Sep 24, 2007

برگی از تاریخ: مرگ چه گوارا به روایت قاتلانش

این روزها فرزندان چه گوارا مبارز آرژانتینی تبار کوبایی در ایران به سر می برند. آذرماه سال گذشته بود که در تئاتری به کارگردانی کامبیز اسدی زندگی این مبارز بزرگ را به تصویر کشیدیم. در آن تئاتر من به عنوان مترجم و دستیار کارگردان وظیفه ی مطالعات و ترجمه ی منابع مورد نیاز برای مستند کردن واقعه را به عهده داشتم. آنچه در ادامه می خوانید یکی از سند های سازمان جاسوسی امریکا (سیا) است که به همین منظوربه فارسی برگردانده ام. این سند حاوی گزارش رسمی ارتش امریکا از چگونگی دستگیری و قتل ارنستو چه گوارا است. چه گوارا به باور من یک خیالپرداز بود . خیالپردازی که جان خود را بر سر تلاش برای واقعیت بخشیدن به یک خیال گذاشت. او شاعری بود که در شعرهایش زندگی کرد و همان جا هم مرد. نمی دانم فرزندان او چطور از شعر پدرشان نگهداری می کنند . البته دانستن این نکته از خلال اظهار نظرهای اخیرشان زیاد هم دشوار نیست.




كارهاي انجام شده در نبرد هنگ سوم تكاور و مرگ چه گوارا

زمان : 29 تا 31 اكتبر 1967
مكان : سانتاكروز ، بوليوي
زمان تنظيم : 28 نوامبر 1967
تنظيم كننده : ويليام دبليو نيكول ، افسر ارتش امريكا


