Sep 30, 2006

عقربه ها دور گردباد





عقربه ها دور گردباد
مجموعه ی شعر
چاپ اول 1380
قطع جیبی
تعداد 1000 نسخه
ناشر موسسه فرهنگی هنری خورشید سواران

توصیف:
مجموعه ای 32 صفحه ای مشتمل بر یک شعر بلند به نام بیا به هیات ارنست و 8 شعر کوتاه تر

از متن کتاب

بيا به هيات ارنست


به خاطره ی مهربان
سيروس طاهباز



جغد سپيد تو را هميشه خوابيده ام
وقتی که خواب ديده ام
روی همان راحتی های نشيمن
گل های قالی گاه بوی كتان می دهند
و در بهمن
باد می پيچد نور می پاشد روی شيب زمين
اين جغد.... اين جغد ها شبيه نور
بالا می روند يا اين که می دوند
بر گونه هايمان
-يک بار هم با سرعتی جهانی از گونه های تو سقوط كردند!


*
*
*



بيرون از آن شيب تند زمين
تاريخ با دقايق کيهانی پرواز می کند
شيار می زند به گونه های زمين
سرخ
زرد
سياه
انبوه رنگ ها...
مثل همان حادثه ای که در سطر چندم اين قصه يا اين که شعر
روی گونه های تو می افتد
چرخ چرخ با جغد ها بچرخ
ما از حضور جغد ها و گونه ها
از سطر چندم اين قصه خالی نبوده ايم
وقتی که بوده ايم
در آن همه اتاق
و آن سياهی که بر ديوار يادت هست؟
و او که نبود
شکل جرنگ جرنگ آن شب
-يادم نيست!


*
*
*
آنجا که خواب می رود از ما
تا يک سحابی ديگر که بيايد
چرخ چرخ دايره قيقاج می زند
يا اين که ما
ما در اتاق بودنمان قطعی ست
اما کدام اتاق؟
اتاق دور دايره آتش گرفته است در قونيه
از آتشی كه بر سر قونيه می گذشت
از قو به قاف پل زده بودی که آمديم
با جغد هايمان
در چرخشی مدام
و باد يا اين که گردباد
اين واژه ها را شبيه هم به گونه های تو می کوبيد
-امروز که قصه نداريم تا خانقاه می چرخيم
از قو به قاف تا استكان قصه چرخشی مدام
و آتش تو حول محور آن دايره زبانه زبان تر باد!
اين چشم های تو از روی قاف روی دماوند
ديدنی است که می بيند


*
*
*


آتش برقصان
در آيين نان و شراب
هميشه کسی هست که آتش را
به سطر های نوشته نشده به اين شعر بلغزاند
تاريخ اين كوچه را با آتش تو شراب داده اند
و جغد (بهمن) از روی ديوار
به خاکستر تو خيره مي ماند
-لطفا بعد از شنيدن ناقوس
روی نوار چشم بگذاريد
اين واژه ها
پرتاب می شوند به يک هزاره ديگر
و سطر های نوشته نشده
از چشم های ماست که می ريزند


*
*
*



در يک سحابی ديگر
پاريسی معصوم آمده است گناه بپاشد
-هکتور كجای قافيه گم شد؟
هنوز تو را نخوابيده اند در اين سحابی
قهوه يا چای چايی كه قهوه ايست
مايی كه نه ماست يعنی کداميک پيست رقص؟
چرخ چرخ دايره دوار می زند

بيا به هيات ارنست!

به شگل قاب قديمی نزديک تر بيا
-رنو کجای دايره گم شد؟ يادم نيست!
ما را هنوز نخوابيده اند
از يک سحابی ديگر نيامده ايم به دايره
چايت قبول عارف
واژه کجاست يا اين که قهوه
اين چای در جمله ای فراموش قطعه قطعه می شود
-هميشه لنگ است هميشه کور
قصه ای که از قاف نمی آيد!


