Nov 4, 2003

روشنک داريوش؛ درگذشتن در « قرن من»

در چرخ باد، برگ
وقتی برای فهم اشاره ندارد
وان کو اشاره دارد
در چرخ باد سمت ندارد
هميشه حادثه از فاصله است که می زايد
هميشه حادثه پيدا در وقت مرگ می شود
و چرخ آخر را سمت اشاره
سقوط برگ
يدالله رويايی

خبر مثل هميشه کوتاه است واين کوتاهی انگار می خواهد ضربت فاجعه را بيشتر به رخ بکشد. تنها يک جمله مثل يک آه کوتاه:« روشنک داريوش درگذشت» .
اين درگذشتن اما از آن دست نيست که بشود شنيد و سری تکان داد و گذشت. اين درگذشتن اصلا شبيه گذشتن آن ديگران نيست برای آن که روشنک داريوش که يکی از اهالی اين مرز و بوم است ، که برای افزودن به صفحات فرهنگ اين سرزمين عمر گذاشته بايد حالا دور از وطن دق کند و « در بگذرد» آن هم در حالی که همسرش معلوم نيست گوشه کدام سياهچال و به کدامين گناه فراموش شده ، و نبوده در کنارش تا لااقل اين گذشتن آسان تر بگذرد.
ميگويم دق کرد اگرچه اخبار رسمی می گويند: «خانم داريوش كه از چند سال پيش در برلين، پايتخت آلمان اقامت داشت به ‌دليل ابتلا به بيماری سرطان مغزی درگذشته است.»
درد بدی است دوری از وطن و خان و مان به گناهی نکرده و از آن بدتر که ببينی با آن همه زحمت که برای فرهنگ اين سرزمين کشيده ای يک نفر در اين ملک پيدا نمی شود تا از احوالت خبری بگيرد .
سرنوشت روشنک داريوش سرنوشت قلم است در اين ديار. سرنوشت من است و سرنوشت تويی که قلم می زنی در «قرن من».