Nov 25, 2002

ياد بودی برای قربانيان قتل های سياسی ۷۷


خفگي تحمل ناپذير آذرماه

آذر ماه 77 بود ‚ با آن كه يك سال از تغيير فضاي سياسي كشور مي گذشت جو سنگيني همه جا را احاطه كرده بود . كشته شدن ابراهيم زال زاده و احمد ميرعلايي در همان سال و تهديد هاي مجهول الهويه اي كه روزنامه هاي محافظه كار را مي انباشت مجالي براي آرامش باقي نمي گذاشت در اولين روز آذر ماه سايه سنگين مرگ با اعلام خبر قتل فجيع داريوش و پروانه فروهر بر نگاه نگران فعالان حقوق بشر افتاد .
لثارات الحسين ارگان رسمي خشونت طلبان تنها چند روز پيش از اين قتل بيرحمانه در خبري كوتاه اعلام كرده بود داريوش فروهر گفته است مدارك جديدي در دست دارم كه در روز هاي آينده افشا خواهم كرد. او هرگز فرصت نيافت تا اين كار را انجام دهد چرا كه چند روز بعد او مرده بود. آيا براي پيدا كردن همين مدارك نبود كه منزل اين دو انسان بيگناه تا چند ماه بعد حتي به روي فرزندانشان بسته ماند؟ و آيا به همين خاطر نبود كه تا يك سال بعد از واقعه حتي يادداشت هاي شخصي پروانه فروهر به فرزندش تحويل داده نمي شد؟ امروز بعد از گذشت 5 سال هنوز پاسخ اين سوال ها را نمي دانيم و احتمالا جنايتكاران چنان ماهرانه عمل كرده اند كه هرگز نخواهيم توانست بدانيم فروهر ها چه چيز را مي خواستند افشا كنند كه به قيمت جانشان تمام شد.
يكي دو روزي از اين خبر دهشتناك نگذشته بود كه در تحريريه روزنامه شنيديم محمد مختاري شاعر و نظريه پرداز علوم اجتماعي ناپديد شده است . خبر را عابدي دبير سرويس ادب و هنر مي گفت . او تلاش كرد اين خبر را به نوعي در روزنامه به چاپ برساند اما به دليل آن كه هنوز فضا بسيار مبهم و راز آلود به نظر مي رسيد با مخالفت دبير تحريريه مواجه شد . در روزنامه اي كه در آن زمان محل كار من بود يعني اخبار تلاش مديران بر آن بود تا بيشتر به اطلاع رساني كم خطر بپردازند اما تقدير انگار چنين بود كه موج وقايع همين روزنامه محتاط را به جايي برساند كه با چاپ بيشترين حجم اخبار و اطلاعات و شكستن بسياري از تابو هاي مطبوعاتي نام خود را در تاريخ مطبوعات ايران ثبت كند.
در همين اثنا محمد جعفر پوينده مترجم و محقق علوم اجتماعي با روزنامه تماس گرفت و از سرويس ادب و هنر خواست تلاش كنند بيانيه كانون نويسندگان را به مناسبت ناپديد شدن مختاري در روزنامه انعكاس دهند . اگر چه به دليل شرايط پيش گفته امكان انجام آن كار در آن زمان وجود نداشت ولي همين تماس موجب شد كه بدانيم بالاخره ترجمه منشور جهاني حقوق بشر او در روز هاي آينده به بازار خواهد آمد اين اطلاع عابدي را به فكر انداخت تا از او بخواهد تا پيش از انتشار كتاب بخش هايي از آن را براي چاپ در روزنامه به ما بدهد. پوينده با خوش رويي هميشگي اش اين پيشنهاد را قبول كرد و چند روز بعد مطلب را در اختيار عابدي گذاشت .
روزي كه قرار بود صفحه مخصوص اين مطلب براي چاپ برود عابدي با پوينده تماس گرفت تا براي ويرايش نهايي به روزنامه بيايد اما خبري كه در اين تماس دريافت كرد بسيار مهم تر بود. جنازه مختاري در يكي از بيابان هاي اطراف شهريار در حالي پيدا شده بود كه با طناب خفه اش كرده بودند . پوينده از طرف خانواده مختاري به سردخانه رفته بود و جنازه را شناسايي كرده بود . او اضافه كرد ساعت 4 بعد از ظهر جلسه اي در اتحاديه ناشران دارد كه به اين دليل ممكن است دير به روز نامه برسد . اما اين آخرين تماس او با روزنامه بود . فرداي آن روز خبر رسيد كه پوينده هم پس از خروج از دفتر كارش توسط گروهي ناشناس ربوده شده است و تنها چند روز بعد با پيدا شدن جنازه اين مرد ساكت و آرام آوازه قساوت قاتلان از مرزهاي ايران گذشت و جهان را در بهت و حيرت فرو برد.
حالا ديگر روزنامه هم كه احتياط را بيش از اين جايز نمي ديد تصميم به چاپ اخبار مربوط به اين واقعه گرفت در عين حال ورود روزنامه صبح امروز به عرصه اطلاع رساني كشور در حالي كه اولين نيم صفحه خود را به گزارش قتل هاي سياسي اختصاص داده بود موجب دلگرمي مسولان روزنامه شد . تصميم بر اين بود كه هر روز در نيم صفحه اول روزنامه و در گوشه سمت چپ قسمتي كه با يك كادر سياه از بقيه صفحه متمايز شده بود به انعكاس اخبار مرتبط با اين رويداد اختصاص پيدا كند . مسوليت تهيه مطالب هم به عهده سرويس ادب و هنر گذاشته شد كه خبرنگار آن در آن روز ها صاحب اين قلم بود.
به اين ترتيب بود كه تشييع پيكر مختاري و پوينده و مراسم مختلفي كه براي يادبود اين دو انسان فرهيخته برگزار مي شد به گزارش ويژه روزنامه بدل شد . در گزارش هاي همان روز ها بود كه براي اولين بار بعد از وقايع موسوم به انقلاب فرهنگي يك روزنامه پرتيراژ و سراسري تصاويري از اعضاي كانون نويسندگان ايران را در نيم صفحه نخست خود به چاپ رساند. و با آن پوشش خبري بود كه صداي مظلوميت اين قربانيان بيگناه به گوش همه شهروندان جامعه رسيد.
حالا 5 سال از آن روز هاي تلخ و سياه گذشته ‚ روزهايي كه همه بعد از خاتمه كار طوري با هم وداع مي كرديم كه انگار ديدار ديگري در كار نخواهد بود و روزهايي كه هنوز هيچكس نمي دانست موج كشتار تا چه زماني ادامه پيدا مي كند . اگرچه كمتر از يك ماه بعد از اين وقايع وزارت اطلاعات به نقش داشتن بعضي از عوامل خود در اين ماجراها اعتراف كرد اما اين اعتراف هرگز نتوانست چيزي را عوض كند . نه تنها دلايل و شواهد واقعي اين اتفاق ها از چشم مردم پوشيده نگه داشته شد بلكه وكيل خانواده قربانيان هم كه شواهد اندكي از اين پرونده را افشا كرده بود به زندان افتاد . و در عين حال موج قتل هاي مشكوك سياسي در كشور هرگز خاتمه نيافت .
شايد واقعيت اين قتل ها هرگز در برابر چشمان ملت ما گشوده نشود و عاملان و مهم تر از آن آمران اين جنايات بتوانند از حضور در پيشگاه عدالت بگريزند اما ياد اين قربانيان فانوس گران بهايي است كه راه مردمسالاري و حقوق بشر را در كشور ما روشن نگاه مي دارد. آذر ماه يادآور تلخ نويسندگاني است كه به جرمي نامعلوم و به دستوري نامعلوم توسط كساني كه نمي شناسيم با طناب خفه شدند . شايد به همين دليل باشد كه اين ماه به شكل تحمل ناپذيري با يك حس مبهم خفگي همراه شده است.
................................................

شعری که در همان حال و هوا سروده شد



اين راه شيرگون

به دو آذر جاويد
محمد مختاري و محمد جعفر پوينده

خورشيد از كمركش البرز مي زند چشمك
چشمي شبيه زرد نشاندست زمان را به پنجره
در شهر هاي دور همين چند لحظه پيش
از روي كوره ها سرازير مي شويم
تاريخ كهكشان
تاريخ از ميانه اين كهكشان اريب
در دست هاي ما
اين كيست اين كه نعره اي بلند
آويخته بر حفره پنهان كهكشان
با يك سبد حروف و دستور هاي گنگ
ما در ميان خواب كه تكرار مي شويم؟
اين راه اين راه شير گون
در كوره هاي كيست كه می ريزد؟
يا كهكشان كيست توي خواب هاي ما
با آن ستاره ها
با نعره بلند همين چند سطر پيش
تكرار مي شود؟

*
*
*

و تكرار مي شويم
در خواب از بلخ تا خجند
نورنبرگ تا پكن
در هر مكان كه حافظه را سر بريده اند
و مي ريزيم با سر به كوره ها

و تكرار مي شويم

………………………………………......

از مجموعه شعر نيمه من است كه مي سوزد

Nov 4, 2002

پست مدرن و شعر

دوست گرامي آقاي ملايي در وبلاگ حجم سبز سوالي در باره شعر و رابطه آن با تفكر پست مدرن مطرح كرده است بد نديدم جوابي را كه براي ايشان نوشتم ديگران هم بخوانند:


پست مدرن سبك ادبي نيست

به عنوان كسي كه متفاوت شعر مي گويد مي توانم بگويم كه پست مدرن يك سبك ادبي نيست يك نوع نگاه به جهان و انسان است.
اگر كسي پست مدرن فكر كند چند اتفاق برايش مي افتد اولا ديگر نمي تواند با صراحت از فرم و محتوا به عنوان دو چيز مجزا سخن بگويد دوم آن كه متوجه مي شود مفهوم شعر مثل همه مفاهيم ديگر چيز ثابتي نيست و نزد هر خواننده تفاوت مي كند
چنين آدمي خواه نا خواه شعري مي گويد كه در آن از حكم هاي كلي و قطعي و جهان شمول خبري نيست ،شعري كه نمي شود ديگر آن را به يك معناي كلي و يگانه تقليل داد و پرونده اش را بست
از ميان كساني كه در ايران اين طور شعر مي گويند در درجه اول بايد به رضا براهني اشاره كنم بعد هم شمس آقاجاني ، عباس حبيبي ، محمد آزرم ، هوشيار انصاري فر ، خود بنده و.... اسم هايي مثل خواجات و عليپور ربطي به پست مدرن ندارد حتي اگر خودشان ادعا كرده باشند