دیروز رضا رحیمی شاعراز میان ما رفت. او 45 سال داشت وعاقه مندان ادبیات او را ازشعرها و مقالاتی که درسالهای دور و نزدیک در نشریاتی چون فرهنگ و توسعه چاپ کرده بود به یاد می آورند.
آنچه مرا به رضا رحیمی مربوط می کند تنها شعر نیست. شعر یکی ازکیفیت هایی است که می شد رضا رحیمی رابا آن بشناسی. رضا رحیمی شاعر بسیارخوبی بود. اما مهمتر از آن چنان انسان جستجو گری بود که می توانستی ردپای حضورش را در همه شاخه های علوم انسانی از تاریخ گرفته تا الهیات جست و جو کنی. به همین قیاس زندگی گسترده ای هم داشت. از کورش ادیم، عکاس تا نادر بختیاری ترانه سرا و از هوشیارانصاری فر، شاعر تا مسعود سالاری مترجم را می شد در حلقه وسیع ارتباطی او یافت.
ارتباط که می گویم معنایش رفت و آمد و زد و بند نیست. بروید ازهر کدام از این آدم ها که دوست دارید بپرسید. هیچ کدام به یاد ندارد روزی رضا رحیمی شاعر کاری از او خواسته باشد یا مثلا سفارشی. خیلی وقت ها می شد چندین سال ازاو بی خبر باشی اما دوباره یک روز زنگ بزند، پیدایت کند ودوباره همصحبتی اش را تجربه کنی که به یقین ازهم صحبتی با خیلی آدم های این روزگار ثمربخش تر و جذاب تر بود.
رضا جمع نقیضین بود. جنگجویی قدیمی که اشعار ضدجنگ می سرود و جانبازی از جنگ تحمیلی که بیشتر با محافل روشنفکری حشر و نشر داشت. مومن بود اما ایمانش را به گونه ای داشت که مزاحم بی ایمانی کسی نباشد. و تنی مجروح ازجنگی ویرانگر به یادگار داشت که هرگز برای درمانش دست پیش هیچ بنیاد و نهادی دراز نکرد. برپای خود ایستاده بود و مثل یک جنگجوی واقعی با کژی های روزگارمی جنگید.
از زمانی که با غزل و رباعی پا به عرصه شعر گذاشت تا روزی که با ذهن و زبانی مدرن اجتماع خود را به نقد کشید زمان زیادی طول نکشید. هرگز در بند نشان دادن خود نبود. چه بسیار جوان ترهایی که با راهنمایی های او صاحب کتاب شدند اما رضا ازاین سفره هم سهمی برای خود برنداشت. آن شعرهایی هم که از او در مجلات چاپ شد با اصرارکسانی بود که او را می شناختند و می خواستند با اصرار شعری از او در نشریه خود داشته باشند.
رضا رحیمی مثل هیچکس دیگر نبود. او مثل رضا رحیمی بود و این نام برای کسانی که او را می شناختند معادل بود با شعور و شعر و عشق به انسانیت. اگر چه به جز شاعران حرفه ای کس دیگری رضا رحیمی را نمی شناسد اما جا دارد برای پرکشیدن این انسان والا شعر خود را سوگوار اعلام کنیم.
من امروز سوگوارم و کلام آدم سوگوار همیشه تلخ است. این تلخی رابر من ببخشید.
بلوز تندباد سوار
آنچه مرا به رضا رحیمی مربوط می کند تنها شعر نیست. شعر یکی ازکیفیت هایی است که می شد رضا رحیمی رابا آن بشناسی. رضا رحیمی شاعر بسیارخوبی بود. اما مهمتر از آن چنان انسان جستجو گری بود که می توانستی ردپای حضورش را در همه شاخه های علوم انسانی از تاریخ گرفته تا الهیات جست و جو کنی. به همین قیاس زندگی گسترده ای هم داشت. از کورش ادیم، عکاس تا نادر بختیاری ترانه سرا و از هوشیارانصاری فر، شاعر تا مسعود سالاری مترجم را می شد در حلقه وسیع ارتباطی او یافت.
ارتباط که می گویم معنایش رفت و آمد و زد و بند نیست. بروید ازهر کدام از این آدم ها که دوست دارید بپرسید. هیچ کدام به یاد ندارد روزی رضا رحیمی شاعر کاری از او خواسته باشد یا مثلا سفارشی. خیلی وقت ها می شد چندین سال ازاو بی خبر باشی اما دوباره یک روز زنگ بزند، پیدایت کند ودوباره همصحبتی اش را تجربه کنی که به یقین ازهم صحبتی با خیلی آدم های این روزگار ثمربخش تر و جذاب تر بود.
رضا جمع نقیضین بود. جنگجویی قدیمی که اشعار ضدجنگ می سرود و جانبازی از جنگ تحمیلی که بیشتر با محافل روشنفکری حشر و نشر داشت. مومن بود اما ایمانش را به گونه ای داشت که مزاحم بی ایمانی کسی نباشد. و تنی مجروح ازجنگی ویرانگر به یادگار داشت که هرگز برای درمانش دست پیش هیچ بنیاد و نهادی دراز نکرد. برپای خود ایستاده بود و مثل یک جنگجوی واقعی با کژی های روزگارمی جنگید.
از زمانی که با غزل و رباعی پا به عرصه شعر گذاشت تا روزی که با ذهن و زبانی مدرن اجتماع خود را به نقد کشید زمان زیادی طول نکشید. هرگز در بند نشان دادن خود نبود. چه بسیار جوان ترهایی که با راهنمایی های او صاحب کتاب شدند اما رضا ازاین سفره هم سهمی برای خود برنداشت. آن شعرهایی هم که از او در مجلات چاپ شد با اصرارکسانی بود که او را می شناختند و می خواستند با اصرار شعری از او در نشریه خود داشته باشند.
رضا رحیمی مثل هیچکس دیگر نبود. او مثل رضا رحیمی بود و این نام برای کسانی که او را می شناختند معادل بود با شعور و شعر و عشق به انسانیت. اگر چه به جز شاعران حرفه ای کس دیگری رضا رحیمی را نمی شناسد اما جا دارد برای پرکشیدن این انسان والا شعر خود را سوگوار اعلام کنیم.
من امروز سوگوارم و کلام آدم سوگوار همیشه تلخ است. این تلخی رابر من ببخشید.
بلوز تندباد سوار
برای رضا رحیمی
وقتی که دیگر نیستی زنده
آخر چگونه باد بگویم
بر این مباد
سیمای تو آرام و سرد جان میگیرد
روزی بلند و کشیده میآید
زیر این سقف که روزی تو
روزی نفس کشیدهای
پخش میشود روز بلند و کشیده چندین هزار سال
در امتداد مقبره کورش
ارواح تندباد سواران
- ممنوع بود یادت هست؟
از روزنهای در دیوار
گنبد سوراخ شده مسجد خرمشهر
تالاب بختگان با سنگوارههای همین دیروز
و چشمهای تو پیداست
با زخمهای ناسور تنت
وقتی که هرگز شاد نبودهای
آخر چگونه باد بگویم
بر دستهای خویش بلندت میکنم
تا ماه خوب ببیند آن بالا
پایین میروم آرام
و چشمهای تو دیگر نیست رعشههای تنت نیست
نفسهات که به شماره میافتاد
وقتی که مرده نیست
به زیبایی تو
آخر چگونه باد بگویم
16 comments:
...
..
.
رنج می کشد زمان زیر پوستم
.......
.
با عشق و ارادت
behname عزیز درود
می بینی چه می گویند ؟
کار دنیا تمومه نه ؟
پس !!
...خاک بر سرت ! مرد نشده ای که راست بکنی..
غلط نکم چیزی شده ام..
دستی به شمارش موج های نامرتبم بکش ...
می بینمت اگر نفقه ام را بدهی
با عشق و ارادتی دیگر
شاد زی ومهربان
مانی
این روزها به زور هم که شده به روزم
منیکه آشنایی زیادی با این شاعر مرحوم نداشتم از متنتان و شعری که سروده اید استفاده زیادی بردم موفق باشید
خواندني و جالب بود
سلام
[گل]
خلوت تکرار پذیرای شماست...
سبز بمانی رفیق !
..
..
..
گاهی که رفتن از درون به بیرون ( از من به تو ) بهانه نمی خواهد...
خواندیدنی "ولیعصر استریت" را گذاشته ام تو "هواخوری". گمانم بهترین جاهای تنم را کنده و گذاشته ام توی این سفره که نوش جان کنید !
سلام
به روزم
با خبر چاپ اولین کتابم
" عشق یه دیوونه به ماه "
و توضیحات بیشتر....
منتظر حضور گرمتان هستم
مینا ارشدی
http://faryadesokout.blogfa.com
سلام به شما دوست عزیز و شاعر گرامی....
بسیار زیبا بود و لذت بردم.....
تبریک میگم و امیدوارم سال بسیار خوبی داشته باشین
بعد از مدتها با ترانه اای اجرا شده به روزم ......
با اینکه ترانه اجرا شده اما....
اما منتظرم دعوت منو بپذیرید و نظرتون رو برام بنویسید ..........
منتظر حضور همیشگی شما هستم .........
چشم به راهم تا بیاین ........
موفق باشید......
خدانگهدار
امیر حسین ضیائیان مفید
Ziaian.blogfa.com
با سلام به آقای بهنام عزیز.
به قول ولد زن "شاعر تکه تکه زنده است"
به من سر بزنید ونظر بدهید.با تاکسی بی باک منتظرتان هستم. جاوید شاد.
masoudzarghameyan.blogfa.com
سلام و درود و شعر...
ظاهراً تو گلوله ای هستی /در رکاب ِ تفنگ ِ مردی مست
هر کجای مسیر باشی باز /یک نفر توی ِ طالع ِ تو هست
--------------------------------------------------------//
مانیـــــــــــــــــــــــــــــــا به روز است / با درد / و البته می خواهم شاعر بمانم .....
زاییدن هم اینطوری درد ندارد.
دکترم گفته حتمن باید نشانه ای داشته باشد
اما نمی دانم چرا
وقتی کلاهم را برعکس روی سرم می گذارم
کسی متوجه نمی شود بیمارم
-----------------------------------------------------
"دیوانه وار در دلم می گفتم آه فرانچسکو! فرانچسکو! درست همانطور که بقیه می گویند آه خدا! خدا!......"
-------------------------------------------------//------
توی ِخواب دوچرخه می غلطید/ روی ِ برف ندیده اسکی شد
من که از اولش نفهمیدم / لحظه ای کِه شکسته شد چی شد؟
منتظر دیدار دوستان و نظرات گرانبهایشان هستم................................
سلام دوست
با مرثيه اي براي كتاب
يادي از رفتگان عرصه ي هنر و ادب...
نوشتاري كوتاه راجع به نسبي بودن و...
يك شعر
به روزم و چشم به راه
سلام به شما
شعر زيبايي ساختار زباني با اينكه چند بار خوندم اصلا احساس نكردم باد ي كه در شعر براي مرده باد و زنده باد اورده بودين بازي زباني بود
آفرين معمولا كارهاي خوبي از شما مي خونم و لذت بردم
سلام
میتونم ایمیل شما را داشته باشم؟
علیرضای عزیز..یاد رضا رحیمی همیشه...درد است که متلاشی مان می کند اینک ...
من باز آمدم و به روز...
سلام جناب بهنام وقت تون به خير و خسته نباشيد به خاطر از دست دادن چنين دوست عزيز هنرمندي به شما و جامعه ي ادبي تسليت مي گم . خيلي خوشحال مي شم سري به بلاگ من بزنيد و منو از نظراي ارزشمندتون محروم نكنين . موفق باشيد و به اميد ديدار
درود من در وبلاگم درباره جهان پس از مرگ و چگونگی پیدایش آن در ادیان مختلف نوشتم لطفا" آن مطالب رو بخونین و بگین نظر شما در این مورد چی هست.
با تشکر[گل]
Post a Comment