Aug 1, 2003

مشروح ميزگرد بررسی ادبيات از منظر فمينيسم -

ميزگرد بررسي ادبيات فمينيستي ايران در خبرگزاري كار ايران برگزار شد.
به گزارش سرويس ادب و انديشه ايلنا، اين ميزگرد با حضور مريم خراساني، منتقد ادبي و پژوهشگر فلسفه، ليلي فرهادپور، روزنامه‌‏نگار و منتقد ادبي، فرخنده حاجي‌‏زاده، نويسنده و مدير انتشارات ويستار، به همراه عليرضا بهنام، شاعر و روزنامه‌‏نگار و اميد شمس، مترجم، برگزار شد.
ذر ابتداء مريم خراساني با تأكيد بر لزوم بررسي اين موضوع گفت: ادبيات فمنيستي با جنبش زنان ايران ارتباط تنگاتنگي دارد؛ به صورتي كه اين جريان در دهه 70 به صورت موج اجتماعي فراگير در‏آمد و به موازات رشد و گسترش فعاليت زنان در تمام ابعاد زندگي اجتماعي، ادبياتي زنانه نيز خلق ‏شد.
وي افزود: به لحاظ مضموني، ادبيات زنان ايران از موضوعاتي حرف زد كه تا آن زمان جزء ناگفته‌‏ها، رازها و سرزمين ممنوعه مرموزي بود كه ورود به آن همواره مخاطراتي را به همراه داشته است. به عنوان مثال در ساختار روايي ادبيات فمنيستي"راوي اول شخص زن" به كثرت استفاده شده و"تك‌‏گويي‌‏هاي دروني"خواننده را براي نخستين بار به دنياي دروني و ذهنيات نويسنده راه مي‌‏دهد.
خراساني با اشاره به پيشينه اين ادبيات فمينيستي گفت: اين ادبيات در تمام ابعاد، خصلتي ساختار شكن داشت. اين نهاد تا زماني كه جنبش‌‏ زنان آن را زير سئوال برد، در همه كشورها پيوند تنگاتنگي با جامعه مردسالار داشت. وي تصريح كرد: ادبيات و نقد ادبي، مردمحور است و از اين رو در تاريخ ادبيات، بسياري از آثار زنان فاقد ارزش بررسي تلقي مي‌‏شدند و اساساً ژانرهايي پرداخت شده توسط زنان در نوشتار، عاميانه و فاقد ارزش ادبي محسوب مي‌‏شدند و جزء مقوله ادبيات به حساب نمي‌‏آمدند.
اين منتقد ادبي در بررسي وضعيت نقد ادبيات فمينيستي ايران اظهار داشت: فمينيسم پساساختارگرا با نفي مركزيت معنايي و براي پرهيز از افتادن در دام مركزيت معنايي جديد و دامن نزدن به مركزيت معنايي متداول و مرسوم، روشي مناسب، پيشنهاد مي‌‏كند تا دام قطبها و تقابل‌‏هاي دوتايي كه در نظريه"ژاك دريدا" مطرح شده خلاص شود.
مريم خراساني در تشريح اين روش گفت: ما در اين روش قطب حاشيه‌‏اي را به‌‏عنوان مراكز موقت مي‌‏پذيريم و با آگاهي كامل از موقت بودن مراكز معنايي كه بايد از آن گذر كرد، پس از رسيدن به مقصود از آن مركز مي‌‏گذريم؛ در غير اين صورت اين مركزهاي جديد خود تبديل به گفتمان مسلط شده و تقابل جديدي را به وجود مي‌‏آورند.
خراساني در بخش ديگري از سخنان خود تصريح كرد: براي ادبيات زنان در ايران، عبور از تقابل دوتايي"مرد- زن" و"مردانگي- زنانگي"مرحله گذار اجتناب ناپذير است؛ به اين معنا كه زنان بايد در عمل مبارزاتي و نوشتار يك مركزيت معنايي موقت ايجاد كنند. ادبيات فمينيسم، بايد مرحله گذار را طي كند و البته پس از آن مركزيت معنايي جديدي را نيز نفي كند.
خراساني درباره نويسندگان فمينيست گفت: عده‌‏اي از نويسندگان، پس از گذار به پساساختارگرايي مي‌‏رسند؛ يعني به مرحله نفي مركزيت هر معناي محصل مي‌‏رسند. البته ادبيات زنان، آگاهي، معاني و تحليل نقدهاي خود را مديون جنبش زنان و نقد ادبي اين جنبش است. بيشترين منتقدان ادبي فمينيسم، از بين زنان بوده‌‏اند و آنها عمل نوشتن را از طريق جنبش فمينيسم از ناخودآگاه به خودآگاه آوردند و به تدريج وارد يك جريان خودآگاهانه شدند.
وي امكان بالقوه وجود مردي كه نوشتار زنانه داشته باشد را ممكن دانست؛ اما اين امكان را در بين نويسندگان مرد معاصر ايران غير ممكن دانست و اظهار داشت: مردان هم مي‌‏توانند آگاهانه ادعا كند، يك اثر فمينيستي خلق كرده‌‏اند. اما براي زنانه نويسي، فرد بايد از نظر ذهني مرحله گذار را طي كند؛ يعني زنان و دنياي زنانه را بشناسد، از تقابل"مردانه- زنانه" عبور كند و به مرحله"فرا جنسيتي"(meta-sexuality) برسد؛ اما مي‌‏بينيم كه در نقش‌‏هاي اجتماعي و خصوصي نويسندگان مرد ايران، اين عبور اتفاق نيفتاده است و ما با تجربيات مچويستي مردان مواجه هستيم.
اين پژوهشگر فلسفه, ادبيات زنان ايران را در مرحله ايجاد مركزيت معنايي نو فمينيسم دانست و آثاري از اين دست را شرحي بر ستم‌‏ديدگي‌‏ها, فاصله‌‏ها و بدبيني زنان نسبت به مردان برشمارد و گفت: اين امر تا جايي ادامه دارد كه به قطع رابطه، گسست، تنهايي و انزوا زن نويسنده مي‌‏رسند و او عشق و لذت داستان را در تخيل خود قرار مي‌‏دهد و در تخيلش مردي را آفريده و با او به سفر مي‌‏‏رود.
وي در پايان سخنانش تصريح كرد: پس از اين مرحله، زنان نويسنده با خودآگاهي جنسيتي جديدتر كه در تجارب جديد زندگي آنها ريشه دارد و پس از گذار از مركزيت معنايي در زندگي، روابط جديدي را با مردان خواهند ساخت و از آنجا كه به مفهوم جديد نيز احتياج دارند به ادبيات فرا جنسيتي خواهند رسيد و آثار جسورانه، مستقل و نويني را مي‌‏آفرينند.
عليرضا بهنام، شاعر و روزنامه‌‏نگار، از منظر جوامع حاشيه‌‏اي به ادبيات فمينيسم پرداخت و گفت: مسأله انسان دهه نود, در بعد نظري, بيش از هر چيز مبارزه با ساخت اقتدارگرانه است كه پس از فروپاشي نظام دو قطبي در ادبيات و زندگي اجتماعي به وجود آمد.
وي افزود: به اعتقاد من هرگاه مقولات خاص يا يك نوع زندگي را با كلمه‌‏اي چون"مچويسم"و اصالت مردانه دادن به هر چيز تعريف كنيم و ان را نفي كنيم، تن به آن نظام اقتدارگرا سپرده‌‏ايم. وقتي كل زندگي يك فرد را با عبارت مچو تعريف مي‌‏كنيم و تمام جنبه‌‏هاي زندگي فرد را متأثر از يك نوع زندگي دانسته و اثرش را از اين رويكرد نقد مي‌‏كنيم، خود را وارد يك نظام اقتدارگرا كرده‌‏ايم و در قصد مبارزه با آن ساخت، ناخواسته اسير آن شده‌‏ايم.
بهنام با تأكيد بركارهايي كه در حوزه ادبيات فمينيستي در ايران انجام شده، تصريح كرد: اكثر آثاري كه تا امروز در ايران نوشته شده، در اين حوزه خود را اسير ساخت اقتدارگرا كرده و خود ايجاد اقتدار كرده‌‏اند و نوع ديگري از سركوب را درون خود باز توليد كرده‌‏اند.
وي در پايان افزود: اين شرايط بازتوليد اقتدار چه در آثار مرداني كه زنانه مي‌‏نويسند و چه در آثار خود زنان نيز ديده مي‌‏شود
اميد شمس، مترجم و منتقد ادبي، با نگاه به پيشينه ادبيات فمينيسم غرب، ادبيات و فمينيسم را داراي دو كاركرد مشخص آفرينش و انديشيدن در باب ادبيات از منظر فمينيسم دانست كه مسيري مختلف دارند و گفت: در مرحله‌‏اي از تاريخ فرهنگ، زنان به عنوان بخشي از جامعه بشري، حق نوشتن نداشتند و نوشته‌‏هاي خود را به نام مردان امضا مي‌‏كردند. در اين فضا، مسأله، نوشتن بود و نوشتن به منزله يك حق مسلم براي انسان چيزي است كه زنان به دنبال آن بودند.