در تاريخ 8 اكتبر ستوان دوم پرز از هنگ اول اطلاعاتي دريافت كرد كه يك گروه 27 نفره از چريك ها در چورو راوين هستند. چون پرز خمپاره در اختيار نداشت مجبور شد اطلاعات را در اختيار سروان پرادو قرار دهد و درخواست كمك كند. سروان پرادو جوخه ي سوم را همراه با دو قبضه خمپاره به هيگويراس اعزام كرد تا ستوان پرز را پشتيباني كنند. سروان پرادو خود با واحد مزبور همراه شد و فرماندهي عمليات خمپاره ها را بر عهده گرفت. واحد كامل هنگ اول و واحد پشتيباني كننده از هنگ دوم به محدوده ي دره ي چورو وارد شدند و دو واحد از هنگ اول به عنوان نيروي سد كننده چند كيلومتر بالاتر از دره ي كائينو مستقر شدند. سروان پرادو واحد خمپاره اش را در شرق دره ي چورو جاي داد و جوخه ي سوم از هنگ دوم را براي پشتيباني تحت فرماندهي سرجوخه هائوكا پشت واحد خود مستقر كرد. جوخه ي اول هنگ اول تحت فرماندهي ستوان پرز از طرف شمال در جايي كه دو آبشار كوچك از هم حدا مي شدند وارد دره ي چورو شد. ستوان پرز تعقيب را اغاز كرد و چريك ها را به سمت جنوب راند در حالي كه خمپاره هاي سروان پرادو دره را پوشش مي دادند. در اين زمان يك مسلسل هم نصب شد و جبهه ي چپ واحد خمپاره ي پرادو را پشتيباني كند. در حالي كه جوخه ي اول هنگ اول به سمت جنوب پيشروي مي كرد ناگهان زير اتش قرار گرفت و بلافاصله سه سرباز را از دست داد. سروان پرادو ان وقت به سرجوخه هائوكا دستور داد از دره ي كوچك توسكال پايين برود و در ورودي دره ي چورو منتظر بماند. جوخه ي سوم هنگ دوم اين دستور را اطاعت كرد و پس از ان كه چيزي پيدا نكرد به ان دستور داده شد به دره ي چورو وارد شود. و تعقيب را درمسير جوخه ي ستوان پرز اغاز كند. سرجوخه هائوكا ناگهان يك گروه متشكل از 6 يا 8 چريك را كشف كرد و بلافاصله به روي ان ها اتش گشود. در اينجا آن ها آنتونيو و اورتورو كه دو كوبايي بودند را كشتند سرجوخه هائوكا هم يك سرباز را از دست داد و ديگري هم به شدت مجروح شد. « رامون » (گوارا ) و « ويلي » تلاش كردند به طرف واحد خمپاره فرار كنند . آنها توسط مسلسلچي ها ديده شدند كه ان ها را زير اتش گرفتند. ساق پاي رامون ( گوارا ) تير خورد و آو به كمك ويلي به طرف دره ي توسكال رفت كه در ان جا چند دقيقه اي استراحت كردند. انها سپس به سمت شمال و دقيقا جلوي ستوان پرادو رفتند كه او به چند سرباز دستور داد دستگيرشان كنند. سربازان انكينوا ، چوكوا و بالبوا اولين بوليوييايي هايي بودند كه دستشان به گوارا رسيد. ويلي و رامون ( گوارا ) همراه با سروان پرادو و واحد هاي هنگ اول و دوم به هيگوئه راس عقب برده شدند. بوليويايي ها بعد از غروب در منطقه نماندند. از ساعت 19 تا 4 صبح نهم نيروي قابل توجهي از بين بوليويايي ها در منطقه نبرد اوليه نبود . اين موضوع به چريك ها زمان مناسبي داد تا از منطقه بگريزند. اما يا به خاطر گيجي حاصل از نبرد يا به دليل وضعيت رهبرانشان چريك ها در دره چورو باقي ماندند .
در 30 اكتبر 67 ، در كمپ كوچكي واقع در اسپرانزا ، بوليوي ، سرجوخه رال اسپينوزا لرد از هنگ دوم گروهان دوم تكاور آنچه در ادامه مي ايد را درباره ي دستگيري ارنستو « چه » گوارا اظهار كرد. گوارا و ويلي بعد از ظهر هشتم پس از نبردي در دره ي چورو به هيگوئه راس عقب برده شدند. گوارا زخم كوچكي در ساق پايش برداشته بود كه به محض رسيدن به هيگوئه راس درمان شد. سرجوخه اسپينوزا مدتي طولاني با گوارا صحبت كرد ، اگرچه گوارا هيچ اطلاعات با ارزشي به او نداد . اسپينوزا براي گوارا به عنوان يك سرباز و يك انسان احترام عميقي قايل بود و مي خواست درباره ي اين « شمايل قهرماني » بيشتر بداند. گوارا به تمام اظهار نظر هاي او با جملاتي نظير « شايد » يا « ممكن است » جواب مي داد . اوايل سحرگاه نهم اكتبر ، واحد نظامي دستوري دريافت كرد كه كوارا و دوستش را اعدام كند . پيش از ان سرهنگ سانتانا فرمانده ي لشگر هشتم به روشني دستور داده بود كه زندانيان را زنده نگه دارند . افسران دست اندركار نمي دانستند كه اين دستور جديد از كجا امده است ، اما حس مي كردند كه از بالاترين مراجع رسيده است . سروان پرادو دستور اعدام گوارا را به سرجوخه پرز ابلاغ كرد ، اما او قادر به اطاعت دستور نبود و به نوبه ي خود آن را به گروهبان تران از هنگ دوم محول كرد . در اين موقع پرز از گوارا پرسيد ايا پيش از اعدام چيزي مي خواهد . گوارا پاسخ داد كه تنها مي خواهد « با شكم پر بميرد » . پرز انگاه از او پرسيد ايا او يك « ماترياليست » است ، كه تنها غذا خواسته است . گوارا به روش سابق خودش برگشت و فقط جواب داد « شايد » . آن وقت پرز او را « كثافت بدبخت » ناميد و اتاق را ترك كرد . در اين زمان گروهبان تران شجاعت خود را با نوشيدن مقدار زيادي شراب بازيافته بود و به اتاقي كه گوارا در ان زنداني بود برگشت . وقتي تران وارد اتاق شد گوارا بر پا ايستاد ، دست هايش را جلوي بدنش در هم فرو برد و گفت : « مي دانم براي چه امده اي ، من اماده ام » تران چند دقيقه به او خيره شد و بعد گفت « نه اشتباه مي كني ، بنشين » بعد گروهبان تران اتاق را براي چند لحظه ترك كرد .
ويلي زنداني اي كه با گوارا دستگير شده بود ، در خانه اي كوچك در چند متري ان جا نگهداري مي شد . در حالي كه تران ان بيرون منتظر بود تا بر اعصابش مسلط شود ، گروهبان هواكا وارد انجا شد و به ويلي شليك كرد . ويلي كوبايي بود و بنا بر گفته ي خبرچينان شورش معدنچيان بوليوي را رهبري كرده بود . گوارا صداي شليك گلوله را در اتاقش شنيد و براي اولين بار به نظر رسيد كه وحشت زده شد . گروهبان تران به اتاقي كه گوارا در ان نگهداري مي شد برگشت . وقتي وارد شد گوارا ايستاد و با او رو به رو شد . گروهبان تران به گوارا گفت بنشيند اما او از نشستن امتناع كرد و گفت : « براي اين ايستاده مي مانم » گروهبان شروع كرد به عصباني شدن و به او دوباره گفت بنشيند ، اما گوارا چيزي نگفت . بالاخره گوارا به او گفت « حالا بدان ، داري يك مرد را مي كشي » بعد تران گلوله اي از كاربين ام 2 خود شليك كرد كه گوارا را به ديوار ان خانه ي كوچك كوبيد .
گفت و گو با پزشكي كه جسد گوارا را معاينه كرده بود و تصويرهاي موجود نشان مي دهد كه گوارا در ساق پايش يك زخم داشت كه به نظر دكتر در زماني متفاوت با بقيه ي زخم ها ايجاد شده بود و بقيه در يك فاصله كوتاه زماني از رو به رو ايجاد شده بودند .
در خلال شب هشتم و صبح نهم ، سرجوخه اسپينوزا با خودش يك پيپ داشت كه مي گفت گوارا در شبي كه در هيگوئه راس با هم گذرانده اند به او داده است . او اين پيپ را در كمپ اسپرانزا و دوباره در مقر لشگر هشتم در سانتاكروز در سپيده دم سي و يكم به منبع خبر نشان داده است . ان پيپ داراي طرحي خنك شونده با هوا بود وبخشي از مخزن ان ديده مي شد و از فلزي به رنگ نقره ساخته شده بود دسته ي ان سياه بود و از شكلش معلوم بود كه مدتي از ان استفاده شده است . مشخصات اين پيپ با پيپي كه رامون در عمليات قبلي چريك ها در حال استفاده از ان ديده شده بود مطابقت مي كرد .
در ساعت 4 صبح نهم واحد هاي هنگ اول و دوم به دره ي چورو برگشتند و با باقيمانده ي چريك ها دوباره درگير شدند . جوخه ي دوم هنگ دوم با يك واحد خمپاره در ابتداي دره ها را عبور را سد كرد و جوخه ي سوم و پنجم از هنگ اول به سمت آن ها پيش روي كرد . سرجوخه اسپينوزا اين بار همراه خمپاره ها بود و مي توانست حركت چريك ها را در دره تعقيب كند . او شش مرد را برداشت و به دره وارد شد و ال چينو و لارجيو ووا را از پاي در اورد تنها دو چريك بودند كه از اين عمليات نجات پيدا كردند . پس از برخورد اوليه چريك ها ديگر قابل رديابي نبودند سروان پرادو در تمام منطقه گشت گذاشت . غروب دوباره واحد ها به هيگوئه راس برگشتند و منطقه را خالي گذاشتند .

