Feb 10, 2010

در سوگ شاعر زخم های جنگ

دیروز رضا رحیمی شاعراز میان ما رفت. او 45 سال داشت وعاقه مندان ادبیات او را ازشعرها و مقالاتی که درسالهای دور و نزدیک در نشریاتی چون فرهنگ و توسعه چاپ کرده بود به یاد می آورند.
آنچه مرا به رضا رحیمی مربوط می کند تنها شعر نیست. شعر یکی ازکیفیت هایی است که می شد رضا رحیمی رابا آن بشناسی. رضا رحیمی شاعر بسیارخوبی بود. اما مهمتر از آن چنان انسان جستجو گری بود که می توانستی ردپای حضورش را در همه شاخه های علوم انسانی از تاریخ گرفته تا الهیات جست و جو کنی. به همین قیاس زندگی گسترده ای هم داشت. از کورش ادیم، عکاس تا نادر بختیاری ترانه سرا و از هوشیارانصاری فر، شاعر تا مسعود سالاری مترجم را می شد در حلقه وسیع ارتباطی او یافت.
ارتباط که می گویم معنایش رفت و آمد و زد و بند نیست. بروید ازهر کدام از این آدم ها که دوست دارید بپرسید. هیچ کدام به یاد ندارد روزی رضا رحیمی شاعر کاری از او خواسته باشد یا مثلا سفارشی. خیلی وقت ها می شد چندین سال ازاو بی خبر باشی اما دوباره یک روز زنگ بزند، پیدایت کند ودوباره همصحبتی اش را تجربه کنی که به یقین ازهم صحبتی با خیلی آدم های این روزگار ثمربخش تر و جذاب تر بود.
رضا جمع نقیضین بود. جنگجویی قدیمی که اشعار ضدجنگ می سرود و جانبازی از جنگ تحمیلی که بیشتر با محافل روشنفکری حشر و نشر داشت. مومن بود اما ایمانش را به گونه ای داشت که مزاحم بی ایمانی کسی نباشد. و تنی مجروح ازجنگی ویرانگر به یادگار داشت که هرگز برای درمانش دست پیش هیچ بنیاد و نهادی دراز نکرد. برپای خود ایستاده بود و مثل یک جنگجوی واقعی با کژی های روزگارمی جنگید.
از زمانی که با غزل و رباعی پا به عرصه شعر گذاشت تا روزی که با ذهن و زبانی مدرن اجتماع خود را به نقد کشید زمان زیادی طول نکشید. هرگز در بند نشان دادن خود نبود. چه بسیار جوان ترهایی که با راهنمایی های او صاحب کتاب شدند اما رضا ازاین سفره هم سهمی برای خود برنداشت. آن شعرهایی هم که از او در مجلات چاپ شد با اصرارکسانی بود که او را می شناختند و می خواستند با اصرار شعری از او در نشریه خود داشته باشند.
رضا رحیمی مثل هیچکس دیگر نبود. او مثل رضا رحیمی بود و این نام برای کسانی که او را می شناختند معادل بود با شعور و شعر و عشق به انسانیت. اگر چه به جز شاعران حرفه ای کس دیگری رضا رحیمی را نمی شناسد اما جا دارد برای پرکشیدن این انسان والا شعر خود را سوگوار اعلام کنیم.
من امروز سوگوارم و کلام آدم سوگوار همیشه تلخ است. این تلخی رابر من ببخشید.


بلوز تندباد سوار


برای رضا رحیمی

وقتی که دیگر نیستی زنده
آخر چگونه باد بگویم

بر این مباد
سیمای تو آرام و سرد جان می‌گیرد
روزی بلند و کشیده می‌آید
زیر این سقف که روزی تو
روزی نفس کشیده‌ای
پخش می‌شود روز بلند و کشیده چندین هزار سال
در امتداد مقبره کورش
ارواح تندباد سواران
- ممنوع بود یادت هست؟

از روزنه‌ای در دیوار
گنبد سوراخ شده مسجد خرمشهر
تالاب بختگان با سنگواره‌های همین دیروز
و چشم‌های تو پیداست
با زخم‌های ناسور تنت
وقتی که هرگز شاد نبوده‌ای
آخر چگونه باد بگویم

بر دست‌های خویش بلندت می‌کنم
تا ماه خوب ببیند آن بالا
پایین می‌روم آرام
و چشم‌های تو دیگر نیست رعشه‌های تنت نیست
نفس‌هات که به شماره می‌افتاد

وقتی که مرده نیست
به زیبایی تو
آخر چگونه باد بگویم