Jul 24, 2010

غولی زیبا ایستاده در استوای معاصر زمین

امروز دوم امرداد سالروز سفر بی بازگشت بامداد بزرگ است. به همین مناسبت نوشته ای را که به سفارش یکی ازدوستان چندی پیش درباره اش نگاشته ام را به مخاطبان این صفحه تقدیم می کنم.

در مروري بر شعر امروز ايران هرگز نمي توان از چند نام بزرگ چشم پوشي كرد. حضور اين نام ها و شعر هايي كه با به ياد آوردنشان بر خاطر مي نشيند چنان با شعر به مفهومي كه امروز مي شناسيم گره خورده است كه تصور وجود يكي بدون حضور ديگري امري محال به نظر مي رسد.
احمد شاملو يكي از اين نام هاست. نامي كه حضورش نماينده به عرصه رسيدن نسلي نو انديش و جست و حو گر است . به جرات مي توان گفت كه اين نام بيش و پيش از آن كه به يك فرد دلالت كند نماينده يك جريان است. جرياني كه از اواخر عمر نيما آغاز شد و تا همين لحظه نيز به حركت خود ادامه مي دهد.
بسياري بر اين باورند كه پديده «احمد شاملو » محصول دوراني پر تلاطم در تاريخ معاصر ماست .و در واقع درست و راست همين است كه ناموزوني تاريخ نيم قرن اخير بر شكل گيري اين پديده در قالب يك شاعر سهمي به سزا ايفا كرده است.
شاملو را عموما ميراث دار نيما مي شناسند،در حالي شايد اگر همت شاملو و آن ديگران نبود آثار نيما به اين درجه از شهرت نمي رسيد كه حالا گروهي بخواهند ريشه هايشان را در شعر او جست و جو كنند و نام او را سپري براي گريزهاي نا به هنگامشان سازند تا شايد ساز ناسازشان در گوش ها نوايي خوش آهنگ تر پيدا كند.درست مثل آن ديگراني كه حالا تنها نام هايي نا مانوس از خود و آتارشان در گوشه تاريخ هاي نوشته شده از روند شكل گيري شعر نو جاخوش كرده است. نام هايي مانند شين پرتو ، تندر كيا ، محمد علي جواهري (رواهيچ)و... اگر نيما به شهرتي رسيد كه در خور كار بزرگش بود بخش مهمي از ان را وامدار شاملوست شاملو از اين منظر معرف و مكمل نيماست. كاري را به انجام رسانده كه نيما خود در ارزوي انجام آن آب در خوابگه ديرينه مورچگان شاعر ريخت.
به اين معني شاملو ميراث دار نيماست اما نه ميراث دار به مفهومي كه از آن دنباله روي مراد مي شود.خلاقيتش به او اجازه نمي دهد در بند ميراث باقي بماند. اما از سويي ديگر ميرات شناس هست ، حال چه اين ميراث ادبيات قرن سوم و چهارم هجري و نثر سحرآميز تاريخ طبري باشد ، چه آثار نيما ، چه از آن سوي آب ها و ميان آثار سمبوليست هاي فرانسوي آمده باشد ، چه از فرهنگ بومي دورافتاده ترين روستاهاي همين خاك، براي شاملو فرقي نمي كند چرا كه او تلاش مي كند آن را -هر چه هست - بشناسد وبراي خلاقيتش از ان خوراك بسازد.
همين ميراث شناسي است كه به حضور شاملو در تاريخ شعر معاصر و تاريخ معاصر شعر رنگي پديده وار مي دهد و همين خلاقيت خوراك گرفته از ميراث است كه شاملو را به آن درجه از محبوبيت مي رساند كه بعد از دو دهه سكوت رسانه اي , بدرقه پيكرش به آيين ستايش شعر و شعور با حضور هزاران ايراني حق شناس تبديل مي شود.
معاصر بودن را اگر اشراف داشتن به زیست انسان معاصر معنا کنیم و از آن انتظار نفی میراث گران سنگ گذشتگان را نداشته باشیم شاملو هنوز و همچنان معاصرترین شاعر معاصر ماست. معاصری چنان که گذشته ی زبان پارسی نیز از رهگذر حضور او و از خلال شعرهای او با ما معاصر می شود. بدین سان ماجرایی اگر هست با شعر شاملویی است و نه با شاملو که او خود یکه و تنها بار این معاصر بودن را به دوش می کشد. ماجرا با کسانی داریم که شعر شاملو را تقلید می کنند بی آن که ریشه ها را چنان که او شناخت بشناسند و لاجرم شعری به خوانندگان تحویل می دهند که تقلید صورت شعرهای شاملوست بی آن که از سیرت آن شعرها بهره ای برده باشند. اینانند که نه با شاملو معاصرند و نه با شعر امروز نسبتی به هم می رسانند.
شاملو چنان كه گفتيم نام يك تن نيست تن هايي است كه از كرنش در برابر قدرت ها تن مي زنند. .شاملو نام تمام زندگاني است كه با تكيه بر ريشه ها به افق هاي جديد تر مي انديشند. او غولي زيباست كه هنوز در استواي معاصر زمين ايستاده است.

Feb 10, 2010

در سوگ شاعر زخم های جنگ

دیروز رضا رحیمی شاعراز میان ما رفت. او 45 سال داشت وعاقه مندان ادبیات او را ازشعرها و مقالاتی که درسالهای دور و نزدیک در نشریاتی چون فرهنگ و توسعه چاپ کرده بود به یاد می آورند.
آنچه مرا به رضا رحیمی مربوط می کند تنها شعر نیست. شعر یکی ازکیفیت هایی است که می شد رضا رحیمی رابا آن بشناسی. رضا رحیمی شاعر بسیارخوبی بود. اما مهمتر از آن چنان انسان جستجو گری بود که می توانستی ردپای حضورش را در همه شاخه های علوم انسانی از تاریخ گرفته تا الهیات جست و جو کنی. به همین قیاس زندگی گسترده ای هم داشت. از کورش ادیم، عکاس تا نادر بختیاری ترانه سرا و از هوشیارانصاری فر، شاعر تا مسعود سالاری مترجم را می شد در حلقه وسیع ارتباطی او یافت.
ارتباط که می گویم معنایش رفت و آمد و زد و بند نیست. بروید ازهر کدام از این آدم ها که دوست دارید بپرسید. هیچ کدام به یاد ندارد روزی رضا رحیمی شاعر کاری از او خواسته باشد یا مثلا سفارشی. خیلی وقت ها می شد چندین سال ازاو بی خبر باشی اما دوباره یک روز زنگ بزند، پیدایت کند ودوباره همصحبتی اش را تجربه کنی که به یقین ازهم صحبتی با خیلی آدم های این روزگار ثمربخش تر و جذاب تر بود.
رضا جمع نقیضین بود. جنگجویی قدیمی که اشعار ضدجنگ می سرود و جانبازی از جنگ تحمیلی که بیشتر با محافل روشنفکری حشر و نشر داشت. مومن بود اما ایمانش را به گونه ای داشت که مزاحم بی ایمانی کسی نباشد. و تنی مجروح ازجنگی ویرانگر به یادگار داشت که هرگز برای درمانش دست پیش هیچ بنیاد و نهادی دراز نکرد. برپای خود ایستاده بود و مثل یک جنگجوی واقعی با کژی های روزگارمی جنگید.
از زمانی که با غزل و رباعی پا به عرصه شعر گذاشت تا روزی که با ذهن و زبانی مدرن اجتماع خود را به نقد کشید زمان زیادی طول نکشید. هرگز در بند نشان دادن خود نبود. چه بسیار جوان ترهایی که با راهنمایی های او صاحب کتاب شدند اما رضا ازاین سفره هم سهمی برای خود برنداشت. آن شعرهایی هم که از او در مجلات چاپ شد با اصرارکسانی بود که او را می شناختند و می خواستند با اصرار شعری از او در نشریه خود داشته باشند.
رضا رحیمی مثل هیچکس دیگر نبود. او مثل رضا رحیمی بود و این نام برای کسانی که او را می شناختند معادل بود با شعور و شعر و عشق به انسانیت. اگر چه به جز شاعران حرفه ای کس دیگری رضا رحیمی را نمی شناسد اما جا دارد برای پرکشیدن این انسان والا شعر خود را سوگوار اعلام کنیم.
من امروز سوگوارم و کلام آدم سوگوار همیشه تلخ است. این تلخی رابر من ببخشید.


بلوز تندباد سوار


برای رضا رحیمی

وقتی که دیگر نیستی زنده
آخر چگونه باد بگویم

بر این مباد
سیمای تو آرام و سرد جان می‌گیرد
روزی بلند و کشیده می‌آید
زیر این سقف که روزی تو
روزی نفس کشیده‌ای
پخش می‌شود روز بلند و کشیده چندین هزار سال
در امتداد مقبره کورش
ارواح تندباد سواران
- ممنوع بود یادت هست؟

از روزنه‌ای در دیوار
گنبد سوراخ شده مسجد خرمشهر
تالاب بختگان با سنگواره‌های همین دیروز
و چشم‌های تو پیداست
با زخم‌های ناسور تنت
وقتی که هرگز شاد نبوده‌ای
آخر چگونه باد بگویم

بر دست‌های خویش بلندت می‌کنم
تا ماه خوب ببیند آن بالا
پایین می‌روم آرام
و چشم‌های تو دیگر نیست رعشه‌های تنت نیست
نفس‌هات که به شماره می‌افتاد

وقتی که مرده نیست
به زیبایی تو
آخر چگونه باد بگویم