Sep 30, 2006

نیمه ی من است که می سوزد


نیمه ی من است که می سوزد
مجموعه ی شعر
چاپ اول 1382
فطع رقعی
تعداد 1000 نسخه
ناشر: معیار







توصیف

مجموعه 25 شعر از سروده های سال های 1376 تا 1379

از متن کتاب


وردي براي قاب عكس

در آيد از ديوار
بچسبد به اين جمله جم نخورد
جمله جم نخورد
بردارد آب كافي و از هرچه طلسم و معجزه از ديوار
پاك بريزد و
از فيل و از بودا ورد نخورد
با چشم هاي آفروديت با چشم هاي ونوس
دور بزند اين جمله را
در آيد از ديوار و ديوار به هم بكوبد و از روي جمله جم نخورد
از روي اقيانوس نگذرد ، آماس نكند جمله ها
آماس نكند روي ديوار
خيره خيره جم نخورد
در آيد از ديوار و ديوانه كند جمله را
سر دهد آواز سيرن را بين سطر هاي همين جمله
از پيش جمله جم نخورد جم نخورد





آويخته از درخت هاي معبد بابل


سرانجام به هيات چندين هزار سالگي ام
فرود خواهم آمد
وارونه از برج هاي چغازنبيل
و چيزي در من است كه زبان را
به كنگره هاي برج پرتاب مي كند
اين روشن است كه مرا بر خواهيد كشيد
به شمايل پيري
آويخته از درخت هاي معبد بابل
آتن در من طلوع خواهد كرد و پاريس و پاسارگاد
و زبان هاي بيشمار
تكه پاره ام كنيد
هر تكه ام به هيات واژه دور چشم هاي شما تاب مي خورد
قهقهه در من است
و رويش زبان در آن سوي پلوتون
و گله هاي آرتميس
و طغيان واژه هاي جدا از سر
اين ها همه در من است
و من به هيات چندين هزار سالگي ام
از باكره هاي نقش بسته به ديوار معابد
تا سايه هاي جدا شده از رايانه هاي شما
پرتاب خواهم شد
و پرتاب شدگي در من است
بپرسيد
از آينده بپرسيد
به زبان مردم بابل جواب خواهم داد




بررسی



رسول یونان : وقتی کافه ها دیگر کافه نیستند

من به زبان خيلي اهميت مي دهم اما زبان را عنصر محوري در متن نمي دانم. به اين خاطر كه زبان سوژه ها زا نمي سازد بلكه اين سوژه ها هستند كه منجر به آفرينش زبان مي شوند به عبارت ديگر شعر ابفاقي نيست كه در زبان مي افتد بلكه زبان اتفاقي است كه در شعر خلق مي شود زبان چيزي نيست جز كلمه و كلمه چيزي نيست جز فونكسيون يا كنش. در كتاب نيمه من است كه مي سوزد كنش هاي عليرضا بهنام زباني دوست داشتني و به ياد ماندني ايجاد كرده اند كه اين موجب مي شود وقتي به آخر اين كتاب مي رسيم دوباره برگرديم و آن را از اول مطالعه كنيم.
مثلا در شعر «از کافه ها» می خوانیم

سرد
سرد
سرد و اخرایی
دندان می زنم به انارت که هیچ شعله ندارد
لای دندانه ها دراز می کشی
می کشی
شعله می کشی
روی دندانه ها انار می کشی
کنار می رویم
از روی شعله ها کنار می رویم
از کافه ها
از دست های تویی که نیستی
انار می گیریم یا کنار
دندان می زنم به شعله های انارت سرد
سرد
سرد و اخرایی

در این جا كافه ها از اقتدار خود خالي شده اقتدار بيروني به دست آورده اند. در اين شعر كافه ها ديگر كافه نيستند بلكه دست هاي معشوقي هستند كه فنجان هاي چاي در آن ها خوش جا گرفته اند. در اين كتاب به موارد بسياري از اين دست بر مي خوريم كه نشان گر درک دقيق شاعر از فرايند ادراكي بازافريني واقعيت ها و حدس ها و گمان هاست . عليرضا بهنام در اين كتاب تا جايي كه مي تواند از هنجار گريزي ها استفاده مي كند و شعر هاي اين كتاب را خواندني تر مي كند.







مهری جعفری: مخاطب در دايره‌ي گچی واژگان

آورده‌اند مرا از پشت همين همهمه
دفن كرده‌اند در چشم‌هاي تو باز
آونگ مردگان جهانم
آن‌چنان كه خانم نووتني مي‌گويد زبان در شعر تا آخرين حد گسترش مي‌يابد و در بيش از يك سطح عمل مي‌كند. در چنين شرايطي است كه زبان ادبي مي‌شود. در كتاب «نيمه‌ي من است كه مي‌سوزد» هركدام از آثار جهان‌هايي مي‌سازند متفاوت و متمايز از يكديگر كه در آن‌ها اين بسط و گسترش زبان با عناصر متفاوت هر متن سازگار مي‌شود. عناصري كه درون هر متن گردآمده‌اند و خود از دل زبان همان متن برخاسته‌اند. با وجود اين، متن‌ها با هم داراي آن نوع ارتباط نيستند كه بتوانند كليتي بسازند. خواننده با دركي چنين نسبت به متن به جهان هريك از شعرها وارد مي‌شود. در برخي از شعرها مثل «آويخته از درخت‌هاي معبد بابل» استعاره نوعي تمهيد زباني است كه از كشف و بسط توانايي‌هاي معمول زبان ناشي مي‌شود. در اين‌جا امتزاج و آميزش عناصر متفاوتي كه از تخيل ناشي شده ظهور پيدا كرده و خود عامل گسترش متن مي‌شود.
و من به هيات چندين هزار سالگي‌ام
از باكره‌هاي نقش بسته به ديوار معابد
تا سايه‌هاي جدا شده از رايانه‌هاي شما
پرتاب خواهم شد.
ولي مي‌بينيم در شعر «با پرچمش سياه» استعاره به انحرافي از واقعيت‌هاي تجربه شده تبديل مي‌شود. اگرچه زبان و تجربه دو امر جداگانه نيستند اما واژگان بنا به موقعيتي كه در متن دارند اعتبار پيدا مي‌كنند؛ استفاده از عبارت‌‌هاي «پرچم سياه»، «ستاره‌اي كه مي‌سرد» و «گرگ و ميش» و … گويي از قوه‌ي وهم راوي ناشي شده و با تصاويري نامشابه و فاقد ارتباط طبيعي، نوعي همساني تصادفي ايجاد مي‌كنند. در شعر ديگر «جاده همان جاده» كليت متن گويي تمثيلي بيش نيست كه مخاطب را در دايره‌اي بسته گير مي‌اندازد و اين دايره شكاف بين راوي و مخاطب را عميق‌ مي‌كند. گفتار است كه گويي روي كاغذ آمده تا به نحوي تصنعي و خودآگاهانه خواننده را مغلوب كند و او را از هرگونه دخل و تصرفي در خود باز بدارد.
ناگهان جاده‌هاي جديد آفريديم
و خروسي جديد كه به جنگ مي‌گفت «جاده»
و ترك‌هاي زمين رفت تا زياد
در هركدام از شعرها و با توجه به عناصر دروني به كار رفته در آن‌ها نشانه‌هايي را نهفته مي‌بينيم كه ساختار زباني هر متن را ناشي مي‌شود و به طور ضمني به وضعيت هر اثر در كليت كتاب اشاره مي‌كند. گويي بايد از آخر كتاب شروع به خواندن كنيم و به اول آن برسيم. زبان گويي از آخر كتاب به اول آن آرام‌آرام جايگاه تثبيت شده و پخته‌تري پيدا مي‌كند و گاه به اوج توان‌مندي در شكل‌دهي به ساختار متن مي‌رسد.
در برخي از اين آثار گاه وارد جهان‌هايي مي‌شويم كه در آن تلاش شده درهايي رو به جهان‌هاي ديگر و متن‌هاي ديگر گشوده شود؛ گاه صرفا تلاش شده اين رابطه‌ي بينامتني ايجاد شود و گاه بدون اين‌كه از اين تلاش حاصلي به دست آيد متن به حال خود رها شده است. البته با مقداري كلمات گنگ و اشارات ديرياب. نشانه‌اي كه به سليقه‌ي راوي از ميان خيل نشانه‌هاي حاضر در متن‌هاي ديگر انتخاب شده، هيچ رابطه‌اي با متن اصلي پيدا نمي‌كند و به دليل عدم سابقه‌ي ذهني مخاطب كاركرد ارتباطي خود را نيز حاصل نمي‌كند.
با دايره‌اي سرخ كه روي حنجره‌ات نماز مي‌خواند
چشم‌هايت سريده بردم سنجاب
زماني اين رابطه‌ي بينامتني موفق عمل مي‌كند كه نشانه به عنوان عنصري سازنده در متن مي‌آيد و خود متن نيزقبل از آن شكل گرفته و ساخته شده است:
نبند چشم‌ها را وارتان از دريچه‌ي تو آب مي‌خورد
وارتان از بنفشه آب
گيرم كه بستي آن چشم‌ها را وارتان كجا آب بخورد هان؟
شعر «نيمه‌ي من است كه مي‌سوزد» كه نام كتاب نيز از آن گرفته شده گويي بازسازي جهاني است كه از تجربه‌هاي شخصي راوي برخاسته است؛ به نظر مي‌رسد اين سروده سرشتي شفاهي دارد.
و نيمه‌ي معلق من
در باغ‌هاي فراز سرت
پرسه‌ مي‌زند
و نيمه‌ي معلق من
پرسه مي‌زند
و نيمه‌ي معلق من
و نيمه‌ي من
و نيم
من
ن …

No comments: