در روزهايی که گذشت يک خبر بود که در ما رشد کرد و به تعداد ايرانيان آزاده در سراسر دنيا تکثير شد . يک خبر بود که غرور های شکسته را التيام بخشيد و هر ايرانی منصفی را بر آن داشت تا از شادی در پوست خود نگنجد. آنچه در ادامه می خوانيد يادداشتی است به قلم دکتر رضا براهنی که در جديد ترين شماره شهروند درج شده و نشان از آن دارد که از آن سوی اين کره خاکی نگاه نگران او همان می بيند که ايرانيان در هر کجای جهان به چشم دل ديده اند. به دليل اهميت اين نوشته متن کامل آن را در اينجا نقل می کنم:
تاريخ، شيرين عبادي و نوبل صلح
رضا براهني
تاريخ ايران ورق تازه اي خورد. تا حال چنين ورقي نخورده بود. با يك رأي زني بر تارك اين تاريخ ايستاد. آن فشاري كه اين همه قرن بر زن ايراني، بويژه در اين قريب به ربع قرن اخير وارد آمده بود ـ با آن همه وهن و تحقير مذكر، با آن نيمه آدم شمردنها و پشت ديوار و پرده نگه داشتنها، و زبون و ضعيفه شمردنها وگريستنهاي طولاني در سرسراهاي دادگستري، و با آن همه پوزخند و پوزبند زدنها ـ در يك لحظه ي درخشان برداشته شد تا چهره ي زن اين بار تلألو واقعي خود را به رؤيت جهان بسپارد. ناگهان جهان عيد تازه اي پيدا كرد. در جايي بايد آن همه ستم بر زن ايراني پاسخي درخور ميگرفت كه به رغم شكوه و نرماي بي پايانش، به راستي دندانشكن نيز بود. اين يك جايزه ي نوبل ساده نبود. كدام جايزه نوبلي اين همه شادي و سرور در جهانيان پديدار كرده است؟ انگار به جادويي ايدز و سرطان با هم مداوا شده اند. انگار دختران بيگناهي كه به ثمنِ بخس به فروش رفته بودند، انگار دوشيزگاني كه به جرم داشتن يك ورق پاره سياسي بايد پيش از اعدام به تسخير جنسي جلاد نيز تن در ميدادند، انگار زناني كه مدام به رغم هزار توسري به تمكين دعوت ميشدند، انگار كودكاني كه در يكي از ثروتمندترين كشورها، به سوي تكدي و فحشا و خودفروشي رانده شده بودند، همگي از زندانها، بازداشتگاهها، و بالاي دارها، و از زير تل سنگسارها، به سوي زندگي و تنفس رها و آزاد برگشتند؛ انگار زخم هاي تن و روان زهرا كاظمي و زهرا كاظميهاي ديگر التيام يافت و همه بلند شدند، در يك قيام درخشان، و در اين قله رفيع صف بستند؛ انگار بخت واقعي اين بار درِ زندان زن ايراني را زد، و آن هم به دست خود زن ايراني، به دست زني فروتن؛ با چهره اي دلنشين، شاد و شادي بخش؛ و مدام در حال پيكار؛ پيكاري كه در آن كوچكترين شائبه ي به رخ كشيدن و تظاهر نبود؛ به دست شيرين عبادي. چنان وجدآور است كه آدم ميخواهد به همه تبريك بگويد، هم به دوست، هم به دشمن. انگار مردگانِ بالاي جرثقيل، دوباره به سوي زندگي و زمين بازگشتند. عطش وهن و تحقير را چشمهاي زلال و خنك فرو نشاند. انگار محمد مختاري و محمدجعفر پوينده دوباره به جمع مشورتي كانون نويسندگان برگشتند؛ و همه دوباره به جلسه آمدند تا بر سر كلمات متن 134 در منزل شيرين عبادي، منزل سيمين بهبهاني، منزل هوشنگ گلشيري، منزل غفار حسيني و آن منازل ديگر چك و چانه بزنند. انگار همه باز متن مينويسيم، و از آن ظلمت دوباره نقبي به سوي نور ميزنيم. آري به مردگان و به زندگان تبريك بگوييم.
در اين دوي ماراتوني كه ايراني از هر نژاد و قوم و قبيله و زبان و جنسيت و سن و خرد و كلان به سوي آزادي در پيش گرفته است، دوي ماراتوني كه در آن هزاران و هزاران كشته و مرده و زخمي بر جاي مانده اند و هنوز هم غيرت جوانه ها و جوانها و زنها و مردها آن را به پيش ميراند، ناگهان يك لحظه بسيار بزرگ براي همگان پيش آمده است. جايزه نوبل صلح به زني داده شده است كه پيوسته خود را دونده اين دوي ماراتون ديده است. به او فقط تبريك نگوييم. او را بر شانه هفتاد ميليون ايراني بنشانيم و دوباره راه بيفتيم.