Sep 22, 2007

اتاق سیاه

داشتیم تخمه می شکستیم که بصیر آمد توی اتاق سیاه. تخمه شکستن یک عادت بود. ما هم عادت کرده بودیم به خودمان بگوییم ما. پس وقتی بصیر آمد توی اتاق تخمه شکستن معنایش عوض شد. ما هم همین طور . حالا ما تبدیل شده بودیم به آنها و اتاق سیاه شده بود جایی که آنها تویش نشسته اند و دارند تخمه می شکنند.درست تر این است که بگوییم داشتند تخمه می شکستند چون که با ورود بصیر از تخمه شکستن ما تنها بویی چسبناک توی فضا باقی مانده بود که همراه با پوست تخمه های توی پلاستیک وسط اتاق بخشی از تعریف اتاق سیاه می شد توی ذهن بصیر.
با این تعریف جدید اتاق سیاه یک اتاق بود مثل اسمش سیاه . اتاق نور نداشت تنها منبع نوری که باعث می شد بصیر بتواند آنها را ببیند چراغ کوچکی بود به رنگ قرمز که روی صورت های آنها نور می تاباند.
بصیر هم کسی بود که امده بود توی اتاق سیاه . آن هم درست وسط تخمه شکستن آنها و همین باعث شده بود بصیر چیزی به تعریف اتاق سیاه اضافه کند.
احتمال اول:
بصیر نام خودش را از دست می دهد می آید می نشیند کنار ما .
...
ادامه ی این قصه ی کوتاه را در نخستین شماره ی ماهنامه ی پیام باران بخوانید. انتشار این نشریه را به مجتبا پورمحسن و همکارانش تبریک می گویم
این هم جدیدترین شعرم در سایت وازنا

Sep 19, 2007

نه گفتن به بهره کشی

با تنش گرم بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
نیما یوشیج

از طریق تادانه مطلع شدم که همکاران خوبمان در روزنامه ی کارگزاران تصمیم به استعفای دست جمعی گرفته اند. پیش از این نیز یاسین نمک چیان در وبلاگش بعضی دلایل این اقدام را شرح داده بود. روزنامه ی کارگزاران که شاکله ی اصلی تیم آن از اعضای تحریریه ی سابق همشهری هستند در دوران حیات کوتاه خود تا امروز با وجود محدودیت هایی که به هر حال گریبان گیر ارگان یک حزب سیاسی است توانسته بود چهره ای حرفه ای و حالب از خود به نمایش بگذارد. اگرچه کیفیت این روزنامه به دلیل همان محدودیت ها هرگز نتوانست از سطح متوسط فراتر برود ولی به هر حال در میان روزنامه های معتبر و قابل استناد جای می گرفت.
متاسفانه در سال های اخیر و به طور مشخص بعد از اردیبهشت سیاه 79 هر سال که می گذرد موقعیت حرفه ای روزنامه نگاران بیش از پیش در معرض تهدید قرار می گیرد . در شرایطی که روزنامه ها هر روز مجبورند دایره ی اطلاع رسانی را به خاطر بقای خود محدود تر کنند و در شرایطی که اقتصاد راکد کشور امکان مانور را از حامیان مالی روزنامه ها و آگهی دهندگان گرفته است صاحبان روزنامه ها چاره را در این می بینند که با پایمال کردن حقوق اعضای تحریریه ی روزنامه ها تا سر حد امکان از مخارج خود بکاهند و امکان دوام و بقا را برای روزنامه فراهم کنند.
واقعیت این است که وقتی اطلاع رسانی که علت وجودی یک روزنامه است به دلیل مانع تراشی های صاحبان قدرت تقریبا غیر ممکن می شود روزنامه از وجود خواننده ی وفادار که شرط بقای هر رسانه ای است محروم می شود و به این ترتیب دلیل وجودی خود را از دست می دهد . معادله بسیار ساده است: روزنامه ای که خواننده نداشته باشد آگهی هم نخواهد داشت و روزنامه ای که اگهی نداشته باشد ضرر می دهد و در نهایت روزنامه ای که ضرر بدهد حقوق کارمندانش را نمی پردازد. بالاخره این اعضای تحریریه ی روزنامه هستند که باید متحمل زیان ناشی از این معادله ی غلط اندر غلط بشوند.
امروز دستمزد یک خبرنگار تحریریه به نسبت سال 81 با احتساب تورم به نصف یا یک سوم تقلیل پیدا کرده است و روزنامه داران در مواردی همین مختصر را هم با تاخیر می پردازند یا گاه اصلا نمی پردازند. در چنین شرایطی شاید تنها راه موجود این باشد که روزنامه نگاران حرفه ای به این شرایط غیر انسانی نه بگویند و اجازه ندهند که شرافت این حرفه بیش از این در پای بازی های قدرتمداران لگدمال شود. کاری که گروه ادب و هنر روزنامه ی کارگزاران تصمیم به انجامش گرفته اند.
به هر حال برای هاشم اکبریانی و اعضای تیمش که تمام این سختی ها را با نجابت تحمل کرده اند گشایش آرزو می کنم. امیدوارم به زودی بتوانند در روزنامه ای دیگر فعالیت خود را از سر بگیرند
در همین زمینه

Sep 7, 2007

غرض ورزی شخصی در قالب یک اظهار نظر

اخیرا وبلاگ نویس محترمی به نام آقای محمدرضا محمدی آملی دروبلاگ خود با درج یادداشتی کوتاه به انتقاد ازیادداشت پگاه احمدی بر مجموعه شعر سپیده جدیری پرداخته اند. از آنجا که نوشته ایشان با شائبه ی غرض ورزی توام بوده و فاقد هر گونه استدلال منطقی در برابر یادداشتی است که موضوع آن قرار گرفته است لازم دیدم در اینجا به طور مختصر به این نوشته پاسخ دهم.
آقای آملی ! تقسیم مخاطبان شعر به دو گونه ی خاص و عام به زمانی بازمی گردد که شعر از حالت رسانه ای خود بیرون آمد و به جای آن که کارکرد تبلیغی نثر را نیز بر دوش بکشد به راهی افتاد که آن را به تجلی ناب ترین تجربه های بشری در زبان و جایگاه لذت بردن از زیبایی متعالی حاصل از خواندن مبدل ساخت. تعبیر شعر عوام و شعر خواض مال امروز نیست آن را در یادداشت های نیما، گفت و گوهای شاملو و کتاب بحران رهبری نقد ادبی و رساله ی حافظ از براهنی نیز می توانیم ببینیم. تفکیک نقش های اجتماعی جهت اطلاع شما مفهومی مدرن است و نه افلاطونی! این مفهوم زمانی پدید آمد که بشر از جوامع توده ای اولیه گذر کرده و به عصر مدرن وارد شده است.
آقای آملی ! پگاه احمدی منتقد شناخته شده ای است و صرف اظهار نظر او می تواند مبنای استناد قرار بگیرد . مشکل شما این است که فرق نقد را با یادداشت روزنامه ای نمی دانید. جهت اطلاع شما عرض می کنم که در یادداشت روزنامه ای نویسنده که قلم و استدلال او پیش تر برای خواننده شناخته شده است به صورت گذرا به فهرست کردن ویژگی های یک مجموعه از نظر خود می پردازد و خواننده نیز در چنین نوشته ای به دنبال استدلال نمی گردد.
به دلایل مختلف می توان نشان داد که شعر سپیده جدیری شعری بسیار متفاوت و تاثیر گذار است که بر خلاف ادعای شما در نوشته ی مورد نظر، مشخصات آن با شعرهای معمول این سال ها به هیچ روی نزدیکی ندارد. در ضمن بهتر است ارتباط نگرفتن شخص خودتان با شعرهای جدیری را به تمام خوانندگان تعمیم ندهید.بنده به عنوان یکی دیگر از حاضران فضای ادبی در این مورد با شما مخالفم و دلایل مخالفتم را نیز به شکل مبسوط در نقدی که - با عرض معذرت از شما - همین روزها به چاپ خواهد رسید قلمی کرده ام. لااقل در میان شاعران و مخاطبانی که من می شناسم تعداد کسانی که مثل من می اندیشند زیاد است . بنابراین حکم شما در منفعل؟ قلمداد کردن شعر جدیری با این مثال های نقض باطل است. گو این که به باور من تقسیم بندی شعر به فعال و منفعل دقیقا یک تقسیم بندی ایدهآلیستی افلاطونی است و ذره ای مبنای علمی ندارد.
پی نوشت
آقای آملی در جدیدترین نوشته ی وبلاگ خود که خطاب به نویسنده ی ارزشمند مقیم فرانسه
سرکار خانم مهستی شاهرخی نگاشته اند مدعی آشنایی با بنده شده اند. تنها ذکر این نکته را ضروری می دانم که تا جایی که حافظه ام یاری می کند ایشان را یک بار در سال هفتاد ونه در جلسه ی شعر بنیاد فراپویان دیده ام و با معرفی یکی از دوستان شاعر از بنده برای مجله ای که در آن سال ها در حد یکی دو شماره منتشر شد شعر گرفتند که آن هم گویا پیش از چاپ شعر من تعطیل شد. درباره ی فعالیت های ایشان در دهه ی هفتاد همین را می دانم که به عنوان ژورنالیست ادبی با مجله ی شعر حوزه ی هنری تبلیغات اسلامی و برنامه های ادبی رادیو دولتی ایران همکاری نزدیک و مستمر داشته اند. همچنین کمی بعد از آن دیدار ایشان شماره تلفن مرا از همان دوست گرفته و برای همکاری با مرکزی موسوم به کانون شاعران ایران که با سرمایه گذاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تاسیس شده بود با من تماس گرفتند که به دلیل وابسته بودن آن مرکز به جریان ادبیات فرمایشی از همکاری با ایشان عذر خواستم. به غیر از این هر نوع آشنایی و ارتباط با این آقای محترم را تکذیب می کنم .
ضمنا شاعر ارجمند خانم سپیده جدیری نیز در بخش نظرهای این مطلب آشنایی با این آقا را تکذیب کرده اند
همچنین همان جا بانو مهستی شاهرخی از وجود مجله ای به نام دریچه اظهار بی اطلاعی کرده اند
در نهایت شاعر گرامی خانم پگاه احمدی هم در بخش نظرها اعلام کرده اند که آشنایی ایشان با این آقا در حد همان چند دقیقه ی لازم برای ارائه ی شعر جهت چاپ در همان مجله بوده واز لحن بی ادبانه ی آقای آملی در خودمانی خطاب کردن نامشان در این نوشته انتقاد کرده اند.
در همین زمینه