانی تاخت نزده تنها می تواند بیش از پيش نقاب از چهره کسانی بردارد که به محض مشاهده تهديدی خارجی از آزادی داد سخن می دهند اما ابراز نظر يک شهروند ايرانی را حتی در فضايی به محدوديت يک وبلاگ بر نمی تابند.
مرتکبان اين اقدام ناهنجار بايد بدانند اعتماد ملت به اندازه ای از ايشان سلب شده که پروژه اتهام سازی و بدنام کردن مخالفان هيچ فايده ای برايشان نخواهد داشت. سينا مطلبی برای ما آدمی شناخته شده با عملکردی روشن و شفاف است و هيچ اتهامی دامن او را نزد افکار عمومی لکه دار نمی کند .
راستی اين آقايان قدرتمدار کی خيال دارند از خواب خرگوشی بيدار شوند؟
..............................................
در روز هايی که گذشت تلاش هايی چند برای آزادی سينا مطلبی صورت گرفته که برای آگاهی از اين تلاش ها و احيانا مشارکت در آنها می توانيد به نشانی های زير مراجعه کنيد:

نامه جمعي از وبلاگ‌نويسان و کاربران اينترنت به رئيس جمهور

مجموعه مطالب سايت سر خط درباره بازداشت سينا مطلبی

نامه به مجامع جهانی در ارتباط با بازداشت مطلبی

آخرين نوشته مطلبی در سايت رويداد

Mar 14, 2003

مدرک جرم

ده روز از بازداشت دوستان منتقد ما می گذرد اما هنوز هيچ خبری از جانب مراجع رسمی در اين باره منتشر نشده است. با اين حال شنيده های غير رسمی حکايت از آن دارند که يکی از اتهاماتی که متوجه اين نويسندگان ، در اختيار داشتن و تکثير فيلم است!
پرسشی که با شنيدن اين اتهام خنده آور به ذهن ميرسد اين است که آيا از کسانی که به حرفه نقد فيلم اشتغال دارند چيزی جز در اختيار داشتن فيلم و ديدن آن انتظار ميرود ؟
مگر امکان دارد که کسی بدون تماشای مکرر فيلم های جهان به اين حرفه بپردازد؟
به هر روی چنين به نظر ميرسد پروزه اتهام سازی که در يادداشت پيشين به آن اشاره شد در حال فعال شدن است و ديری نخواهد گذشت که نتايج آن هم در سطح جامعه منتشر شود .
بايد کاری کرد

Mar 4, 2003

بازداشت، عاقبت فعاليت فرهنگی

باور کردنی نيست ، ولی حقيقت دارد: کامبيز کاهه همکار مطبوعاتی ما و منتقد خوب سينمايی چندين روز است که به اتهامی نامعلوم همراه با همکارانی چون سعيد مستغاثی و محمد عبدی و امير عزتی در بازداشت به سر می برد.
با آن که خبرگزاری ها و ساير منابع رسمی تا کنون درباره اين قضيه سکوت کرده اند اما خبر های پخش شده در اينترنت حاکی از آن است که تا کنون تنها از ميان اين افراد سعيد مستغاثی موفق به برقراری تماس با خارج از بازداشتگاه شده است.همچنين بعضی از گزارش ها نشان می دهد که کامبيز کاهه در بازداشتگاه اداره اماکن نگهداری می شود.
صرف نظر از آن که معلوم نيست قوه قضاييه با يک منتقد و سينما شناس چه کاری می تواند داشته باشد ، سوال اساسی تر اين است که دليل طولانی شدن دوران بازداشت اين افراد چيست؟ آيا نه اين است که کاهه فردی شناخته شده است و در صورت نياز هميشه امکان دسترسی به او وجود دارد ؟ پس چگونه است که اداره اماکن از آزاد کردن او خودداری می کند؟
از سوی ديگر حافظه تاريخی ما از عملکرد های مشابه دستگاه قضايی کشور ، چشم انداز نگران کننده ای از اين ماجرا به دست می دهد . امکان اين که اين دستگاه برای توجيه اقدام نامعقول خود در صدد برآيد اتهامات ناروايی را به اين همکاران ما نسبت دهد چندان دور از ذهن نيست. از همين رو واکنش به جا و به موقع جامعه مطبوعاتی کشور در اين مقطع ضروری به نظر می رسد.
افرادی که اين سناريوی جديد را طراحی کرده اند بايد با واکنشی که دريافت می کنند از نتيجه بخش بودن اين قبيل اعمال نا اميد شوند ، در غير اين صورت امکان هر اتفاقی منتفی نخواهد بود .
کامبيز کاهه منتقدی است که بيش از يک دهه به ادبيات سينمايی ايران خدمت کرده است .زندانی شدن او زندانی شدن فرهنگ سينمايی کشورمان است.

....................................................................................................................
تکمیل:
امروز پنجشنبه انجمن صنفی روزنامه نگاران برای رسیدگی به این قضیه تشکیل جلسه داد اما هیچ نتیجه ای از این جلسه حاصل نشد .حالا یک هفته است که دوستان ما در بازداشت به سر می برند و هنوز حتی به طور رسمی اتهامشان اعلام نشده است .

Mar 1, 2003

مسعود بهنام درگذشت

مسعود بهنام ـ نقاش معاصر كشورمان ـ شامگاه چهارشنبه 7 اسفندماه پس از يك بيماري طولاني، در شهر نيس فرانسه درگذشت.
بهنام كه در هنگام مرگ 72 ساله بود در سال 1309 در فراهان اراك به دنيا آمد. وي تحصيلات متوسطه را در تهران به اتمام رساند و در سال 1329 دوره‌هاي نقاشي را در هنرستان كما‌ل‌الملك زير نظر اساتيد بنام آن دوره گذرانيد.
اين هنرمند پس از سفر به كشور آمريكا جهت ادامه تحصيل، در آنجا موفق به اخذ مدرك پايان دوره در رشته نقاشي از مدرسه هنرهاي زيبای پلز نيويورك شد.
بهنام از فعالان هنر نقاشي ناتوراليستي در ايران به شمار مي‌رفت و در عين حال از بنيانگذاران شيوه‌هاي نوين در طراحي پلاكارد و پوستر سينمايي بود.
اين هنرمند در پايان عمر به شيوه‌هاي متاخر هنري چون پلوراليسم گرايش پيدا كرده بود و آثار متعددي از وي در اين سبك با استقبال هنردوستان در فرانسه مواجه شد.
بهنام در طول فعاليت‌هاي هنري خود، نمايشگاه‌هاي متعددي در كشورهاي مختلف جهان ازجمله آمريكا، سوئيس، فرانسه، بنگلادش، اسپانيا و بلژيك برپا كرد.
وي همچنين درسال 1354 لوح تقدير نمايشگاه بين‌المللي تهران را دريافت كرد و در سال 1363 نمايشگاهي از آثارش با موضوع جنگ، در موزه هنرهاي معاصر تهران برپا شد.
تعدادي از آثار اين هنرمند معاصر، در گنجينه ملي فرهنگسراي نياوران و موزه هنرهاي معاصر تهران نگهداري مي‌شود.
گفتني است: پيكر اين هنرمند، در شهر نيس فرانسه به خاك سپرده شد.

...................................................................................................
توضيح اين که مسعود بهنام عموی من بود