*
*
*



هزار بار به هيات چريک پير
با ريش های بلندش هزار بار
چريک مست انگار گفته است!
اين خانقاه صبحانه پاچه های شما بود ای کله ها!
چرخ چرخ دايره شکوفه می زند
سحابی هنوز نچرخيده است در واژه های ما
- برات! گرگ و ميش همين جاست
بنشين ميان دايره صد ها هزار بار
جغد از ميان دايره بيرون پريده است
حالا بخوان به هيات ارنست
ای خواندنی ترين شامگاه قونيه
بيرون از اين دايره بيرون از اين اتاق
چيزی شبيه قونيه آتش گرفته است
از روی صخره ها چريک پير
روی قصه هاست که پرتاب می شود
و سهراب از آخرين مجسمه جغد بالا می رود
توی دايره
يک بار گفتم آن سياهی که بر ديوار
يادت نبود
حالا بچرخ توی دايره
حجت پشت شقه های دايره زبان زده بيرون
هرگز نخوابيده پشت پنجره سيگار می شود
حالا زبان شقه شده نه به اين برای گفتن سارا
چرخ... چرخ.... دايره سپيده می زند


*
*
*


بيا به هيات ارنست
از پشت كافه ها نزديک تر بيا
اين جاده ها راهی ندارند به دايره
و خاک تازه می رود از روی اين خليج
از روی شيب تند زمين پرواز می کند
از شهر های سرکش صد ها هزار چرخ
تا شامگاه معبد نيما
- هميشه دير است هميشه دور
چهارشنبه ای که هرگز نمی آيد!


فروردين- اسفند 1378





بررسی


با سرعتي جهاني سقوط كردند

سيد سعيد طباطبايي


(تحليلي بر مجموعه شعر عقربه‌ها دور گردباد، سروده‌ي عليرضا بهنام، تاريخ انتشار:بهار 1380 تهران ،انتشارات خورشيد سواران)


«ما در اتاق بودنمان قطعي است / اما كدام اتاق؟»

دير‌گاهي است متن ادبي توجه معطوف خود ازحاشيه را به متن رانده است. وضعيت نويسنده ، خواننده ، رابطه‌ي نوشتاربا پيرامون ، يا نسبت زبان متن با زبان عامه ، سوژه‌هايي در گذشته و فراموش شده هستند،و ديگر غيراز آكادمينيست‌ها گاه و بي‌گاه، كسي سخن به نقد اثر با اين عناصر نمي‌گشايد…اما ازآن رو‌كه متن خود در حركتي هميشگي به حاشيه مي‌رود، باز تحول ديگري رخ داده است؛ نقد عرصه‌اش را در بينيت حاشيه و متن نهاده است.در اين بينيت، حاشيه‌ي رانده شده با متن رانده شده قياس نمي شوند‌ يا بر هم كنش آنها مورد توجه قرار نمي‌گيرد. اين نقد است كه موجب بر‌هم كنش است.اوست كه از اين فاصله سعي دارد با متن رابطه ايجاد كند و در عين حال به وضعيت متن نغلتد.اين‌جاست كه متني ديگر زاده مي‌شود. اين جاست كه منتقد نه دست به انتقاد، بل دست به ايجاد متن مي‌زند.متني كه باز حاشيه‌اي و جاذبه‌اي خواهد داشت.در اين نگرگاه فراشونده از نظريه‌هاي مدون قرن بيستمي،درمي‌يابيم كه اين كتاب كوچك(عقربه‌ها دور گردباد)كه يادآور اوراد باستاني شاهان يهود است متني انتقادي است.واژه‌ي متن انتقادي دو مصداق اوليه را به ذهن‌ها متبادر مي‌سازد، نخست متن انتقادي را متني مي دانند كه به انتقاد اثر يا وضعيتي پرداخته باشد، دوم متني را انتقادي برمي‌خوانندكه موضوعيت آن انتقادي باشد-به عبارت ديگر ذاتا انتقادي باشد.اين مجموعه شعر، در قالب نخستين وضعيت،جاي نمي‌گيرد.دومين وضعيت نيز غير آن‌كه موضع ترديد است، جهان شمول است و كمتر متني را مي‌توان يافت كه انتقادي محسوب نشود. عقربه‌ها دور گردباد به هيچ يك از اين دو وضعيت تعلق ندارد. عقربه‌ها دور گردباد صرفا ساختي انتقادي دارد.اين متن در فاصله‌اي كه از آن سخن رانديم و به فرم اين‌چنين متوني زاده شده است. عقربه‌ها دور گردباد وضعيت متن رهيده را وانمود مي‌كندو در عين حال دلالت‌هايش به شكلي كلاسيك فرا‌مي‌آيد.اين متن سعي مي‌كند هر چيزي را از فراز به افشاء بخواند. افشاگري،بازي متون معاصر است.هر متن خود برانگيخته ، با اين‌كه رهيده است،افشاگر نيز هست.همان بسندگي به درون متن،موجب افشاء مي‌شود.نشانه‌اي كه بر هيچ دلالت مي‌كند و روايتي كه در هنگام روايت ، هدف و سوژه را ناديده مي‌گيرد وضعيتي افشاگر خواهد داشت.حتا مي توانيم براي روشن شدن اين وضعيت به عرصه‌ي تحول اجتماعي كتب مقدس نگاهي بياندازيم. كتب مقدس با اين‌كه عرصه‌ي فرهنگي تك ساحتي هستند، صرفا به دليل بر خود بسنده بودن افشاگر و متحول كننده‌اند.

عقربه‌ها دور گردباد اوراد شاهان يهود را به ياد مي‌آورد.«جغد سپيد تورا هميشه خوابيده‌ام/وقتي كه خواب ديده‌ام /روي همان راحتي‌هاي نشيمن/گل‌هاي قالي گاه بوي كتان مي‌دهد/ودر بهمن/ باد مي‌پيچد/نور مي‌پاشدروي شيب زمين / اين جغد / اين جغدهاشبيه نور/ بالا مي‌روند يا اين‌كه مي‌دوند/بر گونه‌هايمان / - يك بارهم با سرعتي جهاني از گونه‌هاي تو سقوط كردند! » نكته در عبارت پاياني نهفته است، بازي صورت مي‌گيرد،چينش واژگان نظام جملات را به چالش مي‌خواند،وانمودن چون تكنيكي در متن بروز مي‌كند؛ اما هيچ يك در حد بازي باقي نمي‌مانند بل با سرعتي جهاني سقوط مي‌كنند. عناصر متن به عناصري براي چالش بدل مي‌شوند،عناصري كه عامدانه مي‌خواهند سؤال ايجاد كنند و از همين روست كه متن( اين بحث در باره‌ي بيشتر شعرهاي كتاب عقربه‌ها دور گردباد صادق است.)به بينيت حاشيه و متن رانده مي‌شود.و در ساختاري انتقادي ارايه مي‌شود. به همين دليل است كه كليت اين‌نوع متن‌ها هيچ را به چالش مي‌خواند.همان‌گونه كه اوراد شاهان يهود هيچ را به چالش مي‌خواند.در عقربه‌ها دور گردباد نيز، سوژه همواره موجود است.حتا قرار نيست ناديده گرفته شود.از ماهيت زبان به نحوي در اين كتاب بهره برده مي‌شود كه متن ،زبان و حضور استعاري ‌اين دو خلل ناپذير شود.متن قصد نمي‌كند خود را به چالش كشد و حتا با خواننده فاصله‌اي را بر مي‌گزيند كه خواننده نيز نتواند به متن خللي وارد كند. ساختار متن انتقادي ،اين‌چنين است.در فرادست جاي مي‌گيرد و مخاطب در فرو مي‌ايستدتا شاهد باشد.خواننده شاهد افشاگري و ايجاد سؤال است وليك هيچ نقشي در اين بازي ندارد.كارناوالي را مي‌بيند اما كارناوالي كه قرار است او را، چشمان او را بگشايد.

مریخی شدن در شعر

عاطفه چهارمحالیان

هر کلمه برای به بیان درآمدن و تبدیل خود به صوت نیاز به صرف مقداری انرژی دارد که در نوشتار میزان انرژی صرف شده کمتر قابل تشخیص است.
بنا به این حیث شاعر در صرف کلمات نوشتاری باید در هزینه کردن انرژی به خوانش درآمدن کلمات و خرج صوت بسیار حسابگرانه عمل کند. «عقربه ها دور گردباد» کتابی است که در ابعاد خود با خست لازم عمل کرده اما در صرف واژگان ، نتوانسته شاعری مقتصد ارائه دهد و اگر بپذیریم که علیرضا بهنام در عقربه ها دور گردباد به مخاطبانی خاص نظر داشته، چرا که شعری خاص را پیش می کشد، دیگر نمی توان وجود مثلا کلمات ناهنگامی چون گاه، (گل های قالی گاه بوی کتان می دهد) و در بهمن باد می پیچد و از این دست کلمات معلول یک شیوه گفتاری و نوشتاری خاص را در خور دانست.
شعر «بیا به هیات ارنست» ، دارای توانمندی های بالقوه ای برای تاثیر گذاری است که در صورت ارائه دادن ارگانیسمی لاغرتر و شکیل تر می توانست موجودیت های مثبت درونی خویش را با وسواس بیشتری نمود دهد. آنچنان که در محتوای استعاری و فضای نمادین و رمزآلود تصاویر و انقطاع منظم و به جای جملات، شکلی سنجیده تر از خویش می نماید،
این جغدها شبیه نور
بالا می روند
یا این که می دوند بر گونه هایمان
در شعر بیا به هیات ارنست به نظر می رسد ضمایر اشاره چون این، آن و کلمات موصولی چون واو ، در ، از و ... به نحو بارزی کارکردهای خود را در شکلی ملموس و آنچنان مکرر به کار می گیرند که گاه ارجاع بیرونی خود را از دست می دهند و خواننده ناآشنا با فضای درونی و شخصی پشتامتنی شعر نمی داند این همه اشاره ناظر بر کدامیک از ارجاعات برون متنی یا درون متنی خود شعر هستند. مثل ، این جغدها، از آن شیب تند زمین، همان حادثه ای که در سطر چندم این قصه، این که شعر در آن همه اتاق و آن سیاهی که بر دیوار، جرنگ جرنگ آن شب.
اگر بپذیریم که حتی کلمات ذکر شده در متن، نشانه هایی قابل تاویل به فضای آنسوی متن محصول کلمات هستند آیا کلیت شعر توان توجیه این تاویل را خواهد داشت؟
هنگامی گه شاعر پیام را در گسست های روایی، یا غیر روایی منقطع و به طرز دیکتاتورانه ای سرنگون می کند ، بعد از خود شعر را به صورت کلیتی نشانه مند اما نه سیستماتیک برجای می نهد، که با از دست دادن ارجاعات بیرونی، از بین بردن سنت های ذهنی خواننده و به وجود آوردن نشانه های مقبول و دست ساز شخصی، قائم به ترتیب هیچ دیگرنهاده تازه ای نشده است . اگر بپذیریم که در این میان ، تنها فرایند خواندن می ماند آیا این مقوله را جز در مفهوم تحلیلی ساختارگرایانه می توان توجیه کرد؟
نکته دیگر در شعر مذکور نوعی دیگر نمودگی آگاهی شاعر از بیان ابعادی شعر است که در متن خواننده را چنان به هم می پیچاند تا او را تعمدا دچار فضای محتوایی ، موجز و منقطع از یک سو و از سوی دیگر در کثرت دست و دلبازی در مصرف کلماتی حشو سرنگون کند. اگر بسامد بالای بعضی کلمات در شعر بهنام را نیز به این امر اضافه کنیم اثر با آن همه نام درونش در تدارک تبدیل شخص ثالث به ارنست ، از آنجا که شعر به خاطره مهربان سیروس طاهباز تقدیم می شود تا بهمن، پاریسی ، هکتور، ارنست، عارف، سهراب، حجت، سارا، نیما و... می کوشد به ژانر ملموس و محسوسی دست یابد که مشخصه آن فضابازی و بازی فضاهاست، در امتحان کلمات و واژگانی دم دست که در فضای مورد نظر کارکردهای جدیدی از خویش بروز دهند. به هر حال شعر در خود پتانسیل حجمی فراوانی داردکه ناخودآگاه در خوانش منصفانه آن دچار شگفتی می شویم. اگر خود را به دستانش بسپاریم که انگار این شعر هزار واژه دارد و یک دهان و شگفتا که به قول بیهقی همگان این شعر زبان در دهان یگدیگر دارند. چه خوب بود بهنام که این گونه در به کار بردن فضاهای استعاری، موجز و پیش برنده، روان و روغن خورده عمل می کند ، لولاهای زبانی اش نیز در ساختاربا لکنت بر هم نمی چرخیدند و چه خوب تر بود که در مثل این جغدها، مثل همان حادثه، شکل جرنگ جرنگ آن شب ، این همه تشبیه، ادات تشبیه خود را به وجه شبه سپرده و به فهم خواننده اعتماد بیشتری می کردند.
در هر عنوان باید پذیرفت که علیرضا بهنام دقیقا شاعر فضاست، موجودیتی فضایی که در شعر شاعران دیگر دهه هفتاد کمتر قابل لمس بود و بهنام آنچنان فضا نویس مستعدی است که نمی توان عجولانه از کنار همنشینی نامعقول جملات (ونه کلمه) گذشت . چرا که او شاید از معدود کسانی باشد که در شعر حاضر جملات را دستخوش روابط تازه ای می کند و نه واژه را در شکل مستقل خودش.
با محتاطانه تر اندیشیدن به شعر «بیا به هیات ارنست» و سایر شعرهای کتاب «عقربه ها دور گردباد» حتما می توان امید داشت که شناخت و فهم درست شاعر از الگوهای همنشینی عناصر یک متن و به کارگیری محتاطانه تری از تهاجم های شهودی تصاویر ، بتواند در کاراکترآفرینی خاص خودش و ارائه شعر به مثابه موجودیتی فضامند و پویا، ماندگارتر عمل کند.

No comments: