Nov 20, 2005

آتشي رفت ، دنيا جاي زشت تري شد

شاعر بزرگ ما منوچهر آتشي از ميان ما رفت. مردي كه تا دم مرگ به آبين مهرباني وفادار بود و به رسم شاعران بزرگ زيبايي را در همه چيز و همه كس جست و جو مي كرد . مردي كه در كلان سالي با شنيدن شعري كه با ذوق اش جور در مي آمد مثل كودكي تازه سال به وجد مي آمد . و بالاخره مردي كه تا آخرين نفس از خواندن و تازه شدن دست نكشيد.
شايد بعضي كارهايش در اين دو سه سال آخر به مذاق بعضي از ما خوش نيامد . اما درست و راست اين است كه اين همه ذره اي از قدر و منزلت او به عنوان شاعري بزرگ و ارزشمند نمي كاهد . رفتن غريبانه اش امروز نشانمان مي دهد كه دنيا بي حضور شاعري چون او جاي زشت تري شده است.
به ياد دارم روزي در محفلي دوستانه چند نفر از دوستان شاعرم به آتشي اعتراض كردند كه چرا در مجله اش از فلان شاعر شعري چند صفحه اي به چاپ سپرده است. او با هيجان پاسخ داد من همان كسي هستم كه شاعران موج ناب را وقتي كه كسي آن ها را نمي شناخت و تحويلشان نمي گرفت كشف كردم و آثارشان را در تماشا معرفي كردم حالا هم مي دانم كه از اين نسل شاعران بزرگي باقي مي ماند . تا لحظه اي كه امكانش را داشته باشم از معرفي اين ها دست نمي كشم.
راست مي گفت . تا در مجله اي كار مي كرد زمينه را براي معرفي آن ها كه شعرشان را مي پسنديد فراهم مي كرد و اگر امكاني نداشت به جست و جوي فراهم كردن امكاني بر مي آمد. چنان كه همين اواخر هم باز تصميم به انتشار مجله اي ويژه شعر گرفته بود.
نمي دانم آن ها كه مهرباني اش را ديده بودند در نبودنش چه خواهند كرد . اما اين را مي دانم كه از اين پس فضاي شعر ما وجود مهربان او را كم مي آورد. يادش گرامي باد.

Oct 17, 2005

يك نوبل جذاب براي شاعر صحنه ها

آكادمي نوبل امسال با انتخاب هارولد پينتر براي دريافت جايزه ي نوبل كاري كرد كه كمتر كسي مي تواند در درستي ان شك كند. پينتر از ان دسته نويسندگاني است كه جامعه ي ادبي جهان هرگز نتوانسته است از كنارش بي تفاوت بگذرد . آثار او اعم از نمايشنامه و فيلمنامه يا شعر و داستان درست همان قدر با تحسين مواجه شده اند كه مخالفت برانگيخته اند. شعر هايي كه دو سال پيش در مخالفت با دخالت حمله ي امريكا و انگليس به عراق منتشر كرد از يك طرف يك جايزه ي معتبر شعر را برايش به ارمغان اورد و از طرف ديگر عده اي را بر ان داشت تا بگويند اين اقا وزن را نمي شناسد و تخيل شاعرانه ندارد! اين واكنش هاي متناقض هرچند ممكن است گيج كننده به نظر برسد اما در يك چيز ترديد باقي نمي گذارد : پينتر نويسنده اي منحصر به فرد با خلاقيتي سرشار و اصيل است.
شعر هايي كه در ادامه مي خوانيد را سال گذشته به فارسي برگردانده ام و همان شعر هاي بحث انگيزي است كه به ان ها اشاره شد.برگردان اين شعر ها را در مجموعه اي با نام بام شكسته ي دنيا در كنار اثار 19 شاعر ديگر از نقاط مختلف دنيا گنجانده ام و قرار است به زودي توسط نشر مينا روانه ي كتابفروشي ها شود. درباره ي شعر ها و نمايشنامه هاي پينتر باز هم خواهم نوشت.

دو شعر از هارولد پينتر

خدا يار امريكاست

دوباره دارند مي روند
يانكي ها با صف هاي مسلحشان
سرود مي كنند اقسانه هاي سرخوشي را
مي تازند در اين جهان بزرگ
و اصرار دارند كه امريكا خداست

فاضلاب ها از جنازه پر شده اند
آنها كه نپيوسته اند به گروه
ديگران كه نخواسته اند آواز بخوانند
آنها كه صداشان را از دست داده اند
آنها كه ميزان را فراموش كرده اند

سواران شلاق هايي دارند درنده
سرت را مي غلطانند روي شن ها
سرت چاله اي است در گنداب
سرت زنگار بسته در غبار
چشمهايت رفته و بيني ات
تنها بوي مرده را مي فهمد

و تنها هواي مرده پا بر جاست
با بوي گند امريكا خداست

ژانويه 2003


پيش بيني وضع هوا

روز با ابر آغاز مي شود
مي تواند زمهرير باشد
اما هر چه روز پيش مي رود
خورشيد نمايان تر مي شود
و بعد از ظهر گرم و آفتابي خواهد بود

شبانگاه ماه خواهد تابيد
و بسيار درخشان خواهد بود
گفتني است كه خواهد وزيد
نسيمي دلچسب
اما نيمه شب از وزيدن خواهد ايستاد
و بعد هيچ روي نخواهد داد

اين آخرين پيش بيني هواست

مارس 2003

Jul 17, 2005

نگاهي به جايگاه شعر معاصر در تاريخ ادبيات مدرن فارسي

مطلبي كه در ادامه مي خوانيد در ويژه نامه شعر روزنامه اعتماد روز سه شنبه 28 تيرماه
چاپ شده است

نام ناپذير

اتفاقي جديد افتاده است. اين را هر كس كه اين سال ها با شعر زنده و شعر زنده ها سر و كار داشته است ، مي داند.. براي دانستن اش زحمت زيادي لازم نيست . كافي است يكي از مجموعه هاي تازه چاپ شده ي شعر را ورق زده باشي – هر مجموعه اي كه باشد – تا بداني كه اين شعر به هيچ شعري جز خودش شباهت ندارد. تا اينجاي كار ظاهرن بر سر اين كه شعر فارسي در سرشت خويش پذيراي تغيير بوده است حرفي نيست ، حرف ها همه از جايي اغاز مي شود كه خواننده بعد از دانستن اين كه اين شعر ها چه « نيستند » به اينجا مي رسد كه مي خواهد بداند چه « هستند » . اينجاست كه تضاد ها شكل مي گيرد و هر كس از ظن خود يار اين شعرها مي شود. در سال هاي اخير تلاش هايي براي توضيح اين پديده شاهد بوده ايم با نامگذاري هايي مثل شعر زبان ، شعر متفاوط ، شعر گفتار ، شعر حركت ، شعر پسا نيمايي ، شعر فرانو و … كه هر كدام از ظن شارح خود گوشه اي از اين تغيير را گزارش كرده اند.
با اين همه كسي كه خواسته باشد با استناد به نوشته هاي اين شارحان تصويري از تغيير پديد آمده در شعر در ذهن خود بسازد ، با دشواري هايي رو به رو است. بعضي از اين شرح ها توضيح دهنده ي كار شعري شارحانشان هستند و بعضي نه . اما نكته اينجاست كه هيچ كدام از اين ها همه ي تغيير را شرح نمي دهد. اساس تغييري كه در شعر اتفاق افتاده هنوز بدون توضيح مانده و اين راز سردرگمي بعضي مخاطبان بالقوه در برابر شعر هاي پس از تغيير است.
براي فهم آنچه اتفاق افتاده است بايد بدانيم كه اين شعر چه نسبتي با تاريخ كوتاه ادبيات مدرن در ايران برقرار مي كند . تاريخي كه در اين مورد به خصوص ، يعني جنس شعر ، رسمن از انقلاب نيما اغاز مي شود. ويژگي مهم شعر نيما نسبت به همه ي آنچه پيش از او اتفاق افتاده است توجه او به فرديت شاعر و تغيير جايگاه عمل شاعري از بيرون به درون شاعر است . نيما به عكس شاعران پيش از خودش معتقد بود كه كار شاعر توضيح دادن « واقعيت » نيست او باور داشت كه « هيچ حسني براي شعر و شاعر بالاتر از اين نيست كه بهتر بتواند طبيعت را تشريح كند. » اين تشريح فرق داشت با توضيح دادن ، چيزي از فرديت شاعر با آن بود كه محصول را به ذهن و زبان شاعر نزديك تر مي كرد. عصر استقلال شاعر از معيار هاي پيش انديشيده و حركت به سمت خلق معيار هاي شخصي در شعر فرا رسيده بود. نيما در تلاش براي اين تشريح ابتدا به سبكي روي آورد كه خود در مقدمه ي « افسانه » آن را « نمايش » نام گذاشت و ما با توجه به توضيحي كه داده است با وام گرفتن از فرهنگ انتقادي نيمه دوم سده ي بيستم مسيحي ترجيح مي دهيم آن را بازنمايي بناميم. او در مرحله ي بعدي با توجه به سابقه ي ادبيات تمثيلي در متون كهن قارسي و با نگاهي به مكتب سمبوليسم اروپايي كار خود را گسترش داد و دخل و تصرفي را كه خود در اين بازنمايي بيشتر مي پسنديد مشخص تر كرد.
از پس نيما شاعران ديگري چون شاملو و اخوان و رويايي هركدام با گسترش نظريه بازنمايي شكلي خاص براي ان پيشنهاد كردند. و به اين ترتيب مرزهاي ادبيات مدرن شكل گرفت و سبك هاي متعدد درون گفتمان نيمايي ساخته شد. اين مرزها سازنده ي مكتب هايي شد كه هركدام معتقد به مسير خاصي براي حركت از درون شعر به سمت بازنمايي جهان بود يكي به تمثيل اصالت مي داد ، آن ديگري به روايت و آن يكي ديگر فضا سازي . اما در نهايت مقصد يكي بود : بازنمايي جهان حاد واقعي در قالب شعر. در واقع هر يك از اين مكتب ها با انتخاب روشي خاص خود ، براي رسيدن به اين هدف گوشه اي اختصاصي در تاريخ ادبيات مدرن دست و پا مي كنند كه نظاره گر بيروني با برشمردن مشخصات راهي كه برگزيده اند قادر به توصيف آن مي شود و براي آن نامي در خور در نظر مي گيرد.
شعر زنده ي معاصر درست همين جا است كه با سنت پيش از خودش زاويه مي سازد. از اواخر دهه ي 60 خورشيدي گروهي از شاعران به ضرورت تغيير در بنيان هاي شعر واقف شدند . براهني ، شمس لنگرودي و سپانلو از نسل پس از نيما و كسرا عنقايي ، رضا چايچي ، كامران بزرگ نيا ، عبدالعلي عظيمي ، فرشته ساري و ندا ابكاري از جمله اين شاعران بودند. اينان دريافته بودند كه گزينش بخش هايي از واقعيت و ارايه دادن ان در قالب شعر با رويكردي مشخص و از پيش انديشيده ، به خودكار شدن زبان و زايل شدن تاثير و تازگي شعر منجر مي شود . اين بود كه هر كدام در سبكي كه مي پسنديدند به سوي مرزهاي بين آن سبك و سبك هاي ديگر حركت كردند . اين حركت دست جمعي به نقطه اي مشترك معطوف بود. به فضايي تازه كه تا پيش از آن تاريخ از وجود آن غفلت شده بود و مي رفت تا انقلابي ديگر در شعر فارسي ايجاد كند: فضاي بينا سبكي. به اين ترتيب امكانات همه ي سبك هاي تاريخ شعر فارسي يك جا و بدون ترجيح در اختيار شاعر قرار گرفت تا به فراخور مورد در شعر خود آن ها را احضار كند. متن هاي فارسي پيش از اين تاريخ ماده ي خامي شد در دست هاي كساني كه آمده بودند براي شعر اينده اي ديگر رقم بزنند. در اين آينده ي جديد هركس از جايي كه در ان ايستاده بود به سمت مرز بين سبك هاي ادبي و مرز بين جنس هاي ادبي حركت كرد. و به اين ترتيب نامگذاري آنچه از اين حركت حاصل مي شد به كاري بيهوده و بي معنا تبديل شد. آنها كه نقطه ي عزيمت شان زبان منثور شاملويي بود به سمت زبان زنده ي روز حركت كردند و كساني كه مانند براهني در سنت سمبوليسم غنايي نيما ريشه داشتند بيان منثور و تغيير لحن و برجسته سازي زباني را آزمودند. در عين حال هم زمان با گسترش تجربه ي انسان از محيط پيرامون خود ديگر سخن گفتن از بازنمايي به شيوه اي كه نيما از ان سخن مي گفت كاري غير ممكن به نظر مي رسيد.. هجوم اطلاعات متناقض درباره ي پديده ها واقعيت را از جايگاه روشن و استوارش به زير كشيده بود و آن را به موقعيتي چند وجهي تبديل كرده بود كه انتخاب هر كدام از سويه هاي آن به حذف بخش هايي ديگر مي انجاميد و در نهايت تصويري مسخ شده و دلبخواهي از واقعيت را درمتن بازتاب مي داد. وقوف بر اين وجه از واقعيت چيزي بود كه باعث شد اين شاعران از اصرار بر بازنمايي واقعيت دست بردارند و به چيدن تكه هاي مختلف اگاهي در كنار هم و سپردن جمع بندي به خواننده دل خوش كنند. درست به همين دليل انچه از اين تغيير پديد امد آن قدر گسترده و داراي جنبه هاي گونه گون بود كه نامگذاري آن به تقليل يافتنش منجر مي شد. چيزي پديد امده بود كه نام ناپذير بود . اين « نام ناپذير » در گذر سال هايي كه از ان پس امد هر روز علاقه مندان و گويندگان بيشتري را به خود جذب كرد. شيوا ارسطويي ، بهزاد زرين پور ، عباس حبيبي ، محمد حسين عابدي ، شمس اقاجاني ، رويا تفتي ، هوشيار انصاري فر ، افشين دشتي ، پيژن روحاني ، فرهاد گوران ، محمد ازرم ، پگاه احمدي ، رزا جمالي ، مهرنوش قربانعلي، مهرداد فلاح ، ابوالفضل پاشا ، شهرام رفيع زاده ، رسول يونان ، علي قنبري و نگارنده ي اين مقال از جمله كساني بوده اند كه در فضاي اين نام ناپذير به خلق اثر و توضيح آن پرداخته اند البته هركدام با نقطه عزيمتي خاص خود و راهي منحصر به خود. اما در نهايت نتيجه يكي بود . راهي تازه كه پيش روي شعر فارسي گشوده شد و فضايي كه به خاطر گذشتن از مرز هاي خود ساخته ي پيشين و انعطافي كه اين وضعيت جديد در اختيارش گذاشته بود امكان گسترش تا بي نهايت و جاي دادن تمامي گرايش ها و رويكرد هاي شعري را با خود داشت.
نيازي نمي بينم كه تاكيد كنم بخش هايي از اين رويكرد عمومي به سليقه و تلقي شخصي من از شعر نزديك تر است و آن بخشي است كه به تغيير پيش گفته در ساخت و زبان شعر اهميت بيشتري مي دهد و به عزيمت از شعر به سمت و سوي موسيقي زبان و تداعي هاي نا خوداگاه و غير مكانيكي زباني گرايش دارد. به باور من ان فضاي نام ناپذير در اين گرايش خود مرز محدود كننده ي زبان رسمي را پشت سر مي گذارد و با به تاخير انداختن ايجاد معنا و تصوير ذهني در مخاطب راه را براي ايجاد گفت و گو بين متن شعر با همه پيش متن ها و فرامتن هايش فراهم مي سازد.
اما در نهايت اين « نام ناپذير » است كه با وجوه مختلفش كه اين وجه هم يكي از آن هاست ، آينده ي شعر فارسي را شكل داده است.

Jun 25, 2005

یک شعر

مثل دري مثله تر


ناتمام است، ناتمام
از تو دري كه به پرواز
از از تو گشوده مي شود
ناتمام تر


پروازْ شكلِ مثله‌ي آزادي است
پروازْ شكلِ مثله‌ي آزادي است


و من شبيه تو در اين …. شنيده نمي‌شود


تند تند تر
از خيابان ها
تنها تبي است سوي پنجره
تند تند تر
هراسْ مثل تجاوز يك آسمان
تند تر


اي من، گَر‌‌‌‌َم آن روز كه به پرواز خواندي
از مثله هاي توي هوا انديشه نكردي
مثله تر


اشباح ريز
توي هواي كهنه ي بعد از ظهر
يك دست سگرمه ها سنگين
يك دست داروي نظافت


اي من، اين آسمان
از شعله هاي فراموشي باز است
مثله تر


ناتمام است
از تو دري كه به پرواز
شكلي شبيه مثله‌ي آزادي


عليرضا بهنام
3/4/1384

Jun 19, 2005

تا شرمسار تاريخ نمانيم

روزگار بازي هاي غريبي دارد.نتيجه ي انفعال و نشنيدن صداي كساني كه خطر فاشيسم را بيخ گوش ملت ايران مي ديدند همين شد كه مي بينيم. حالا رو به روي ما انتخابي سخت تر از پيش قرار گرفته است . در شرايطي كه صداي طبل هاي پيروزي پوپوليسم و فاشيسم شنيده مي شود چاره اي نداريم جز اين كه به نداي عقلمان پاسخ مثبت دهيم و نگذاريم آبروي ايران عزيز بيش از اين براي خشنودي دل هاي كساني كه كمر به قتل آزادي بسته اند هزينه شود.
به اين دليل در اين برهه ي حساس از تاريخ ايران موافقت خود را با مفاد اين بيانيه اعلام مي كنم و از همه ي دوستاني كه مي توانند بر احساسات آني خود غلبه كنند درخواست مي كنم كه آن ها هم چنين كنند تا فرداي به قدرت رسيدن فاشيست ها مانند ملت آلمان در دهه ي 30 ميلادي شرمسار تاريخ نمانيم
براي امضاي بيانيه به اينجا برويد


شرايط بحراني و حمايت از هاشمي
هم‌ميهنان گرامي؛
با توجه به نتايج اعلام شده انتخابات رياست جمهوري كه حكايت از آن دارد كه آقايان هاشمي رفسنجاني و احمدي‌نژاد به دور دوم راه يافته‌اند، ما امضا كنندگان بيانيه زير علي‌رغم آنكه مواضع كاملا متفاوتي در مرحله اول انتخابات داشته‌ايم، از آقاي اكبر هاشمي رفسنجاني در مرحله دوم انتخابات حمايت كرده و به طور جدي از همگان مي‌خواهيم تا براي جلوگيري از آن‌چيزي كه به عقيده ما يك فاجعه بسيار نزديك و در كمين است، به هاشمي رفسنجاني راي دهند.
از تمامي فرهيختگان منتقدي كه به آينده و سرنوشت ايران اهميت مي‌دهند مي‌خواهيم تا در شرايط كنوني، از بحث‌ها و نقدهاي تفرقه‌افكن خودداري كرده و ضمن راي‌دادن به هاشمي رفسنجاني ديگران را نيز دعوت به راي دادن به ايشان كنند.


(به‌روزرساني بيست و دوم، جمعه ، 11 و 30 دقيقه)
امضاكنندگان
• آرش آذرنگ –سعيد آرمات- محسن آزرم – امير آشتياني- محمد آقازاده - سيد مجتبي آقايي – مهرداد آموزگار - فرناز آهن‌كوب – منوچهر آتشي
• يوسف اباذري - فرزانه ابراهيم‌زاده- مهران ابراهيميان - مهرداد ابراهيميان - احسان ابطحي- محمدعلي ابطحي - حميدرضا ابك – هوتن ابوالفتحي – مجيد اثباتي – مهران احراري - سعید احمدزاده اردبیلی - بابك احمدي - پگاه احمدي – رضا احمدي- مهرداد احمدي شيخاني - بابك اخوت- كريم ارغنده‌پور- سعيد اركان‌زاده يزدي – محمود اروج‌زاده - نگار اسكندرفر- مجتبي اسكندري – حميد اسلامي - حميدرضا اسلامي – مازيار اسلامي – محمدحسين اسلاميان - مرجان اسلامي‌فر– سعيده اسلاميه – ابراهيم اسماعيلي - شاپور اعتماد – مجيد اعزازي - علي افتخاري مقدم - علي افصحي - مهدي افروزمنش – سعدي افشار - ساناز اقتصادنيا – پدرام الوندي - نيما اكبرپور – علي اكبري‌زاده- جليل اكبري صحت- گلي امامي- اسدالله امرايي – اميلي امرايي – مهرداد اميراسكندري - هوشيار انصاري‌فر – مصطفي انوش – حميد اوليايي- مصطفي ايزدي - هدي ايزدي – مژگان ايلانلو – محسن ايلچي -
• عليرضا باغاني – ساعد باقري- نگار باقري - عمادالدين باقي– مريم باقي – شاهين باوي- احمد بختيار – محمد بحرياري - نازنين برادران – پرويز براتي - افسانه براهويي - نرجس برآهويي- جلال برزگر -مسعود برجيان – زيبا بروفه - فاطمه بني اردلان – نگين بهكام – سهام‌الدين بورقاني – رحمان بوذري - علي بهراميان– مهران بهروزفغاني - عليرضا بهنام – شاهكار بينش‌پژوه – حميدرضا بي‌تقصير – منصور بي‌طرف -
• حسين پايا - پرويز پرستويي – بابك پورراد- وحيد پوراستاد – مجتبي پور محسن- فخرالدين پورنصري]نژاد- امير پوريا - علي پيرحسينلو - داريوش پيرنياكان -
• سينا تابش –سيد علي تاج‌زاده - امين تاجيك- زهره تاجيك- بابك تختي – تقي تقدسي – جواد تقدسي - مجيد تكلو - شاهرخ تندروصالح – منصور توكلي –
• مراد ثقفي -
• مهدي جاويدنيا- پويا جبل عاملي – مريم جعفراقدمي - محمدعلي جعفريه – بهمن جلالي- رضا جلالي – مصطفي جلالي فخر- حميدرضا جلايي‌پور – محمدرضا جلايي‌پور- محمد جلائيان برومند – ايرج جمشيدي – سيد محمد جندقي كرماني‌پور- افشين جهانديده- رامين جهانبگلو – رامبد جوان - خشايار جودت -
• بابك چمن‌آرا – رضا چايچي
• مهدي حسني – ناهيد حسيني - زهرا حاج‌محمدي – داوود حيدري - حميرا حيدريان -
• حسين حاجيان – پژمان حافظي - سيد رضا حسين امين- بزرگمهر حسين‌پور - امير حسين‌زادگان – آزاده حسيني - محسن حسيني – آزيتا حقيقي - محبوبه حقيقي – هادي حيدري -
• مسعود خادم - احمد خالصي – كامران خالقي - مهدي خاكي فيروز- عاطفه خانزاده – فرشيد خاموشي – علي خدابخش - ليلا خدابخشي – جمال خداپنهاني- علي خدادوست - مهرداد خدير- علي خزاعي‌فر- پريسا خسروداد - هادي خسروشاهين – الهه خسروي‌يگانه - مريم خورسند – عليرضا خمسه - اشكان خواجه‌نوري - مريم خوش‌راد – شيما خيري
• بهمن دارالشفايي - مهرزاد دانش - نادر داوودي – پوران درخشنده - خليل درمنكي – علي اصغر دشتي– محمود دردكشان – احسان دل‌آويز- قاسم دهقان – عليرضا دوستدار – پرستو دوكوهكي- محمود دولت‌آبادي - علي دهباشي - خشايار ديهيمي –
• سعيد ذوالفقاري -
• خشايار راد - سيروس رادمنش- سيما رادمنش - مهرداد راياني مخصوص – محسن رجبي زرگرآبادي - مهدي رحمانيان – اميرحسين رسايل – نيلوفر رستمي- ابراهيم رستميان مقدم - نرگس رجايي – سيامك رحماني -شاهين رحماني – محمدرضا رستمي – نيما رسول‌زاده- عليرضا رسولي‌نژاد - حبيب رضايي - سعيد رضوي‌فقيه – منير رضي‌زاده – فرشته رفيعي – بهار رهادوست-علي رهبر - محمد رهبر – منيرو رواني‌پور - محمدرضا رييسي – مهتاب رحمتعلي – محمدجواد روح – محسن رهامي -
• فخري زارع- اردشير زارعي قنواتي - مهدي زعيم‌زاده –
• اميرمهدي ژوله –
• رضا سادات – طوبي ساطعي – مسعود سالاري - بنفشه سام‌گيس – محمدعلي سپانلو – فرهاد سپه‌رام- حسن سربخشيان- مهرداد سرجويي- نيكو سرخوش- محمدرضا سرداري – كريم سرشناس- مهران سعيد كريمي - سيما سعيدي – مسعود سفيري– ليلا سميعي - علي اصغر سيد آبادي- حجت سيدعلي‌خاني - امير سيدين - مسعود سيفي اعلا – آندرانيك سيمونيان – حسين سناپور -
• امين شاملو – عبدالله شاه‌سياه - داريوش شايگان- محمد شايگان – يگانه شايگان - محمدرضا شرف – سعيد شريعتي - اعظم شريفي – ساجده شريفي - سيدرضا شكراللهي – ماشااله شمس‌الواعظين - مريم شهباز زاده- ابوالقاسم شهلايي مقدم- آزاده شهمير نوري – علي‌اصغر شيرزادي -
• پري صابري - رضا صابري – بهناز صادق‌پور – رضا صادقي - قطب‌الدين صادقي – فهيمه صاحبي- حميدرضا صداقت‌جم – رويا صدر- رسول صدر عاملي- احمد صدري – محمود صدري – علي صدوقي - سعيد صديق- نادر صديقي- حامد صرافي‌زاده – حسن صفدري – سيد مسعود صفوي
• سيد مهرداد ضيايي – حميد ضيايي‌پرور -
• سيدعلي طالقاني – فرشته طائرپور – پرويز طاهري - محمد طاهري- مسعودرضا طاهري - سيد شهاب‌الدين طباطبايي - ريحانه طباطبايي – سيد علي طباطبايي- ناهيد طباطبايي–قاسم طولاني – الهه طهماسبي -
• سيامك ظريفي -
• رضا عامري – سعيد رضا عاملي- محمد عاملي – بهزاد عبدلي – صادق عبداللهي - امير عربي – جواد عسگر- مريم عسكري– حسن عطايي‌راد - ليلا علي‌پور – امير عليزاده - رضا عليزاده – حسن عليزاده - مريم عليزاده - فريدون عموزاده‌خليلي -
• فريد غديري - سام غفارزاده – احمد غلامي – حميد غلامي - محمد غمخوار - دلارام غنيمي‌فرد - موسي غني‌نژاد -
• نيما فاتح- محمد تقي فاضل‌ميبدي- ياسر فاضل ميبدي – فريدون فاطمي – نادر فتوره‌چي- علي فخاري - اعظم فراهاني- عذرا فراهاني - مهدي فراهاني - محمود فرجامي – آرش فرح‌زاد - سام فرزانه – محمد فرنود – مجيد فروغي- مراد فرهادپور – فرشيد فرهمند نيا- حسن فرهنگي – فرهاد فزوني- مرتضي فلاح – امير فهيمي - عزت‌الله فولادوند - علي فولادي – احمد فيضي -
• احمد قابل – امير قادري - پيمان قاسم‌خاني – مهرداد قاسم‌فر – سيامك قاسمي - سهيلا قاسمي – اكبر قاضي‌زاده- ساناز قاضي‌زاده - ثمانه قدرخان - حامد قدوسي – علي قديمي - مرتضي قديمي – عليرضا قراگوزلو- فرامرز قرا‌باغي - محمدرضا قزويني – علي قنبري- مصطفي قوانلو قاجار– محمد قوچاني –
• نازنين كاظمي - عباس كاكاوند - مجتبي كبيري - مهران كرمي – حسن كريم‌زاده– حسين كريم‌زاده – يوريك كريم‌مسيحي - آزاده كريمي- ايرج كريمي - بهروز كريمي – بهزاد كريمي - بهنام كريمي - حسين كريمي- سعيد كريمي - مسعود كريمي- فرشيد كريمي- محمدعلي كريمي‌ابرقويي– كيانوش كريميان- محمود كشاورز - فاطمه كمالي احمدسرايي – عبدالله كوثري - كاوه كوثري - محسن كوهستاني- شبنم كهن‌چي- هرموز كِي – حسن كيائيان - كاوه كيائيان – علي‌اصغر كيميايي -
• پژمان گرامي- علي گلپايگاني- سيامك گلشيري – محمد گلزاري - انوشيروان گنجي‌پور– بهرام گودرزي - فرهاد گوران -
• شيده لالمي- ليلا لطفي –
• شهاب مباشري - زهرا مجتهد – سيد احمد مجيدي- مهسا محب‌علي - شهاب محبي - نيكي محجوب – پژمان محرابي - رضا محدث – ماهان محمدزاده- حسن محمودي – سهيل محمودي- محسن محمدي - سيد ابوالحسن مختاباد – سيد عبدالحسين مختاباد – حجر مرشدي - علي مرشدي – رضا مرواريد – محسن مديرشانه‌چي- جعفر مدرس صادقي– رؤيا مستانه - مهدي مصطفوي - علي مصلح حيدرزاده – حميد مصوري- محمد جواد مظفر- سميه مردانه – محمد مستقيمي - كاوه مشكات – ابوذر معتمدي – خزر معصومي - حسين معصومي‌همداني - علي معظمي – ليلا معظمي– اميد معماريان - نگار مفيد – بهروز مقدم - افروز مقيمي – مهدي مكاري - احمد منتظري - سعيد منتظري - نيلوفر منصوريان – كاظم موتابيان- بهاره مهاجر - اميرحسين مهدوي– اميد مهرگان – سيد اصغر موسوي - مينو مومني – احمد ميراحسان – سيدعليرضا ميرعلينقي- سيد علي ميرفتاح - نسرين ميرزايي- كاوه ميرعباسي - ايمان مؤيد طلوع –
• غلامحسين نادي- معصومه ناصري - مرتضي ناعمه – عباس نايي - ماهور نبوي‌نژاد- ابوالفضل نجفي- علي نشاندار - سپيده نظري‌پور- خسرو نقيبي - محمد نوري‌فر - امير نصري – محمد نصيري - سپيده نظري‌پور– مرجان نماينده - مهدي نورعليشاهي – سميه نوروزي - مهدي نوروزيان – محمد نوري اكبر نوكار – مهدي نويد- مانا نيستاني – امير نيكيار - هادي نيلي - ليلي نيكونظر – حجت نيكويي -
• زهرا واعظ – رهام وزيري – وحيد وزيري – حسن وزيني- آرش وطن‌خواه- خاطره وطن‌خواه – مرتضي وكيل - مراد ويسي -
• آرش هاشمي - حسين هاشمي - سيد هادي هاشمي- عزت‌الله هاشمي – رضا هاشمي‌نژاد – مهدي حجواني - زينب همتي – نيما همداني رجا – پيمان هوشمندزاده
• حسين ياغچي – سوشيان يزدان‌پناه- مهدي يزداني خرم– چيستا يثربي – رضا يكرنگيان - حامد يوسفي – مجيد يوسفي – ابراهيم يونسي –

Jun 16, 2005

معین انتخاب عقلانی

جنبش انديشه مداري و آزادي خواهي در روزهاي پيش رو در معرض آزمون دشواري قرار گرفته است . در شرايطي كه فعالان اين جنبش هر روز بيش از پيش از امكان پذير بودن اصلاح در ساختار قدرت نااميد مي شوند و در حالي كه كوشش هاي سال هاي گذشته براي نيل به رابطه اي معقول ميان حاكمان و عامه مردم به دليل مقاومت بخش هايي از ساختار مزبور در مقابل تغيير چندان نتيجه بخش نبوده است ، طبيعي است كه بسياري از روشنفكران و فعالان حقوق بشر عطاي اصلاحات را به لقايش بخشيده و به راه حل هاي جايگزين مانند مقاومت منفي ، عمل راديكال انقلابي ، نگاه به بيرون از مرز ها و در بهترين گزينه ، بازگشت به حوزه‌ي عمومي و تلاش براي تاثير گذاري از راه فرهنگ سازي روي بياورند. . وقتي همه ي تلاش ها براي اصلاح قدرت از درون آن با بن بست مواجه مي شود ناگزير اصلاحات به نمايشي مبدل مي شود كه در آن فعالان اين عرصه از بازيگران تاثير گذار به ناظراني بي اختيار و منفعل فرو كاسته شده اند و به تدريج هم زمان با اين روند شوم رابطه ي تاثير و تأثر أنها با طبقه ي متوسط جامعه نيز نقصان مي پذيرد.. راستي طبقه ي متوسط جامعه كه در سال هاي اخير بيشترين هزينه را با كمترين حاصل براي همراهي با اصلاح طلبان پرداخته است آيا مي تواند يك بار ديگر به وعده هاي روشنفكرانه دل خوش كند و با حضور در صحنه ي انتخابات نشان دهد كه مايل است در بازي قدرت نماينده اي داشته باشد؟ چطور و به چه قيمتي؟
براي پاسخ دادن به اين پرسش ها ،به اعتقاد من، لازم است اندكي از برج عاج ايدئاليسم پايين بياييم و وضع موجود را به شيوه اي عقلايي مورد بررسي قرار دهيم. بايد ديد چه فرايندي به جدايي روشنفكران از طبقه ي متوسط انجاميده است و اين جدايي در نهايت به سود كيست؟
راست است كه نمايندگان جنبش اصلاحات در سال هاي اخير نتوانسته اند بسياري از حداقل ها را براي طبقه اي كه آنها را به نمايندگي برگزيد فراهم كنند اما در اين قضيه آيا همه ي تقصير ها متوجه آنهاست ؟ آيا نمي توان تصور كرد كه توقع زير و زبر كردن ساختار سياسي كشور، آن هم به طور خلق الساعه و بدون ايجاد زمينه هاي اجتماعي و سياسي آن ، كه از سوي برخي از كنشگران سياسي در سال هاي اخير مطرح و تبليغ شده بود توقعي دور از واقعيت و غير عملي بوده است كه قتل زود هنگام نهال انديشه مداري از نتايج اوليه ي آن است؟
قطع شدن پيوند روشنفكران با طبقه ي متوسط از آنجا آغاز شد كه بسياري از روشنفكران به عواماته شدن امر سياسي و تبعيت از مسير حوادث روز تن دادند . به همان نسبت كه توليد نظريه و مشاهده ي نقادانه ي اجتماع نزد روشنفكران جاي خود را به تحليل هاي شتاب زده و احساساتي داد، اعتماد عمومي طبقه ي متوسط به اين قشر نيز نقصان گرفت و در نهايت كار به آنجا كشيد كه تاثير گذاري اين قشر در ميان گروهي كه قرار بود نمايندگي اش كنند بسيار پايين تر از حدود انتظار شد. طبقه ي متوسط جامعه كه از روشنفكران خود توقع توليد ايده و راهكار داشت با وضعي مواجه شد كه در آن رشد مطالبات ملي بيش از آن بود كه امكانات روشنفكران در بازه‌ي انديشه و عمل جواب گوي آن باشد. بسياري از اصلاح طلبان نيز با درگير شدن در بازي تمامت خواهان به حفظ مواضع فتح شده قناعت كردند غافل از اين كه صرف حضور آنها در عرصه ي سياسي جواب گوي خواست طبقه اي كه آنها را به قدرت رساند نبود. اگر بنا بر اين بود كه حضور اين نمايندگان در قدرت ثمري براي مردم و در جهت اراده ي فراگير آنها براي محدود كردن قدرت و گسترش حوزه ي عمومي نداشته باشد طبقه ي متوسط با چه استدلالي بايد براي ماندن اينان در قدرت هزينه هاي روزافزوني را كه از سوي تمامت خواهان تحميل مي شد، مي پذيرفت ؟
در چنين شرايطي بود كه جامعه، كاهش مشاركت طبقه ي متوسط را در دو انتخابات اخير تجربه كرد و گرايش تحريم بر آن است كه اين تجربه را در انتخابات پيش رو نيز تكرار كند. بگذاريد به اين پرسش عميق تر بيانديشيم كه آيا پشت كردن به صندوق هاي رأي و تن دادن به تقديري كه بازي قدرت پيش روي جنبش انديشه مداري قرار داده است كاري عقلاني است ؟ از پس اين عمل -يا به عبارتي بهتر بي‌عملي- چه نتيجه اي عايد طبقه ي متوسط خواهد شد؟
فرض مي كنيم كه گرايش تحريم موفق شود بخش قابل توجهي از طبقه ي متوسط جامعه را با خود همراه كند. نتيجه ي منطقي چنين اتفاقي از دو حالت خارج نيست يا يكي از نامزدان محافظه كار به كاخ رياست جمهوري مي‌رود كه در آن صورت بايد پرونده‌ي اصلاحات از درون را لااقل در آينده ي نزديك مختومه فرض كنيم و يا اين كه رفسنجاني و همكاران ميانه رو او به پيروزي مي‌رسند كه با توجه به گرايش رفسنجاني به راضي نگه داشتن بنيادگرايان بعيد به نظر مي‌رسد از اين رهگذر فضاي مناسبي براي ادامه ي حيات جنبش مدني غير دولتي فراهم شود. نكته اينجاست كه اگر چه با اين اتفاق تعارض هاي دروني حاكمان به حداقل مي‌رسد و حاكميت يكدست مي شود اما اين اتفاق هيچ سودي براي طبقه ي متوسط در بر نخواهد داشت . آن دسته از نيرو‌هاي خارج از حاكميت كه به راديكال شدن فضاي كشور پس از چنين رويدادي اميد بسته اند بايد نخست در نظر بگيرند كه طبقه ي حامي اصلاحات در جامعه ي ايران حاضر نيست مطالبات خود را به هر قيمتي به دست بياورد و در صورتي كه هزينه ي حضور در صحنه سياست از حد مشخصي بيشتر شود عطاي آن را به لقايش خواهد بخشيد . و دوم اين كه در صورت دخالت خارجي در سرنوشت ايران هزينه هاي زيادي مانند اشغال كشور و ناامني و هرج و مرج ناشي از آن به كشور تحميل مي شود كه مستقيم از جيب طبقه ي متوسط و تحصيل كرده پرداخت خواهد شد. از سوي ديگر نمونه ي عراق نشان داد كه ميان مطرح شدن انديشه ي دخالت نيروهاي بيروني تا عملي شدن آن فاصله ي زماني زيادي وجود دارد كه با تحميل انواع محروميت ها و تحريم ها و نابودي كامل اقتصاد كشور هدف همراه مي شود. وضعي كه هيچ عقل سليمي آن را براي كشور خود آرزو نمي كند.
در نهايت اين نكته را هم بايد در نظر گرفت، به شهادت نتايجي كه از دو انتخابات گذشته حاصل شد تحريم انتخابات در عمل موفقيت جنداني عايد طراحان و مبلغانش نمي كند چرا كه در نظام طبقاتي جامعه ي ايران به دليل موقعيت خاص اجتماعي آن، طبقه ي متوسط طبقه اي نوپا محسوب مي شود كه هنوز به تمامي داراي مشخصات يك طبقه نيست و هنوز اعضاي اين طبقه به طور كامل به درك مشخصي از مفاهيمي چون سود و زيان مشترك نرسيده‌اند . به همين دليل احتمال اين كه هر كس منافع آني خود -يا آنچه منافع آني خود مي پندارد- را به منافع طبقه و كشور ترجيح دهد بسيار است . چنان كه پيامد تحريم در دو انتخابات گذشته محروم شدن جامعه از قدرت تاثير گذار تحصيل كردگان و نخبگان و تسخير مرحله اي حاكميت توسط نمايندگان نيروهاي بي‌طبقه و لمپن اجتماع بوده است.
با اين استدلال شركت نكردن در انتخابات به بهانه ي مشروعيت زدايي از حاكميت اشتباهي تاكتيكي به نظر مي‌رسد. چرا كه در غياب بديل مناسب براي حاكمان فعلي تنها به باز تر شدن دست طيف هاي سركوبگر در سركوب طبقه ي متوسط خواهد انجاميد.
راي دادن به معين گزينه ي ديگري است كه فراروي جنبش انديشه مداري و آزادي خواهي ايران قرار دارد، اولين نتيجه ي چنين اقدامي نمايش اراده ي طبقه متوسط اجتماع به حاكمان با تحمل كمترين هزينه است. دومين فايده ي آن پيدايي فرصت بيشتر براي شكل گيري نهاد هاي قدرتمند مدني است كه توانايي پي گيري مطالبات طبقه ي متوسط و تاثير گذاري بر سياست كلان كشور را داشته باشند . سومين و مهم ترين دليل براي انتخاب معين اين است كه در رقابت هاي حاضر راي دادن به او تنها راي دادن به يك شخص نيست . اين اولين بار است كه يك جريان فكري برآمده از طبقه ي متوسط ايده آل هاي خود را مطرح مي كند و نامزدي را مي يابد كه به آن ايده ال ها متعهد باشد. در واقع راي دادن به معين آغاز مرحله اي نوين در مبارزات عقل مداران با تمامت خواهان است كه در آن قهرمان سازي و كيش شخصيت جاي خود را به برنامه محوري داده است . راي دادن به معين بر اين مبنا راي دادن به انديشه مداري است و فرصتي است تا ببينيم به عنوان يك فرد تا چه حد مي توانيم عاقلانه و به دور از احساسات لحظه اي تصميم بگيريم.