وي در ادامه افزود:" گيلبرت" در بررسي نظام انديشه مردانه،" قلم و مرد" را يكي انگاشته و قلم به دست گرفتن زن را به عنوان حركت به سمت مرد شدن و جبران فقدان اين امر و به دست گرفتن قدرت برشمارده است.
شمس در تشريح مراحل فمينيسم به سه مرحله اشاره كرد و گفت: در مرحله اول، تأكيد فمينيست‌‏ها روي برابري زن و مرد بود. در مرحله دوم فمينيست‌‏ها و نسل‌‏سوم فمينيسم فرانسه، تأكيد روي تفاوت مرد و زن است. تفاوت بين مسأله‌‏ مذكر و مسأله مونث مطرح مي‌‏شود. در اين مرحله، مسأله فمينيسم ديگر زن نيست.
وي در ادامه گفت: زن در تمام گروهها حاشيه‌‏اي نماينده مشخص دارد. اين قشر به عنوان بزرگترين گروه انساني در كنار مردان قرار مي‌‏گيرند و اين نمايندگان دست به خلق يك نوع ادبيات براي آزاد سازي خود مي‌‏زنند كه حركت فمينيستي انجام داده و بخشي از فضاي مؤنث آزاد شده است. در اين مرحله مسأله آزاد كردن نشانه‌‏ها و عناصر مؤنثي است كه در رابطه با ساختارهاي نظام مذكر اسير و سركوب شده است و در اين مرحله مسأله مهم بازنمايي است.
اين منتقد نظام بازنمايي را بيانگر ماهيت و مشخصه‌‏اي سركوبگرانه عنوان كرد كه با نگاه زنانه در منافات است و گفت: زن در تلاش براي خروج از نظام بازنمايي است. ادبياتي كه خود را از نظام بازنمايي آزاد ‏‏كند، يك ادبيات مؤنث محسوب مي‌‏شود.
وي اين فرم ادبي را فرمي مبتني بر سياليت، عدم تمركز و آنارشي برشمارد و گفت: شاخصه‌‏هاي زنانه نيز سيال، غير متمركز و نامترتب بودن است. فرمي كه بر اساس اين نوع مؤلفه‌‏ها نوشته مي‌‏شود نيز فرمي سيال، غيرمتمركز و بي‌‏ساختار است. بستر كلي ادبيات پست مدرن به اين ادبيات پاسخ مثبت مي‌‏دهد. ادبياتي كه مسأله‌‏اش
تمركززدايي و توجه به حاشيه‌‏هاست و فمينيسم از اين منظر حاوي دو بحث مهم در نظريه پساساختارگرايي امروز است.
شمس در بررسي اين رويكرد گفت: در پساساختارگرايي مهمترين مسأله، نقد مركزيت قدرت، نوشتار، گفتار،
متافيزيك حضور و.... است. نقد مركزيت قدرت مردانه به صورت آميزه‌‏اي دروني از فمينيسم و پساساختارگرايي است. وقتي كه قدرت مردانه را نقد مي‌‏كنيم، خالق و سازنده نظامها، ساختارها، قوانين و استراتژي‌‏هايي در اقتصاد سياست، هنر و فرهنگ هستيم.
شمس در تعريف ادبيات فمينيستي گفت: ادبيات فمينيسم، مبتني بر زنانگي به عنوان مهمترين تعيّن زن است كه و فرم ادبيات فمينيستي و زيبايي‌‏شناسي آن نيز مبتني بر اميال زنانه‌‏اي است كه اصولاً سركوب شده است.
در ادامه ليلي فرهادپور، روزنامه نگار و منتقد ادبي، در مباحث مربوط به فمينيسم، كميّت را مهم دانست و گفت: در ادبيات زنانه، كميّت مي‌‏تواند جايگاه خاصي داشته باشد. در جامعه مردسالار، زن حذف مي‌‏شود؛ اما با روي آوردن به مسائل زنان و تكيه بر كميّت حضور اين جنبش ضرورت پيگيري‏ مسائل بيشتر مي‌‏شود.
وي افزود: حضور كمّي نويسندگان زن كه در چند سال اخير قابل توجه است، در بررسي ادبيات فمينيسم
تأثير‌‏گذار خواهد بود. ادبيات در ذات خود به سبب آنكه با قدرت در ستيز است، مسائل سياسي را به دنبال خود
مي‌‏كشاند و جنبش زنان در ذات خود با قدرت جامعه مرد سالار در ستيز است و مسائل سياسي را به دنبال خود
مي‌‏كشد، بنابراين ادبيات فمينيسم نمي‌‏تواند خود را از فشار سياسي مضاعف قدرت سياسي برهاند كه اين در فرم و محتواي ادبيات خود را نشان مي‌‏دهد.
فرهادپور تصريح كرد: زن مؤلف ايراني هنوز در مرحله رسيدن به اين است كه اثبات كند مؤلف است. او با ابزار فني نويني چون اينترنت و كامپيوتر از سلطه گذشته رها شده است. در اين شرايط ادبيات فمينيستي و جنبش فمينيسم ايران بايد با شرايط دروني خود اين كشور و با داده‌‏هاي اين جامعه ارزيابي جامعه‌‏شناسي شود.
وي با تأكيد بر تفاوت فضاي خاص ادبيات زنان در ايران با حيات آن در غرب، گفت: زنانه‌‏نويسي در ايران به ويژگيهايي اساساً پست‌‏مدرن دارد، اين در حالي است كه خيلي از مراحل را طي نكرده و بايد اين نكته نيز بررسي شود.
فرهادپور، جامعه ايران را بحران‌‏زده و پر مخاطره دانست و تأكيد كرد: رفتارهاي قطعه‌‏قطعه، جزء ‌‏نگري، غيرمتمركز بودن و... زنان، خصوصياتي شبيه نظرات پست‌‏مدرنيستي دارد؛ اما اين شرايط در جامعه، بايد به فراخور حال تعريف شود.
فرخنده حاجي‌‏زاده، نيز گفت: قطعه‌‏قطعه نوشتن از مشخصه‌‏هاي پست‌‏مدرن است و زن نويسنده ايراني به سبب نوع زندگي، نوشتاري جزئي و غير متمركز دارد. توانايي و قدرت زايش دروني زن، او را به هستي و تجربه آن نزديك‌‏تر ميي‌‏كند. به اين سبب زن ايراني در ذات خود، پست‌‏مدرن مي‌‏نويسد و پست‌‏مدرنيسم به حوزه
زنانه نويسي نزديكتر است.
وي جريانهاي افراطي و مظلوم نمايي در حوزه نويسندگي را سبب سلطه مردانه عليه ادبيات زنانه دانست و اظهار داشت: ادبيات زنانه محمل تبديل شدن شعر و داستان به پايگاه و جنبش فمينيستي نيست.
وي در ادامه گفت: بحث زنان با مردان بحث نوشتن نيست. نويسندگان زن امروز به عنوان مؤلف ثبت شده‌‏اند و به عنوان زن در يك جريان جدي مطرح هستند. در اين وادي مرداني تحت تأثير اين جريان مي‌‏كوشند،رمان زنانه بنويسند.
حاجي زاده در بررسي شرايط موجود گفت: جريانهايي كه به دنبال مظلوم نمايي زنان در حوزه ادبيات و اجتماع هستند، سبب شوراندن مردان شده است, اين جريانات اين فكر را تقويت كرده كه اگر زني به قدرت برسد، ديكتاتورهاي خاص خود را اعمال خواهد كرد، در حالي كه مشكل واقعي ما اين‌‏ مسائل نيست.
وي نابساماني اجتماعي گسترده زنان و عدم برابري آشكار زن و مرد در جامعه را در ادبيات فمينيسم جاري دانست و گفت: در ايران با يك نوع ادبيات روبرو نيستيم, ادبيات فرا واقع‌‏گرا, ادبيات ناب ادبي و پرداختن به مسائل اجتماعي و داستان‌‏هاي فمينيستي در اين ادبيات وجود دارد.
حاجي زاده در پايان بررسي اثر ادبي از ديدگاه انتقادي و تحليل ساختارگرا, صورت‌‏گرا و روانشناسانه، را وظيفه منقد ادبي دانست و توجه به ستمهاي زنانه را در زندگي خانوادگي و شخصيت خصوصي نويسنده زن مهم برشمرد

No comments: