ميزگرد بررسي ادبيات فمينيستي ايران در خبرگزاري كار ايران برگزار شد.
به گزارش سرويس ادب و انديشه ايلنا، اين ميزگرد با حضور مريم خراساني، منتقد ادبي و پژوهشگر فلسفه، ليلي فرهادپور، روزنامهنگار و منتقد ادبي، فرخنده حاجيزاده، نويسنده و مدير انتشارات ويستار، به همراه عليرضا بهنام، شاعر و روزنامهنگار و اميد شمس، مترجم، برگزار شد.
ذر ابتداء مريم خراساني با تأكيد بر لزوم بررسي اين موضوع گفت: ادبيات فمنيستي با جنبش زنان ايران ارتباط تنگاتنگي دارد؛ به صورتي كه اين جريان در دهه 70 به صورت موج اجتماعي فراگير درآمد و به موازات رشد و گسترش فعاليت زنان در تمام ابعاد زندگي اجتماعي، ادبياتي زنانه نيز خلق شد.
وي افزود: به لحاظ مضموني، ادبيات زنان ايران از موضوعاتي حرف زد كه تا آن زمان جزء ناگفتهها، رازها و سرزمين ممنوعه مرموزي بود كه ورود به آن همواره مخاطراتي را به همراه داشته است. به عنوان مثال در ساختار روايي ادبيات فمنيستي"راوي اول شخص زن" به كثرت استفاده شده و"تكگوييهاي دروني"خواننده را براي نخستين بار به دنياي دروني و ذهنيات نويسنده راه ميدهد.
خراساني با اشاره به پيشينه اين ادبيات فمينيستي گفت: اين ادبيات در تمام ابعاد، خصلتي ساختار شكن داشت. اين نهاد تا زماني كه جنبش زنان آن را زير سئوال برد، در همه كشورها پيوند تنگاتنگي با جامعه مردسالار داشت. وي تصريح كرد: ادبيات و نقد ادبي، مردمحور است و از اين رو در تاريخ ادبيات، بسياري از آثار زنان فاقد ارزش بررسي تلقي ميشدند و اساساً ژانرهايي پرداخت شده توسط زنان در نوشتار، عاميانه و فاقد ارزش ادبي محسوب ميشدند و جزء مقوله ادبيات به حساب نميآمدند.
اين منتقد ادبي در بررسي وضعيت نقد ادبيات فمينيستي ايران اظهار داشت: فمينيسم پساساختارگرا با نفي مركزيت معنايي و براي پرهيز از افتادن در دام مركزيت معنايي جديد و دامن نزدن به مركزيت معنايي متداول و مرسوم، روشي مناسب، پيشنهاد ميكند تا دام قطبها و تقابلهاي دوتايي كه در نظريه"ژاك دريدا" مطرح شده خلاص شود.
مريم خراساني در تشريح اين روش گفت: ما در اين روش قطب حاشيهاي را بهعنوان مراكز موقت ميپذيريم و با آگاهي كامل از موقت بودن مراكز معنايي كه بايد از آن گذر كرد، پس از رسيدن به مقصود از آن مركز ميگذريم؛ در غير اين صورت اين مركزهاي جديد خود تبديل به گفتمان مسلط شده و تقابل جديدي را به وجود ميآورند.
خراساني در بخش ديگري از سخنان خود تصريح كرد: براي ادبيات زنان در ايران، عبور از تقابل دوتايي"مرد- زن" و"مردانگي- زنانگي"مرحله گذار اجتناب ناپذير است؛ به اين معنا كه زنان بايد در عمل مبارزاتي و نوشتار يك مركزيت معنايي موقت ايجاد كنند. ادبيات فمينيسم، بايد مرحله گذار را طي كند و البته پس از آن مركزيت معنايي جديدي را نيز نفي كند.
خراساني درباره نويسندگان فمينيست گفت: عدهاي از نويسندگان، پس از گذار به پساساختارگرايي ميرسند؛ يعني به مرحله نفي مركزيت هر معناي محصل ميرسند. البته ادبيات زنان، آگاهي، معاني و تحليل نقدهاي خود را مديون جنبش زنان و نقد ادبي اين جنبش است. بيشترين منتقدان ادبي فمينيسم، از بين زنان بودهاند و آنها عمل نوشتن را از طريق جنبش فمينيسم از ناخودآگاه به خودآگاه آوردند و به تدريج وارد يك جريان خودآگاهانه شدند.
وي امكان بالقوه وجود مردي كه نوشتار زنانه داشته باشد را ممكن دانست؛ اما اين امكان را در بين نويسندگان مرد معاصر ايران غير ممكن دانست و اظهار داشت: مردان هم ميتوانند آگاهانه ادعا كند، يك اثر فمينيستي خلق كردهاند. اما براي زنانه نويسي، فرد بايد از نظر ذهني مرحله گذار را طي كند؛ يعني زنان و دنياي زنانه را بشناسد، از تقابل"مردانه- زنانه" عبور كند و به مرحله"فرا جنسيتي"(meta-sexuality) برسد؛ اما ميبينيم كه در نقشهاي اجتماعي و خصوصي نويسندگان مرد ايران، اين عبور اتفاق نيفتاده است و ما با تجربيات مچويستي مردان مواجه هستيم.
اين پژوهشگر فلسفه, ادبيات زنان ايران را در مرحله ايجاد مركزيت معنايي نو فمينيسم دانست و آثاري از اين دست را شرحي بر ستمديدگيها, فاصلهها و بدبيني زنان نسبت به مردان برشمارد و گفت: اين امر تا جايي ادامه دارد كه به قطع رابطه، گسست، تنهايي و انزوا زن نويسنده ميرسند و او عشق و لذت داستان را در تخيل خود قرار ميدهد و در تخيلش مردي را آفريده و با او به سفر ميرود.
وي در پايان سخنانش تصريح كرد: پس از اين مرحله، زنان نويسنده با خودآگاهي جنسيتي جديدتر كه در تجارب جديد زندگي آنها ريشه دارد و پس از گذار از مركزيت معنايي در زندگي، روابط جديدي را با مردان خواهند ساخت و از آنجا كه به مفهوم جديد نيز احتياج دارند به ادبيات فرا جنسيتي خواهند رسيد و آثار جسورانه، مستقل و نويني را ميآفرينند.
عليرضا بهنام، شاعر و روزنامهنگار، از منظر جوامع حاشيهاي به ادبيات فمينيسم پرداخت و گفت: مسأله انسان دهه نود, در بعد نظري, بيش از هر چيز مبارزه با ساخت اقتدارگرانه است كه پس از فروپاشي نظام دو قطبي در ادبيات و زندگي اجتماعي به وجود آمد.
به گزارش سرويس ادب و انديشه ايلنا، اين ميزگرد با حضور مريم خراساني، منتقد ادبي و پژوهشگر فلسفه، ليلي فرهادپور، روزنامهنگار و منتقد ادبي، فرخنده حاجيزاده، نويسنده و مدير انتشارات ويستار، به همراه عليرضا بهنام، شاعر و روزنامهنگار و اميد شمس، مترجم، برگزار شد.
ذر ابتداء مريم خراساني با تأكيد بر لزوم بررسي اين موضوع گفت: ادبيات فمنيستي با جنبش زنان ايران ارتباط تنگاتنگي دارد؛ به صورتي كه اين جريان در دهه 70 به صورت موج اجتماعي فراگير درآمد و به موازات رشد و گسترش فعاليت زنان در تمام ابعاد زندگي اجتماعي، ادبياتي زنانه نيز خلق شد.
وي افزود: به لحاظ مضموني، ادبيات زنان ايران از موضوعاتي حرف زد كه تا آن زمان جزء ناگفتهها، رازها و سرزمين ممنوعه مرموزي بود كه ورود به آن همواره مخاطراتي را به همراه داشته است. به عنوان مثال در ساختار روايي ادبيات فمنيستي"راوي اول شخص زن" به كثرت استفاده شده و"تكگوييهاي دروني"خواننده را براي نخستين بار به دنياي دروني و ذهنيات نويسنده راه ميدهد.
خراساني با اشاره به پيشينه اين ادبيات فمينيستي گفت: اين ادبيات در تمام ابعاد، خصلتي ساختار شكن داشت. اين نهاد تا زماني كه جنبش زنان آن را زير سئوال برد، در همه كشورها پيوند تنگاتنگي با جامعه مردسالار داشت. وي تصريح كرد: ادبيات و نقد ادبي، مردمحور است و از اين رو در تاريخ ادبيات، بسياري از آثار زنان فاقد ارزش بررسي تلقي ميشدند و اساساً ژانرهايي پرداخت شده توسط زنان در نوشتار، عاميانه و فاقد ارزش ادبي محسوب ميشدند و جزء مقوله ادبيات به حساب نميآمدند.
اين منتقد ادبي در بررسي وضعيت نقد ادبيات فمينيستي ايران اظهار داشت: فمينيسم پساساختارگرا با نفي مركزيت معنايي و براي پرهيز از افتادن در دام مركزيت معنايي جديد و دامن نزدن به مركزيت معنايي متداول و مرسوم، روشي مناسب، پيشنهاد ميكند تا دام قطبها و تقابلهاي دوتايي كه در نظريه"ژاك دريدا" مطرح شده خلاص شود.
مريم خراساني در تشريح اين روش گفت: ما در اين روش قطب حاشيهاي را بهعنوان مراكز موقت ميپذيريم و با آگاهي كامل از موقت بودن مراكز معنايي كه بايد از آن گذر كرد، پس از رسيدن به مقصود از آن مركز ميگذريم؛ در غير اين صورت اين مركزهاي جديد خود تبديل به گفتمان مسلط شده و تقابل جديدي را به وجود ميآورند.
خراساني در بخش ديگري از سخنان خود تصريح كرد: براي ادبيات زنان در ايران، عبور از تقابل دوتايي"مرد- زن" و"مردانگي- زنانگي"مرحله گذار اجتناب ناپذير است؛ به اين معنا كه زنان بايد در عمل مبارزاتي و نوشتار يك مركزيت معنايي موقت ايجاد كنند. ادبيات فمينيسم، بايد مرحله گذار را طي كند و البته پس از آن مركزيت معنايي جديدي را نيز نفي كند.
خراساني درباره نويسندگان فمينيست گفت: عدهاي از نويسندگان، پس از گذار به پساساختارگرايي ميرسند؛ يعني به مرحله نفي مركزيت هر معناي محصل ميرسند. البته ادبيات زنان، آگاهي، معاني و تحليل نقدهاي خود را مديون جنبش زنان و نقد ادبي اين جنبش است. بيشترين منتقدان ادبي فمينيسم، از بين زنان بودهاند و آنها عمل نوشتن را از طريق جنبش فمينيسم از ناخودآگاه به خودآگاه آوردند و به تدريج وارد يك جريان خودآگاهانه شدند.
وي امكان بالقوه وجود مردي كه نوشتار زنانه داشته باشد را ممكن دانست؛ اما اين امكان را در بين نويسندگان مرد معاصر ايران غير ممكن دانست و اظهار داشت: مردان هم ميتوانند آگاهانه ادعا كند، يك اثر فمينيستي خلق كردهاند. اما براي زنانه نويسي، فرد بايد از نظر ذهني مرحله گذار را طي كند؛ يعني زنان و دنياي زنانه را بشناسد، از تقابل"مردانه- زنانه" عبور كند و به مرحله"فرا جنسيتي"(meta-sexuality) برسد؛ اما ميبينيم كه در نقشهاي اجتماعي و خصوصي نويسندگان مرد ايران، اين عبور اتفاق نيفتاده است و ما با تجربيات مچويستي مردان مواجه هستيم.
اين پژوهشگر فلسفه, ادبيات زنان ايران را در مرحله ايجاد مركزيت معنايي نو فمينيسم دانست و آثاري از اين دست را شرحي بر ستمديدگيها, فاصلهها و بدبيني زنان نسبت به مردان برشمارد و گفت: اين امر تا جايي ادامه دارد كه به قطع رابطه، گسست، تنهايي و انزوا زن نويسنده ميرسند و او عشق و لذت داستان را در تخيل خود قرار ميدهد و در تخيلش مردي را آفريده و با او به سفر ميرود.
وي در پايان سخنانش تصريح كرد: پس از اين مرحله، زنان نويسنده با خودآگاهي جنسيتي جديدتر كه در تجارب جديد زندگي آنها ريشه دارد و پس از گذار از مركزيت معنايي در زندگي، روابط جديدي را با مردان خواهند ساخت و از آنجا كه به مفهوم جديد نيز احتياج دارند به ادبيات فرا جنسيتي خواهند رسيد و آثار جسورانه، مستقل و نويني را ميآفرينند.
عليرضا بهنام، شاعر و روزنامهنگار، از منظر جوامع حاشيهاي به ادبيات فمينيسم پرداخت و گفت: مسأله انسان دهه نود, در بعد نظري, بيش از هر چيز مبارزه با ساخت اقتدارگرانه است كه پس از فروپاشي نظام دو قطبي در ادبيات و زندگي اجتماعي به وجود آمد.
وي افزود: به اعتقاد من هرگاه مقولات خاص يا يك نوع زندگي را با كلمهاي چون"مچويسم"و اصالت مردانه دادن به هر چيز تعريف كنيم و ان را نفي كنيم، تن به آن نظام اقتدارگرا سپردهايم. وقتي كل زندگي يك فرد را با عبارت مچو تعريف ميكنيم و تمام جنبههاي زندگي فرد را متأثر از يك نوع زندگي دانسته و اثرش را از اين رويكرد نقد ميكنيم، خود را وارد يك نظام اقتدارگرا كردهايم و در قصد مبارزه با آن ساخت، ناخواسته اسير آن شدهايم.
بهنام با تأكيد بركارهايي كه در حوزه ادبيات فمينيستي در ايران انجام شده، تصريح كرد: اكثر آثاري كه تا امروز در ايران نوشته شده، در اين حوزه خود را اسير ساخت اقتدارگرا كرده و خود ايجاد اقتدار كردهاند و نوع ديگري از سركوب را درون خود باز توليد كردهاند.
وي در پايان افزود: اين شرايط بازتوليد اقتدار چه در آثار مرداني كه زنانه مينويسند و چه در آثار خود زنان نيز ديده ميشود
بهنام با تأكيد بركارهايي كه در حوزه ادبيات فمينيستي در ايران انجام شده، تصريح كرد: اكثر آثاري كه تا امروز در ايران نوشته شده، در اين حوزه خود را اسير ساخت اقتدارگرا كرده و خود ايجاد اقتدار كردهاند و نوع ديگري از سركوب را درون خود باز توليد كردهاند.
وي در پايان افزود: اين شرايط بازتوليد اقتدار چه در آثار مرداني كه زنانه مينويسند و چه در آثار خود زنان نيز ديده ميشود
اميد شمس، مترجم و منتقد ادبي، با نگاه به پيشينه ادبيات فمينيسم غرب، ادبيات و فمينيسم را داراي دو كاركرد مشخص آفرينش و انديشيدن در باب ادبيات از منظر فمينيسم دانست كه مسيري مختلف دارند و گفت: در مرحلهاي از تاريخ فرهنگ، زنان به عنوان بخشي از جامعه بشري، حق نوشتن نداشتند و نوشتههاي خود را به نام مردان امضا ميكردند. در اين فضا، مسأله، نوشتن بود و نوشتن به منزله يك حق مسلم براي انسان چيزي است كه زنان به دنبال آن بودند.
وي در ادامه افزود:" گيلبرت" در بررسي نظام انديشه مردانه،" قلم و مرد" را يكي انگاشته و قلم به دست گرفتن زن را به عنوان حركت به سمت مرد شدن و جبران فقدان اين امر و به دست گرفتن قدرت برشمارده است.
شمس در تشريح مراحل فمينيسم به سه مرحله اشاره كرد و گفت: در مرحله اول، تأكيد فمينيستها روي برابري زن و مرد بود. در مرحله دوم فمينيستها و نسلسوم فمينيسم فرانسه، تأكيد روي تفاوت مرد و زن است. تفاوت بين مسأله مذكر و مسأله مونث مطرح ميشود. در اين مرحله، مسأله فمينيسم ديگر زن نيست.
وي در ادامه گفت: زن در تمام گروهها حاشيهاي نماينده مشخص دارد. اين قشر به عنوان بزرگترين گروه انساني در كنار مردان قرار ميگيرند و اين نمايندگان دست به خلق يك نوع ادبيات براي آزاد سازي خود ميزنند كه حركت فمينيستي انجام داده و بخشي از فضاي مؤنث آزاد شده است. در اين مرحله مسأله آزاد كردن نشانهها و عناصر مؤنثي است كه در رابطه با ساختارهاي نظام مذكر اسير و سركوب شده است و در اين مرحله مسأله مهم بازنمايي است.
اين منتقد نظام بازنمايي را بيانگر ماهيت و مشخصهاي سركوبگرانه عنوان كرد كه با نگاه زنانه در منافات است و گفت: زن در تلاش براي خروج از نظام بازنمايي است. ادبياتي كه خود را از نظام بازنمايي آزاد كند، يك ادبيات مؤنث محسوب ميشود.
وي اين فرم ادبي را فرمي مبتني بر سياليت، عدم تمركز و آنارشي برشمارد و گفت: شاخصههاي زنانه نيز سيال، غير متمركز و نامترتب بودن است. فرمي كه بر اساس اين نوع مؤلفهها نوشته ميشود نيز فرمي سيال، غيرمتمركز و بيساختار است. بستر كلي ادبيات پست مدرن به اين ادبيات پاسخ مثبت ميدهد. ادبياتي كه مسألهاش
تمركززدايي و توجه به حاشيههاست و فمينيسم از اين منظر حاوي دو بحث مهم در نظريه پساساختارگرايي امروز است.
شمس در بررسي اين رويكرد گفت: در پساساختارگرايي مهمترين مسأله، نقد مركزيت قدرت، نوشتار، گفتار،
متافيزيك حضور و.... است. نقد مركزيت قدرت مردانه به صورت آميزهاي دروني از فمينيسم و پساساختارگرايي است. وقتي كه قدرت مردانه را نقد ميكنيم، خالق و سازنده نظامها، ساختارها، قوانين و استراتژيهايي در اقتصاد سياست، هنر و فرهنگ هستيم.
شمس در تعريف ادبيات فمينيستي گفت: ادبيات فمينيسم، مبتني بر زنانگي به عنوان مهمترين تعيّن زن است كه و فرم ادبيات فمينيستي و زيباييشناسي آن نيز مبتني بر اميال زنانهاي است كه اصولاً سركوب شده است.
در ادامه ليلي فرهادپور، روزنامه نگار و منتقد ادبي، در مباحث مربوط به فمينيسم، كميّت را مهم دانست و گفت: در ادبيات زنانه، كميّت ميتواند جايگاه خاصي داشته باشد. در جامعه مردسالار، زن حذف ميشود؛ اما با روي آوردن به مسائل زنان و تكيه بر كميّت حضور اين جنبش ضرورت پيگيري مسائل بيشتر ميشود.
وي افزود: حضور كمّي نويسندگان زن كه در چند سال اخير قابل توجه است، در بررسي ادبيات فمينيسم
تأثيرگذار خواهد بود. ادبيات در ذات خود به سبب آنكه با قدرت در ستيز است، مسائل سياسي را به دنبال خود
ميكشاند و جنبش زنان در ذات خود با قدرت جامعه مرد سالار در ستيز است و مسائل سياسي را به دنبال خود
ميكشد، بنابراين ادبيات فمينيسم نميتواند خود را از فشار سياسي مضاعف قدرت سياسي برهاند كه اين در فرم و محتواي ادبيات خود را نشان ميدهد.
فرهادپور تصريح كرد: زن مؤلف ايراني هنوز در مرحله رسيدن به اين است كه اثبات كند مؤلف است. او با ابزار فني نويني چون اينترنت و كامپيوتر از سلطه گذشته رها شده است. در اين شرايط ادبيات فمينيستي و جنبش فمينيسم ايران بايد با شرايط دروني خود اين كشور و با دادههاي اين جامعه ارزيابي جامعهشناسي شود.
وي با تأكيد بر تفاوت فضاي خاص ادبيات زنان در ايران با حيات آن در غرب، گفت: زنانهنويسي در ايران به ويژگيهايي اساساً پستمدرن دارد، اين در حالي است كه خيلي از مراحل را طي نكرده و بايد اين نكته نيز بررسي شود.
فرهادپور، جامعه ايران را بحرانزده و پر مخاطره دانست و تأكيد كرد: رفتارهاي قطعهقطعه، جزء نگري، غيرمتمركز بودن و... زنان، خصوصياتي شبيه نظرات پستمدرنيستي دارد؛ اما اين شرايط در جامعه، بايد به فراخور حال تعريف شود.
فرخنده حاجيزاده، نيز گفت: قطعهقطعه نوشتن از مشخصههاي پستمدرن است و زن نويسنده ايراني به سبب نوع زندگي، نوشتاري جزئي و غير متمركز دارد. توانايي و قدرت زايش دروني زن، او را به هستي و تجربه آن نزديكتر مييكند. به اين سبب زن ايراني در ذات خود، پستمدرن مينويسد و پستمدرنيسم به حوزه
زنانه نويسي نزديكتر است.
وي جريانهاي افراطي و مظلوم نمايي در حوزه نويسندگي را سبب سلطه مردانه عليه ادبيات زنانه دانست و اظهار داشت: ادبيات زنانه محمل تبديل شدن شعر و داستان به پايگاه و جنبش فمينيستي نيست.
وي در ادامه گفت: بحث زنان با مردان بحث نوشتن نيست. نويسندگان زن امروز به عنوان مؤلف ثبت شدهاند و به عنوان زن در يك جريان جدي مطرح هستند. در اين وادي مرداني تحت تأثير اين جريان ميكوشند،رمان زنانه بنويسند.
حاجي زاده در بررسي شرايط موجود گفت: جريانهايي كه به دنبال مظلوم نمايي زنان در حوزه ادبيات و اجتماع هستند، سبب شوراندن مردان شده است, اين جريانات اين فكر را تقويت كرده كه اگر زني به قدرت برسد، ديكتاتورهاي خاص خود را اعمال خواهد كرد، در حالي كه مشكل واقعي ما اين مسائل نيست.
وي نابساماني اجتماعي گسترده زنان و عدم برابري آشكار زن و مرد در جامعه را در ادبيات فمينيسم جاري دانست و گفت: در ايران با يك نوع ادبيات روبرو نيستيم, ادبيات فرا واقعگرا, ادبيات ناب ادبي و پرداختن به مسائل اجتماعي و داستانهاي فمينيستي در اين ادبيات وجود دارد.
حاجي زاده در پايان بررسي اثر ادبي از ديدگاه انتقادي و تحليل ساختارگرا, صورتگرا و روانشناسانه، را وظيفه منقد ادبي دانست و توجه به ستمهاي زنانه را در زندگي خانوادگي و شخصيت خصوصي نويسنده زن مهم برشمرد
وي در ادامه افزود:" گيلبرت" در بررسي نظام انديشه مردانه،" قلم و مرد" را يكي انگاشته و قلم به دست گرفتن زن را به عنوان حركت به سمت مرد شدن و جبران فقدان اين امر و به دست گرفتن قدرت برشمارده است.
شمس در تشريح مراحل فمينيسم به سه مرحله اشاره كرد و گفت: در مرحله اول، تأكيد فمينيستها روي برابري زن و مرد بود. در مرحله دوم فمينيستها و نسلسوم فمينيسم فرانسه، تأكيد روي تفاوت مرد و زن است. تفاوت بين مسأله مذكر و مسأله مونث مطرح ميشود. در اين مرحله، مسأله فمينيسم ديگر زن نيست.
وي در ادامه گفت: زن در تمام گروهها حاشيهاي نماينده مشخص دارد. اين قشر به عنوان بزرگترين گروه انساني در كنار مردان قرار ميگيرند و اين نمايندگان دست به خلق يك نوع ادبيات براي آزاد سازي خود ميزنند كه حركت فمينيستي انجام داده و بخشي از فضاي مؤنث آزاد شده است. در اين مرحله مسأله آزاد كردن نشانهها و عناصر مؤنثي است كه در رابطه با ساختارهاي نظام مذكر اسير و سركوب شده است و در اين مرحله مسأله مهم بازنمايي است.
اين منتقد نظام بازنمايي را بيانگر ماهيت و مشخصهاي سركوبگرانه عنوان كرد كه با نگاه زنانه در منافات است و گفت: زن در تلاش براي خروج از نظام بازنمايي است. ادبياتي كه خود را از نظام بازنمايي آزاد كند، يك ادبيات مؤنث محسوب ميشود.
وي اين فرم ادبي را فرمي مبتني بر سياليت، عدم تمركز و آنارشي برشمارد و گفت: شاخصههاي زنانه نيز سيال، غير متمركز و نامترتب بودن است. فرمي كه بر اساس اين نوع مؤلفهها نوشته ميشود نيز فرمي سيال، غيرمتمركز و بيساختار است. بستر كلي ادبيات پست مدرن به اين ادبيات پاسخ مثبت ميدهد. ادبياتي كه مسألهاش
تمركززدايي و توجه به حاشيههاست و فمينيسم از اين منظر حاوي دو بحث مهم در نظريه پساساختارگرايي امروز است.
شمس در بررسي اين رويكرد گفت: در پساساختارگرايي مهمترين مسأله، نقد مركزيت قدرت، نوشتار، گفتار،
متافيزيك حضور و.... است. نقد مركزيت قدرت مردانه به صورت آميزهاي دروني از فمينيسم و پساساختارگرايي است. وقتي كه قدرت مردانه را نقد ميكنيم، خالق و سازنده نظامها، ساختارها، قوانين و استراتژيهايي در اقتصاد سياست، هنر و فرهنگ هستيم.
شمس در تعريف ادبيات فمينيستي گفت: ادبيات فمينيسم، مبتني بر زنانگي به عنوان مهمترين تعيّن زن است كه و فرم ادبيات فمينيستي و زيباييشناسي آن نيز مبتني بر اميال زنانهاي است كه اصولاً سركوب شده است.
در ادامه ليلي فرهادپور، روزنامه نگار و منتقد ادبي، در مباحث مربوط به فمينيسم، كميّت را مهم دانست و گفت: در ادبيات زنانه، كميّت ميتواند جايگاه خاصي داشته باشد. در جامعه مردسالار، زن حذف ميشود؛ اما با روي آوردن به مسائل زنان و تكيه بر كميّت حضور اين جنبش ضرورت پيگيري مسائل بيشتر ميشود.
وي افزود: حضور كمّي نويسندگان زن كه در چند سال اخير قابل توجه است، در بررسي ادبيات فمينيسم
تأثيرگذار خواهد بود. ادبيات در ذات خود به سبب آنكه با قدرت در ستيز است، مسائل سياسي را به دنبال خود
ميكشاند و جنبش زنان در ذات خود با قدرت جامعه مرد سالار در ستيز است و مسائل سياسي را به دنبال خود
ميكشد، بنابراين ادبيات فمينيسم نميتواند خود را از فشار سياسي مضاعف قدرت سياسي برهاند كه اين در فرم و محتواي ادبيات خود را نشان ميدهد.
فرهادپور تصريح كرد: زن مؤلف ايراني هنوز در مرحله رسيدن به اين است كه اثبات كند مؤلف است. او با ابزار فني نويني چون اينترنت و كامپيوتر از سلطه گذشته رها شده است. در اين شرايط ادبيات فمينيستي و جنبش فمينيسم ايران بايد با شرايط دروني خود اين كشور و با دادههاي اين جامعه ارزيابي جامعهشناسي شود.
وي با تأكيد بر تفاوت فضاي خاص ادبيات زنان در ايران با حيات آن در غرب، گفت: زنانهنويسي در ايران به ويژگيهايي اساساً پستمدرن دارد، اين در حالي است كه خيلي از مراحل را طي نكرده و بايد اين نكته نيز بررسي شود.
فرهادپور، جامعه ايران را بحرانزده و پر مخاطره دانست و تأكيد كرد: رفتارهاي قطعهقطعه، جزء نگري، غيرمتمركز بودن و... زنان، خصوصياتي شبيه نظرات پستمدرنيستي دارد؛ اما اين شرايط در جامعه، بايد به فراخور حال تعريف شود.
فرخنده حاجيزاده، نيز گفت: قطعهقطعه نوشتن از مشخصههاي پستمدرن است و زن نويسنده ايراني به سبب نوع زندگي، نوشتاري جزئي و غير متمركز دارد. توانايي و قدرت زايش دروني زن، او را به هستي و تجربه آن نزديكتر مييكند. به اين سبب زن ايراني در ذات خود، پستمدرن مينويسد و پستمدرنيسم به حوزه
زنانه نويسي نزديكتر است.
وي جريانهاي افراطي و مظلوم نمايي در حوزه نويسندگي را سبب سلطه مردانه عليه ادبيات زنانه دانست و اظهار داشت: ادبيات زنانه محمل تبديل شدن شعر و داستان به پايگاه و جنبش فمينيستي نيست.
وي در ادامه گفت: بحث زنان با مردان بحث نوشتن نيست. نويسندگان زن امروز به عنوان مؤلف ثبت شدهاند و به عنوان زن در يك جريان جدي مطرح هستند. در اين وادي مرداني تحت تأثير اين جريان ميكوشند،رمان زنانه بنويسند.
حاجي زاده در بررسي شرايط موجود گفت: جريانهايي كه به دنبال مظلوم نمايي زنان در حوزه ادبيات و اجتماع هستند، سبب شوراندن مردان شده است, اين جريانات اين فكر را تقويت كرده كه اگر زني به قدرت برسد، ديكتاتورهاي خاص خود را اعمال خواهد كرد، در حالي كه مشكل واقعي ما اين مسائل نيست.
وي نابساماني اجتماعي گسترده زنان و عدم برابري آشكار زن و مرد در جامعه را در ادبيات فمينيسم جاري دانست و گفت: در ايران با يك نوع ادبيات روبرو نيستيم, ادبيات فرا واقعگرا, ادبيات ناب ادبي و پرداختن به مسائل اجتماعي و داستانهاي فمينيستي در اين ادبيات وجود دارد.
حاجي زاده در پايان بررسي اثر ادبي از ديدگاه انتقادي و تحليل ساختارگرا, صورتگرا و روانشناسانه، را وظيفه منقد ادبي دانست و توجه به ستمهاي زنانه را در زندگي خانوادگي و شخصيت خصوصي نويسنده زن مهم برشمرد
No comments:
Post a Comment