May 11, 2005

مشتي از ان هزاران

نمايشگاه كتاب امسال هم بالاخره با اما و اگر هاي زياد برگزار شد . آن هم در همان مكان هميشگي كه لااقل در اين سال ها عادت به ديدن و خريدن كتاب را در ايراني جماعت زنده نگه داشته است. در روزهاي اخير بازديدي شتاب زده از اين جشن بزرگ فرهنگ كرده ام كه فكر كنم بد نباشد سوغاتي از ان را به بازديد كنندگان اين تارنما ارزاني كنم . فردا ( پنجشنبه ) را به بازديد كلي از نمايشگاه اختصاص داده ام و قرار است از ساعت 3 تا 5 بعد از ظهر هم همراه با مفتون اميني ، مهدي اخوان لنگرودي ، فرهاد عابديني ، علي عبداللهي و رسول يونان ميهمان غرفه ي مجله ي ادبي شوكران باشم .
و اما سوغات ان بازديد كوتاه :
غزل غزل هاي سليمان
جذاب ترين بخش كتاب مقدس سروده هايي است منسوب به سليمان پيامبر كه حال و هوايي انساني و عملگرايانه دارد . اين بخش از كتاب مقدس را اين بار شاعر خوش ذوق اصفهاني حسن صفدري در 8 باب ترجمه كرده و همراه با تفسيري از فرانك جانسون و مقدمه اي از خودش به چاپ رسانيده . رواني ترجمه و واژه گزيني مناسب و قابل درك براي خواننده ي امروز از جمله ويژگي هاي ترجمه ي صفدري است. اين در حالي است كه از اين بخش كتاب مقدس ترجمه ي ديگري نيز خوانده ام كه كار سيد علي صالحي بود و تلاش او بر اين بود كه از متن ترجمه اي منظوم به دست دهد . اگر اشتباه نكنم شاملو هم غزل غزل هاي سليمان را ترجمه كرده است كه البته ان ترجمه را نخوانده ام . به هر حال ترجمه ي صفدري اثر خوبي است كه مي تواند براي بيشتر مخاطبان جذاب باشد. اين كتاب را مي توانيد در غرفه ي انتشارات فرهنگ مردم كه كتاب هاي نشر نقش خورشيد اصفهان را هم عرضه مي كند تهيه كنيد.
اين روزهايم گلوست
تازه ترين اثر پگاه احمدي كتابي است به اين نام كه در آن مي توانيد شعر بلند تحشيه بر ديوار خانگي را همراه با شعر هاي جديد تري چون خرابه ي طاها و خواهر ، حواري ، صذا و گزارش كاشي هاي شيخ لطف الله و حوض متهم ، بخوانيد
اين كتاب با اثر قبلي احمدي يعني كادنس فرق هاي زيادي دارد و تمهيد هاي زباني آن ماهرانه ترند به طوري كه در بعضي موارد از حد تمهيد صرف فراتر مي روند و مي توانيم نامشان را اتفاق زباني بگذلريم . اين روزهايم گلوست را مي توانيد از غرفه ي نشر ثالث تهيه كنيد.

و بقيه ماجرا
تبصره نام جديد ترين كتاب مهرنوش قربانعلي است كه نشر ارويج منتشرش كرده است ، رسول يونان كتاب كوچكي منتشر كرده كه اسمش قصه كوچك عشق است و مي توانيد در غرفه ي نشر نگيما تهيه اش كنيد . اسم كتاب جديد فرياد شيري هم امضاي تازه مي خواهد اين نام است كه همان جا يافتني است.
حكايت همچنان باقيست …

May 8, 2005

كاروان شعر

هفته ي گذشته همراه با كاروان شعر ايران و فرانسه سفر جالبي به چند استان كشورمان داشتيم . روزنامه اقبال از اين سفر گزارش جالبي تهيه كرده است كه فعلا مي توانيد آن را بخوانيد. در فرصتي ديگر گزارشي مشروح از اين سفر را با عكس همين جا مي گذارم

پايان سفر كاروان شعر ايران و فرانسه

سال 2007، سال سفر شاعران ايراني به فرانسه خواهد بود.
اين برنامه اسفند 82 همزمان با ورود «ونسان گريمو» به عنوان وابسته فرهنگي فرانسه در ايران به شاعران ايراني پيشنهاد شده بود.
او پيشنهاد كرده بود برنامه‌هاي مشترك شاعران ايران و فرانسه در يك گروه كاري برنامه‌ريزي شود. «محمدعلي سپانلو»، «نسرين جافري»، «مديا كاشيگر»، «پگاه احمدي» و «عليرضا بهنام» برنامه كاروان شعر را ترتيب دادند.
اين موضوع را سفير فرانسه در ايران در بخشي از سخنان خود در مراسم اختتاميه اين كاروان شعر بيان مي‌كند.
شاعران ايران و فرانسه از روز 10 ارديبهشت سفر خود را به شهرهاي مختلف ايران مانند اصفهان، شهركرد و شيراز آغاز كرده بودند. «كلود استبان»، «ژان باتيست پارا»، «آلن لانس» و «آن تالواز» 4 شاعر فرانسوي به همراه «فدريكو ماتا» هنرمند تجسمي، يك موسيقيدان، يك مترجم اشعار سعدي به فرانسه و چند فرانسوي ديگر به همراه شاعران ايراني همچون «محمد علي سپانلو»، «پگاه احمدي»، «عليرضا بهنام»، «عبدالعلي عظيمي»، «بهاره رضايي» سفر خود را آغاز كرده‌اند. نسرين
جافري به دليل بيماري در اين سفر حضور نداشت اولين برنامه اين سفر در تالار غدير شهر اصفهان بود.
در اين مكان شعرخواني مشترك شاعران ايراني و فرانسوي انجام شد. اين برنامه و سفرها با يك برنامه جانبي همراه است. «فدريكو ماتا» نقاش فرانسوي در طول 9 ماه گذشته به شهرهاي گوناگون ايران سفر كرده بود و مجموعه‌اي از نقاشي‌هاي كودكان 7 تا 10 ساله‌اي كه در كارگاه‌هاي نقاشي كانون پرورش فكري حضور داشتند را جمع‌آوري كرده بود. اين نقاشي‌ها براساس شعر و رابطه آن با طبيعت شكل گرفته است. در كنار سفرهاي كاروان شاعران ايراني و فرانسوي نمايشگاهي از اين نقاشي‌ها به همراه شعرخواني اين كودكان برپا مي‌شود.
جمعي از شاعران اصفهان نيز در اين برنامه حضور داشتند و «حسن صفدري» از اين شاعران به كاروان پيوست.
در «شهر كرد» در دشتي به نام «دشت لاله‌هاي واژگون» اين كاروان بين عشاير بختياري شعرخواني كردند و در اين جمع شاعران بختياري حضور پيدا كردند. اين مراسم با رقص بختياري، شاهنامه‌خواني بختياري، شعرخواني به گويش بختياري همراه بود.
اما سفر كاروان شعر از ياسوج به سمت شيراز ادامه پيدا مي‌كند به گفته عليرضا بهنام شاعر همراه كاروان در شيراز و در كنار مقبره حافظ بهترين برنامه‌ اين سفر برگزار مي‌شود. «پرويز خائفي»، «منصور اوجي»، «شاپور جوركش»، «دكتر كاووس حسن‌لي» (رئيس گروه ادبيات دانشگاه شيراز)، «هادي محيط»، «پروانه نجاتي»،‌«طيبه نيكو» و «فريده برازجاني» در اين برنامه حضور داشتند.
بهنام مي‌گويد: «در اين برنامه كه كنار مقبره حافظ بزرگ برگزار شده بود جمع زيادي از مردم و علاقمندان شعر حضور داشتند. در اين ميان بايد از زحمات كاووس حسن‌لي بسيار تشكر كرد. اين شب واقعاً شب بسيار خوبي بود كه هم شاعران فرانسوي و هم شاعران ايراني به آن معتقد بودند.»
اين سفر با حضور در ميان عشاير قشقايي ادامه پيدا مي‌كند. شاعران ايراني و فرانسوي شبي را در سياه‌چادرهاي قشقايي به سر مي‌كنند و در كاخ اردشير ساساني شب شعري برپا مي‌كنند. شاعران قشقايي و فيروزآبادي به شعرخواني مي‌پردازند و در ادامه سفر «مصطفي صديق»، «هادي محيط»، «كاووس حسن‌لي» و «شاپور جوركش» به كاروان مي‌پيوندند.
پايان اين سفر عصر روز پنجشنبه در آمفي تئاتر كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان جشن گرفته مي‌شود.
سفير فرانسه در ايران در اين اختتاميه به نكته‌اي ديگر نيز اشاره مي‌كند و خبر مي‌دهد: «شعرهايي كه در طول اين سفر از سوي بيش از 30 شاعر ايراني و فرانسوي خوانده شده است، در يك آنتالوژي به صورت فارسي و فرانسوي در ايران و فرانسه منتشر مي‌شود.»
پيش از اين قرار بود اين مراسم اختتاميه در سراي اهل قلم نمايشگاه كتاب برگزار شود. اما اين شاعران فرانسوي عصر روز جمعه در سالن مبناي هجدهمين نمايشگاه كتاب حضور داشتند تا در مراسم رو نمايي كتاب «شعر امروز فرانسه» شركت كنند. اين كتاب زيرنظر «محمدعلي سپانلو» از سوي نشر ثالث منتشر شده است.
اين برنامه فرهنگي اتفاق خوب و ارزنده‌اي در زمينه گفت‌وگوي فرهنگ‌ها است كه به احتمال زياد در سال 2007 ادامه پيدا مي‌كند.
«عليرضا بهنام» درباره اين كاروان مي‌گويد: «اين برنامه از اين منظر فوق‌العاده بود كه بين ما و شاعران فرانسه ارتباط برقرار شود و متوجه شويم همكاران شاعر ما در فرانسه چه فعاليت‌هايي دارند. زيرا آنان كه دعوت شده بودند از طيف‌هاي گوناگون شعر فرانسه بودند.
گروه ايراني شركت‌كننده نيز از طيف‌هاي گوناگون شعر ايران حضور داشتند و در واقع اين انتخاب‌هايي كه شده بود طيف‌هاي گسترده شاعران ايراني و فرانسوي را در بر مي‌گرفت.»

Mar 2, 2005

بخشي از نمايشنامه بامبي لند نوشته ي الفريده يلينك

آنچه در ادامه مي خوانيد بخشي از نمايشنامه بامبي لند است كه به زودي منتشر مي شود . احسان عابدي لطف كرد و بخش ديگري از اين ترجمه را در وبلاگش گذاشت كه با استقبال خوبي رو به رو شد . به همين دليل تصميم گرفتم از ابتداي نمايشنامه تا همان بخش را اينجا بگذارم تا علاقه مندان تصوير بهتري از سبك و مضمون نمايشنامه در دست داشته باشند . اين نمايشنامه به زودي به صورت كتاب منتشر خواهد شد.


( چه مي دانم ، چه مي دانم ، يكي از همين كلاه هاي شبيه به جوراب زنانه را روي سرت بگذار ، مثل همان هايي كه پدرم عادت داشت با لباس كارش موقع بنايي در خانه‌ي كوچكمان بپوشد. چيزي نديده ام كه از آن زشت تر باشد. نمي دانم چكار كرده اي كه تنبيهت بايد پوشيدن چيزي به اين زشتي باشد. كافي است كه جورابي را پاره كني ، بالايش را جمع كني كه شبيه يك جور منگوله
شود ، بعد آن را روي سرت بگذاري ، كار تمام است.)
( با سپاس از اشيل و نمايشنامه‌ي ايرانيان با برگردان اسكار ورنر ( و فيليپ ولاكات ) . تا جايي كه مي دانم مي توانيد تاثيري از نيچه را هم به ان اضافه كنيد. اگرچه بقيه اش هم كار من نيست. حرامزاده است. كار رسانه هاست.)

پديدار مي شود ، در حال پديدار شدن است ، خورشيد ، اولين پيام اور شكست ، از طرف اربابي كه اسمش چه بود، هر كسي مي داند اسمش چيست ، سپاه شهر را فتح مي كند ، در مجموع قدرتمند است اين سپاه ، اما نه قدرتمند به اندازه كافي ، راهش را با زور باز مي كند ، اين سپاه ، از بين مردمي گرسنه و تشنه ، از بين شهري پر از مردم كه سر راهش است ، نيرويي عظيم تر از اندازه ي معمول ، خيلي بزرگتر ، توهينش به مقدسات همان قدر ازار دهنده است، ان شهر ، خودماني روي زمين نشسته است ، همان جا نشسته وسط صحرا ، ساكنانش از قديم با سپاهي از خاك رس پخته شده اند، چطور ، بعد از اين همه سابقه ، بايد ما و شهر بابل براي نتيجه اي خوب همكاري كنيم ؟ جوابتان هر چه باشد ، كار انها اين است كه ناله كنند آب آب اب ، غذا ، غذا . پسرم ، پسرم ، دو پسرم ، سه پسرم ، چهار پسرم . همه رفتند ، همه رفتند. در بهترين حالت هر دو با هم : اب و غذا . بسته هاي غذا ، بياييد جلو ، از ماشين بيرون بريزيد ، لطفا كمي تند تر ، وگرنه اهالي شهر ، كه ديگر به اب راضي نيستند ، استخوان هاي برگزيدگان خدا را مي شكنند و از قرار، يك عالم احساس ايجاد مي كنند كه فقط ما، فقط ما غربي ها دركش مي كنيم و موجي از نفرت كه فقط انها مي شناسند. اما ما هم تشنه ايم ، بله قربان ، اما لا اقل متنفر نيستيم ، بله قربان ، اگر چه ما از اين وضع هم متاثر مي شويم . اما حد اقل به زبانش نمي اوريم . ما خيلي هم بي عاطفه نيستيم ، اصلا فايده اش چيست، عاطفه؟ از كجا مي ايد ؟ كجا مي رود؟ ما را به كجا مي رساند؟ ما را به ازاد سازي اين مردم مي رساند. پس چرا اين ها اين قدر مزخرف مي گويند؟ مگر نمي خواهند ازاد باشند ؟ آزاد باشند در موقعيت فهميده شدن؟ چي؟ يا چيزي كه گفته شد خيلي زياد است يا خيلي كم. اين ادعا كه كسي منظورش را كاملا فاش كند ، با هر كلمه اي كه گفته مي شود ، احمقانه است . پس بگذار چيزي نگوييم ، اين طور بهتر است.

ما هميشه مي خواهيم حرفمان خيرخواهانه برداشت شود ، وگر نه كه هيچ كس جلوي اين همه دوربين و بلندگو حرفي نمي زند. ما از چشم آنچه با ما بيگانه است پنهان مي شويم. فقط از خودمان حرف مي زنيم و چيزي مي گوييم كه دوست داريم ديگران درباره ما آن طور فكر كنند . چيزي كه به ان فكر مي كنيم را نمي گوييم. چي ؟ چي ؟ انها نمي خواهند كه فهميده شوند؟ پس چرا ما زحمتش را بكشيم؟ براي ما هم همين طور است. ما به هر حال هر كاري كه دلمان بخواهد مي كنيم. نه ، هميشه هم نمي توانيم هر كاري كه دلمان خواست بكنيم. اما صدايش را هم در نمي اوريم. ما بر حقيم . وقتي چيزي لازم داريم دزدي هم مي كنيم. اگر به دستش نياورديم عقلمان را از دست مي دهيم. پس اين نفت لعنتي كجاست، بدون استفاده؟ مي سوزد و مي سوزد. شعله مي كشد بالاي چاه هاي جايي كه نفت ساخته مي شود و بيهوده مي سوزد. تصورش سخت و پيش بيني اش دشوار بود، هر كس بتواند خودش را از غرق شدن در دريا نجات دهد ، بالاخره ما مي كشيمش. مي توانيد خانه ي ما را اتش بزنيد، مي توانيد شمايل هاي ما را هم اتش بزنيد . اما نفت و دستگاه تلويزيون ما را نه ، اين يكي را ديگر حفظ مي كنيم ، اين محراب ماست. نمي تواند بي هيچ ردپايي ناپديد شود ، آخر خودش ردپاست! دستگاه رديابي ماست كه با ان مي توانيم در تاريكي هم ببينيم.با ان مي توانيم در تاريكي هم ببينيم كه چطور صاعقه سپاه دشمن را از هم مي درد. و اين البته سلاح اورانيومي ماست كه شليك مي شود. من قبلا دنبالش مي گشتم ، اخر ما از ان به شگل محدود استفاده مي كنيم. ببينيد ، با كلمات ساده توضيح مي دهم كه چرا : يك موشك انرژي اش را از شتاب و جرمش مي گيرد ، نمي تواند كه شكلات مارس بخورد ، درست است؟ نمي تواند شكلات شيري بخورد يا شكلات شانسي كه بتواند كار كند ، استراحت كند و بازي كند تا ان انرژي را كه ندارد به دست بياورد. يك موشك ، نمي تواند و لازم ندارد كه غذا بخورد ، خوشبختانه. لااقل در اين مورد خاص كه نيروي ضربه آن برگشت پذير است اما نيروي ما متاسفانه تمام مي شود. سلاح هاي يك تانك جنگي كلفتي كمي دارند ، بيشتر از 12 سانتيمتر نمي شود ، چنين چيزي چطور مي تواند نيروي ضربه خوبي ايجاد كند؟ مشكل ما اين است كه مي خواهيم ضربه زيادي را به سطح كوچكي وارد كنيم ، و اورانيوم چگالي بالايي دارد ، بد شانسي خودش است . البته بدشانسي ما هم هست چون كه ممكن است خود ما را هم بيمار كند ، اما وقتي از نگاه جنگ ببينيم ديگر فرقي نمي كند از خوش شانسي ما باشد يا از بد شانسي ما. شاخ به شاخ حمله كردن ديگر روش خوبي به حساب نمي ايد، اما اورانيوم درست مي زند به هدف ، همان طور كه به ما هم ضرر مي رساند ، همان طور كه اين آقا همين الان به ما گفت. جرياني دائمي از منابع وجود دارد ، اما اين آقا خودش مجبور نيست آن را به كار ببرد. اما من نمي توانم اين را از كله ام بيرون كنم : احساسات ، آيا همه اش مرده است ، واقعا همه اش؟ چون كه بايد شاهد اين چيزهاي وحشتناك باشي و اين همه رنج ، كه چي و چرا؟ همه اش؟ پس تو هنوز كمي احساس داري و و ديگران اصلا هيچ ندارند؟ نمي شود كه! نه ، من كه باورم نمي شود ، انها هنوز زنده اند ، نه ، ديگر زنده نيستند. همه شان مرده اند ، شك نكن . شايد تو خودت از اين احساسات سر در نياوري .تو كه به خدا اعتقاد داري . اما اين براي تو كافي نيست . دلت مي خواهد سرزمين پدري را ازاد كني . اما نمي توانند ، چون ما فقط جلوي اغواگري را مي گيريم كه سد راه ما شده باشد ، و ما دين را زير سوال مي بريم ، و ما افسانه ها را زير سوال مي بريم ، شن را زير سوال مي بريم و اب را هم زير سوال مي بريم ، اين فقط ما هستيم كه خدا را مي شناسيم و فهميده ايم كه به او نيازي نداريم ، ما اغواگران هيچكس ، ما اغواگران تصوير به تنهايي . تا به خانه ميرسيم ، فورا كليد تصوير را فشار مي دهيم . بايد كار كند ، كار هم مي كند فورا . هيچوقت بدون ردپا گم نمي شوند ، تصاوير خداي ما كه مي توانيم ببينيمش ، كه فقط ما مي توانيم آنجا روي پرده نوراني ببينيمش . درست است ، اين طوري ما اين مردم را از باورهايشان تهي مي كنيم يا لااقل تعريف خودمان از انها را بهشان قالب مي كنيم ، و كار تمام است. بعد حال همه خوب مي شود. بعد اين مردم كاملا كارشان تمام مي شود ، مردمي كه هيچ تصوري از برتري فرد ندارند ، براي مردمي بدون فرديت ، اين موضوع اصلا وجود ندارد. اما آنها خدا را مي شناسند . و اين اصل قضيه است . آنها هيچكس را نمي شناسند ، آنها هيچكس را دوست ندارند ، اما خدا را مي شناسند. آنها احساسات را درك نمي كنند ، اما خدا را مي شناسند ، اين طور ادعا مي كنند .اين طور مي گويند . و اين را هم مي دانند كه اين خدا مال آنهاست . حالا آنها مجبور مي شوند ما را بشناسند . شرط مي بندي كه به زودي ما خداي آنها هستيم ؟ نه ؟ باشد . نيستيم . كسي كه چيزي را نخواهد آن را به دست مي آورد . فتح مي كند ، دارد فتح مي كند ، سپاه فرمانروا ، از هر شهر چشم زهره مي گيرد ، اينجا همه آن اسم ها به ميان مي آيند كه ما مي شناسيم يا نمي شناسيم ، فكرش را نكن ، عربي يا هر چه كه اسمش باشد از هم مي پاشد همراه اسم ها ، بعضي شان براي همه شناخته شده اند ، هيچ كس «هيچكس» را نمي شناسد ، حتا آن كسي كه هيچ كس را نمي شناسد لااقل كسي را مي شناسد كه يك نفر را بشناسد . چرا كه برج بابل ملغمه اي رنگين از خودش به بيرون پرتاب كرد و حالا آن را دوباره پس نمي گيرد. و همه ي انها ، الهگان فرمانروا ،حمل كنندگان نام كه از ارابه هاي زرينشان به سنگيني بار برداشته اند. منظورم اين است كه واقعا آنها ماشين ها را حمل مي كنند نه برعكس ، انها فقط گاهي پشت ماشين هاي ما نفت حمل مي كنند وقتي كه ما گاهي به قتل مي رسيم . با اين حال ممنون . ما اين قضيه را به شادي مي پذيريم ، مايع طلايي ، و با ان گل هاي مردانگي را ابياري مي كنيم ، كه به سوي سرزمين بابل سرازير شده اند . داشتم چه مي گفتم . بله ، همه آنهايي كه همسايگانشان را تهديد مي كردند دريافتند كه غرور فريبنده تر از اين واقعيت است كه همه با هم يكسانند . اين يك واقعيت است . واقعا . دليلش اين است كه حالا ما پيدايشان مي كنيم ، هر كجا كه باشند ، هر كجا كه كلام هراس انگيز شاهنشاه گفته شود . شايد كسي از آن گريزان باشد ، اما بسيار ترند انها كه مي ايند . آن دسته از مردم انگليس و مردم امريكا كه تظاهرات كردند ، مثلا ، خودشان هستند ، از خانه هايي مرفه و زرين . اما البته انها زيادتر مي خواهند .آنها هميشه زيادتر مي خواهند . ثروتمند مي خواهد ثروتمند تر شود . باهوش مي خواهد باهوش تر شود . نمي شود هر كس هر چه خواست ان را به دست بياورد. اين يكي چيزي به دست مي آورد ، او از نازپروردگان نيست ، دليلش اين است كه چيزي به دست مي اورد. او چيزي به دست مي اورد . ايا اورا قبلا مي شناختيد ؟ نام هاليبورتون و نام چني را شنيده بوديد ، ارباب مقدس ، زاده شده از نمي دانم چي و كي ، اما قطعا از يك مادر ، و از ان موقع او سر و كله مي زند با يك عالم احساسات رقيق . ديك چني . اما احساسات او برنده نمي شود ، هاليبورتون برنده مي شود ، ان كمپاني ، آنها مي توانند در كوبا قفس بسازند ، خوب ، حتي من هم مي توانم قفس بسازم اگر مجبور باشم ، اما فقط طاقت موش هاي صحرايي را خواهد داشت ، اگر لازم باشد ، انها همين طور عمارت كريستي را در تكزاس ساخته اند ، از پسش بر امده اند ، و براي خودش اسم در كرده است . او همه چيز را دوباره مي سازد ، ارباب صنعت انرژي ، اقاي رييس هيات مديره ، ارباب حساب هاي مزخرف ، ارباب شغل براي پسران . اما آن جور پسر ها فقط در عربستان پيدا مي شوند . مي توانيد شرط ببنديد كه اين شركت برنده مي شود صرف نظر از اين كه چه كس ديگري برنده شده است . صبر كن ببينم ، پس تكليف انگليسي ها چيست با همه ي ان مردان شجاعي كه ان طور با لذت گوشت خارجي ها را قصابي كردند ، و البته همين طور بر عكس ، چون هيچ كس نمي خواهد به ديگري مديون بماند ، اما گاهي چاره اي نيست . آنها خودشان را تا سطح كشور هاي خارجي پايين اوردند ، وهم مجسم انتقام ، و حالا بعضيشان شش فوت پايين ترند ، زير شن ها ، حالا بايد چيزي گيرشان نيايد ؟ خوب پس ، من به شما اعلام مي كنم . انها بايد قراردادهايشان را به دست بياورند . تعدادش هم خيلي كم نباشد . تا حالا كه چيزي گيرشان نيامده . اما هنوز دارند برايش چانه مي زنند . بي نقص در زيبايي و خراميدن ، خواهران هم نژاد ، اين طور عمارت هاي كمپاني ها دوان دوان خواهند آمد . يكي بعد از ديگري ، و هر كدام زودتر برسد ، كار به دقت انجام مي شود . من به شما اعلام مي كنم . درست مثل همان سرزمين پدري كه انها « در يك قمار برنده شدند » ، نه ، در قمارنه ، از طريق قانون طبيعي ، روابط ، دسته بندي ها ، روابط خانوادگي ، سنت ، همه چي ، هيچي ، بالاخره بهترين قرارداد ها را به دست اوردند . فهرست قرارداد ها خم مي شود مثل درخت بيد اما نه از نوع مجنونش ، پسر ، سحرخيز باش تا كامروا باشي ! بوش و بلر ، دارند به انگليسي در اقامتگاه تابستاني كمپ ديويد با هم بحث مي كنند ، كوچكتره با يك قلاب سنگ ، مي دانيد كه ، و جالوت ، هيولا ، در حال دعا براي دفع شر و ايثار كردن ، راهي براي خلاص شدن نيست ، چه مي خواستم بگويم ، ولش كن ، اين طور كه معلوم است كمپاني هاي بريتانيايي سهمشان را به دست نياوردند ، اما بلر سهمش را مي خواهد ، گفتن ندارد . قضيه روشن است . وقتي قضيه هاليبورتون را شنيد ، از عصبانيت تركيد ، بعد بوش تيمارش كرد و انها را به ارابه اش بست ، طفلكي ها ، و افسار را انداخت به گردنشان ، اما وضع كمپاني هاي خودش مثل يك عدد است ، با يك عالم صفر جلويش ، خوب ، دقيقا مثل به يوغ بستن نبود ، و فقط براي بر و بچه هاي خودش ، و انها ، مغرور از شكارشان ، به افسار تن دادند تا كار قرارداد ها ارام پيش برود . آنها دهان خودشان را بستند . و ما مال خودمان را . اگر انها دانشان را بسته نگه داشتند ، پس ما هم مي توانيم. اما چني دهانش را نبست. مجبور هم نبود كه ببندد. حرفي داشت كه بزند . او سخنراني داشت . باز هم دارد حرف مي زند . اما او مجبور نيست ، لااقل تا وقتي كه به ابتداي پول در آوردن نزديك تر است تا انتهايش . احوال جنگ چطور است ؟ هنوز به ابتدايش نزديك تر است تا انتهايش . كبوتر با كبوتر باز با باز . ديك چني . بله . او و آدم هايش همه اش را دوباره مي سازند ، با يك حساب 100 ميليون دلاري ، روز به روز در حال شمردن پول ، در حالي كه زمان كش مي ايد.

آه عزيزم ، من دارم چيز وحشتناكي مي بينم ، و اين چيز به پدر ها و مادر ها يكسان صدمه مي زند ، و به بچه ها و پير ها يكسان صدمه مي زند ، چيزي كه به انها صدمه مي زند پشيماني است . خدا را شكر فقط همين يك مورد است ، تنها پشيماني كه وجود دارد و به ما ضربه مي زند ، از بين همه ي مردم ، در صنعت گردشگري ، و آن ها واقعا اخرين كساني هستند كه مي توان سرزنش كرد .

فاتح مي شود ، دارد فاتح مي شود ،اين سپاه طلايي ، ما اندازه واقعيش را نمي توانيم ببينيم ، به نظرم اين را از ما عمدا قايم كرده اند ، همين طور دقيقا نمي دانيم كه كجاست ، لحظه به لحظه مي دانيم كجاست ، پس حالا كجاست ، آنجا توي صحرا ، اگرچه « انجا توي صحرا » وجود ندارد ، اين سپاه ، و اگرچه خيلي بزرگ است هنوز خيلي خيلي كوچك است ، اندازه گيري شده و مشخص شده كه خيلي كوچك است ، اين سپاه ، و نگاه كردن توي چشم هايشان ترسناك است ، همين حالا با شكوه جوشن هايش پا برجاست ، شايد لازم باشد خودم ان را بشمارم ، حتا تلويزيون هم اين را از من نخواسته ، چي ، باورم نمي شود ، 1000 چتر باز هم حالا در شمال هستند ، بايد به انها اضافه شود ، 100000 تاي ديگر در جنوب ، بايد به انها اضافه شود ، اما حالا ديگر نمي توانم بشمارم ، آنها مي خواهند به حساب بيايند ، اما كي انها را حساب مي كند ، به نظرم به آن زيادي هم نيستند ، آن هزار تا اگر انجا بودند بقاياي ترك ها نمي توانستند جلويشان را بگيرند ، انگشتري كه ديگر نمي تواند طلايي شود ، نه حتا اگر خواسته باشيم جندين روز با پر طاووس نوازشش بدهيم كه انها نبايد به طرف شمال پيشروي كنند ، لطفا لطفا ، وگرنه اوضاع آنجا هم خراب مي شود . حالا در كل به خدا ايمان بياور ، فقط اين كار مي تواند الان به تو كمك كند . مسيحي باش چون هر چيزي بيرون از نيكي و مسيحيت فورا بي فايده ارزيابي مي شود ، آن وقت ما سربازان خوشرفتار و خوب و به درد بخور از كجا بياوريم . من نمي دانم . به نظر من زمين زيادي نرم است ، زمين اين صحرا بيش از حد نرم است ، و توي اب كه ان دو تا دولفين دارند بازي مي كنند ، اما نه با همديگر ، ديگر اصلا نمي تواني ان را ببيني ، زمين ، به خاطر مين ها نمي تواني زمين را ببيني ، اين سطح خوب مورد سوء استفاده اش واقع شده ، انها جدايش كرده اند ، اين قهرمان ها . لجن . زير دريايي ها ، لجن ، مين ها ، لجن. كوركورانه فرو رفتن در لجن ان طور كه هيچ ماهي هم دلش نمي خواهد ، و مثل يوغي بر گردن الهه دريا كمربندي از مين به طرفمان پرتاب مي كند ، و اين طور است كه غذا به خشكي نمي رسد . چه بد . مردم ساحل منتظرند ، مردم دارند مي تركند ، اگر چه نه با سلامتي ، و از مردم گذشته پادشاه بزرگ اين لشگر چند هزار نفري را روانه كرده ، اين اعجوبه ي ارتش ها را ، ايل با شكوهش را هدايت مي كند ، اه نه ، گله اش را . آنها چوپاني دارند كه بهشان مي گويد چطور زندگي كنند ، نه مثل حيوانات كه تحمل مي كنند ، سرتاسر در دست هاي ضعف و سستي . آدم هاي صبور ، هنوز خودشان ضعيفند ، هنوز شهرتي ندارند ، هنوز ازمايششان را پس نداده اند ، اما اين غنيمتشان از اين جنگ خواهد بود ، نگران نباش . انها همين الان پيشبندشان را جلوي باد بالا گرفته اند هم براي حفظ گردن و هم براي شهرت . ايا سدي در كار نيست ، يا مانعي ؟ نه ، آنها غرقش كرده اند كه ديگران نتوانند حركت كنند . ولش كن . بگذار برويم يك جاي ديگر ، بگذار دورش بزنيم ، اين بخشي از فرهنگ ماست كه يك نيروي ويژه محك بخورد ، ارتش ما در جنگ غير قابل دسترسي است . و نياز ندارد در دسترس باشد ، اين ارتش ، رسانه با ان سفر مي كند ، نازبالش نرم ، و عواطف انها مي تواند با ما همراه شود ، چرا نشود ، در ميدان در حالي كه فرزندان شهر را غارت مي كنند . چقدر زيادند ، كي هدايتشان مي كند ؟ درجه هاي انها از كدام رييس اطاعت مي كند ؟ تنها كسي رهبري مي كند كه مردم را ازاد مي كند تا ان كه اهالي بنده هيچ انساني به حساب نيايند . و ايا رهبرانشان مي توانند در برابر اين هجوم تاب بياورند؟ انها مي جنگند ، بسيار خوب ، ديگر چكار مي توانند بكنند . آنها مي جنگند . براي كساني كه پسرانشان حالا در ارتشند ، كلمات من فكر هاي وحشتناكي ايجاد مي كند . مهم نيست. هر جايي ، فقر ادم را به سقوط مي كشاند ، لااقل اينجا انها وظيفه اي دارند و از خيابان ها جمع مي شوند ، اما ما هم انجا هستيم ، ما انجاييم ، و تصوير مي فرستيم ، و به انها گير مي دهيم ، ما تمبر تصوير هايمان هستيم كه نتها هدفشان فرستاده شدن است ، به خانه . خانه . ما اخرش هستيم . هيچكس ماهر تر از ما نيست ، به همين دليل است كه تصوير ها را مي فرستيم . براي ان كه خودمان را نفرستاده باشيم . وسط شن ها . بگذار نيكي خودش را كامل كند ، بگذار ما پيروزمند باشيم ! ما ديواريم ، بله گفتنمان اولين فعاليت رواني است . وقتي بگوييم بله ، آخرالزمان سرانجام اغاز مي شود . شليك مي كنيم ، مي نوشيم ، و مي فرستيم . اخر براي چه بايد او بخواهد اين شهر را غارت كند؟ ما به او مي گوييم ، و ما برايش عكس هايي مي فرستيم كه اين كار را ياد بگيرد ، تا او بفهمد ما به او چه مي گوييم .

وقتي موج هاي اقيانوس ساحل را مي شويد ، موجي غير قابل مقاومت ، ما مي رويم ، ما به اجبار جدا مي شويم ، بعد ما شسته خواهيم شد ، در اين ماسه ، منظورم اين است ، و بعد مجبوريم مردانه مقاومت كنيم . اگر نيامده بوديم ، مجبور نبوديم مقاومت كنيم . و در اين لحظه همه ي شهر ها بايد سقوط كنند . درست است . اينجا را دروغ مي گويند . قانون نابود شده است و ديگر احيا نمي شود ، چون ما درباره اش دروغ گفتيم ، و هنوز هم قصدش را داريم . خدايا ، لطفا بيا ، و يك قانون جديد بياور كه ، لااقل ، ما بتوانيم كاري بكنيم ، هركاري به نام تو ! قانون طرفدار ماست . درست است . اين خيلي خوب است .

عيسا ؛ كه مانند خداست جهود ها را مسخره مي كرد ، به نظرم . اين بد است ، و ما تكرارش نمي كنيم . چون عيسا پايين تر از پدر است . او هم ارز پدر نيست ، درست مثل دونالد رامسفلد و جورج دبليو بوش ، و ريچارد پرل رفته است ، اما او هنوز اينجاست ، او و چند نفر ديگر فكر مي كنند عيسا با انهاست ، او ، در همان حالي كه دستش را گذاشته روي يك زن زيبا كه لباسي پشمي به رنگ سبز تيره پوشيده و مي خواهد از او حمايت كند . او فكر مي كند عيسا با او است ، او فكر مي كند عيسا با همه ي انهاست ، فقط اين طور است كه احساس رضايت مي كند ، و فقط اين طور است كه آن زن احساس رضايت مي كند. فقط عيسا مي تواند مثل اين مرد از ما حمايت كند ، اين رييس جمهور از همسر زيبايش حمايت مي كند ، و با هليكوپتر او را در مي برد! با لطافت بالاي پله ها . شناور روي اب . اما اين موضوع مرا به فكر مي اندازد ، آيا واقعا اين طور است كه عيسا بايد پايين تر از پدرش باشد ؟ عيسا حالا بالاتر از پدرش است يا لااقل هم ارز با اوست ، من اين را از روي عقل خودم مي گويم . پدر همه چيز را بر او فاش نكرده ، اما واقعا ، اين تقصير كيست ؟ ايا او بايد اين كار را مي كرد ، ايا بايد به او مي گفت ؟ ان وقت عيسا مي توانست به او ارجاع بدهد ، شرافتمندانه . تا اينجاي كار ، عيسا دبليو بوش نخواسته است كه هم ارز با خدا شناخته شود ، اما دير يا زود ما متقاعدش مي كنيم . او پسر خداست ، اما ديگران هم مي توانند همان طور پسر خدا باشند ، يا لااقل مي توانند ارزويش را بكنند . جهود ها خيلي عجيب و غريب اند . اما گوش كن ، انها اغلب همين كار را كرده اند ، خيلي ساده اين درجه ي فرزندي خدا را به چند نفر اختصاص داده اند . اما انها فقط مي توانند يكي باشند ، در سه بدن . رامسفلد ، چني ، بوش . خوب ، اگر از من بپرسيد ، مي گويم چند نفر ديگر هم هستند و اين طوري مذهب نازنينشان خيلي ساده سقوط مي كند. ما را با اين دفن مي كنند . بعد مي گويند كه معنايش لزومي ندارد اين باشد كه همه ي انها خدا هستند . پس سومي را از كجا بياوريم ، اخر ما كه ورق بازي نمي كنيم ، توي تانك هايمان بر فراز جاده ماسه اي داريم نقشه مي خوانيم ؟ اما به هر حال ، پسر در زبان هاي سامي تعبيري بسيار مبهم و گل وگشاد است ، من اين طور شنيده ام ، اما فقط از يك نفر ، خوب ، شايد حقيقت نداشته باشد.