تورنتو ـ 19 مهر 82
..................................................................
پاسخ يدالله رويايی به دکتر براهنی: نه! نبايد دوباره به راه بيافتيم!
تاريخ، شيرين عبادي و نوبل صلح
رضا براهني
تاريخ ايران ورق تازه اي خورد. تا حال چنين ورقي نخورده بود. با يك رأي زني بر تارك اين تاريخ ايستاد. آن فشاري كه اين همه قرن بر زن ايراني، بويژه در اين قريب به ربع قرن اخير وارد آمده بود ـ با آن همه وهن و تحقير مذكر، با آن نيمه آدم شمردنها و پشت ديوار و پرده نگه داشتنها، و زبون و ضعيفه شمردنها وگريستنهاي طولاني در سرسراهاي دادگستري، و با آن همه پوزخند و پوزبند زدنها ـ در يك لحظه ي درخشان برداشته شد تا چهره ي زن اين بار تلألو واقعي خود را به رؤيت جهان بسپارد. ناگهان جهان عيد تازه اي پيدا كرد. در جايي بايد آن همه ستم بر زن ايراني پاسخي درخور ميگرفت كه به رغم شكوه و نرماي بي پايانش، به راستي دندانشكن نيز بود. اين يك جايزه ي نوبل ساده نبود. كدام جايزه نوبلي اين همه شادي و سرور در جهانيان پديدار كرده است؟ انگار به جادويي ايدز و سرطان با هم مداوا شده اند. انگار دختران بيگناهي كه به ثمنِ بخس به فروش رفته بودند، انگار دوشيزگاني كه به جرم داشتن يك ورق پاره سياسي بايد پيش از اعدام به تسخير جنسي جلاد نيز تن در ميدادند، انگار زناني كه مدام به رغم هزار توسري به تمكين دعوت ميشدند، انگار كودكاني كه در يكي از ثروتمندترين كشورها، به سوي تكدي و فحشا و خودفروشي رانده شده بودند، همگي از زندانها، بازداشتگاهها، و بالاي دارها، و از زير تل سنگسارها، به سوي زندگي و تنفس رها و آزاد برگشتند؛ انگار زخم هاي تن و روان زهرا كاظمي و زهرا كاظميهاي ديگر التيام يافت و همه بلند شدند، در يك قيام درخشان، و در اين قله رفيع صف بستند؛ انگار بخت واقعي اين بار درِ زندان زن ايراني را زد، و آن هم به دست خود زن ايراني، به دست زني فروتن؛ با چهره اي دلنشين، شاد و شادي بخش؛ و مدام در حال پيكار؛ پيكاري كه در آن كوچكترين شائبه ي به رخ كشيدن و تظاهر نبود؛ به دست شيرين عبادي. چنان وجدآور است كه آدم ميخواهد به همه تبريك بگويد، هم به دوست، هم به دشمن. انگار مردگانِ بالاي جرثقيل، دوباره به سوي زندگي و زمين بازگشتند. عطش وهن و تحقير را چشمهاي زلال و خنك فرو نشاند. انگار محمد مختاري و محمدجعفر پوينده دوباره به جمع مشورتي كانون نويسندگان برگشتند؛ و همه دوباره به جلسه آمدند تا بر سر كلمات متن 134 در منزل شيرين عبادي، منزل سيمين بهبهاني، منزل هوشنگ گلشيري، منزل غفار حسيني و آن منازل ديگر چك و چانه بزنند. انگار همه باز متن مينويسيم، و از آن ظلمت دوباره نقبي به سوي نور ميزنيم. آري به مردگان و به زندگان تبريك بگوييم.
در اين دوي ماراتوني كه ايراني از هر نژاد و قوم و قبيله و زبان و جنسيت و سن و خرد و كلان به سوي آزادي در پيش گرفته است، دوي ماراتوني كه در آن هزاران و هزاران كشته و مرده و زخمي بر جاي مانده اند و هنوز هم غيرت جوانه ها و جوانها و زنها و مردها آن را به پيش ميراند، ناگهان يك لحظه بسيار بزرگ براي همگان پيش آمده است. جايزه نوبل صلح به زني داده شده است كه پيوسته خود را دونده اين دوي ماراتون ديده است. به او فقط تبريك نگوييم. او را بر شانه هفتاد ميليون ايراني بنشانيم و دوباره راه بيفتيم.
تورنتو ـ 19 مهر 82
..................................................................
پاسخ يدالله رويايی به دکتر براهنی: نه! نبايد دوباره به راه بيافتيم!