Jun 30, 2008

در دفاع از جایزه های خصوصی شعر

گزارش اقلیت

افراط درهر کاری خلاف عقل است. در مورد نظریه پردازی که فعالیتی به شدت تعقلی است افراط به پیدایی تعصب منجر می شود که ناگزیر نظریه را از حالت کاربردی خارج می کند و با دور کردن آن از واقعیت های موجود به آن حالتی آرمانی می بخشد.
پاره ای از واکنش ها که این روزها از سوی برخی مخاطبان ادبیات و فعالان عرصه ی فرهنگی نسبت به روند فعالیت های فرهنگی گروه های مستقل ادبی در کشور و به خصوص جوایز خصوصی ادبی ابراز می شود از مصادیق بارز این رویکرد افراطی است. در عین حال در این مورد به خصوص علاوه بر افراطی گری در بسیاری از این واکنش ها می توان به وضوح تمایل این افراد به نشان دادن خود از راه نفی "دیگری" را شاهد بود. در چنین موضع گیری هایی به واقع میان راست افراطی و چپ افراطی تفاوت چندانی وجود ندارد. راهکارهای نشان داده شده از سوی یکی به تقویت و تحکیم اهداف دیگری منجر می شود. در حالی که راست افراطی با تلاش برای ایجاد انسداد فرهنگی و قبضه کردن فضای فرهنگی کشور در انحصار موافقان مطلق سیاست های خود رویه ای افراطی را در پیش گرفته است ، چپ افراطی نیز با در پیش گرفتن سیاست قهر و دعوت به ترک صحنه ی فعالیت های فرهنگی به پیش رفتن این سیاست راست کمک کرده و ناخودآگاه شرایط را برای حذف هر چه بیشتر تکثر از فضای فرهنگی کشور و خالی ماندن عرصه برای فعالان راست هموار می کند. در حالی که تلاش جریان راست افراطی در این زمینه با منطق ساده ی "منفعت طلبی" قابل توجیه است رفتار چپ افراطی به دلیل فقدان منطق عقلانی و تکیه کردن بر آرمان خواهی بدون پشتوانه ی عملی بیشتر به "خودزنی" شباهت پیدا می کند. و این نتیجه گیری تازه خوشبینانه ترین فرض ممکن برای تحلیل بعضی از این واکنش هاست.

جوایز ادبی جه سودی دارند؟
بیایید برای آغاز بحث بر سر چند مفهوم اصلی توافق کنیم. اولین گام پذیرفتن این اصل است که فرهنگ به عنوان پدیده ای ارگانیک از تعامل و گفت و گوی دیدگاه های مختلف پدید می آید و رشد می کند. برای اثبات این ادعا زحمت زیادی لازم نیست. به لحاظ عقلی علوم انسانی به دلیل ماهیت منطقی خود در یک فضای زنده ی بحث و گفت و گو امکان رشد پیدا می کنند. دموکراسی آتن قدیم، فضای آزاد فرانسه ی قن نوزدهم و در نهایت دموکراسی های لیبرال قرن بیستم که لااقل به لحاظ نظری ملزم به ایجاد امکان گفت و گو و تضارب آرا برای شهروندان خود بوده اند به عنوان نمونه های تاریخی موید این مدعا هستند. آنچه امروز به عنوان میراث فرهنگی و ادبی جهان می شناسیم و پشتوانه ی آثار ماست از درون چنین فضاهایی شکل گرفته است. این در حالی است که تجربه ی تاریخی نشان می دهد در جوامع بسته و توتالیتر مانند شوروی زمان استالین، آلمان هیتلری و چین مائو چیزی جز دستورالعمل های حزبی و ادبیات فرمایشی به وجود نمی آید.
دومین مفهومی که برای بحث ما اهمیت دارد شناخت مکانیسم هایی است که به ایجاد تعامل و گفت و گو در فضای فرهنگی منجر می شود. فرهنگ بر خلاف سیاست به جهت آن که مقوله ای نظری است و با احتیاجات روزمره ی زیست انسانی پیوندی عملی برقرار نمی کند به نسبت سیاست کمتر به عرصه ی منازعه ی قدرت تبدیل می شود. اینجا بر خلاف سیاست تبلیغات و در دست داشتن امکانات مادی به تنهایی نمی تواند پیروزی یک جریان بر دیگری را تضمین کند. در واقع به دلیل ماهیت نسبی اندیشه در عرصه ی فرهنگ نظام طبقاتی حکمفرما نیست و طبقه بندی های این عرصه بیشتر ماهیتی صوری و قراردادی دارند که به سادگی نیز می تواند تغییر کند. به این ترتیب واضح است که برای ایجاد یک فضای فرهنگی پویا وجود گروه های مختلف و مخالف امری ضروری و حتمی است. در کشورهایی مانند ایران که حکومتی ایدئولوژیک دارند از آنجا که گروه سیاسی حاکم برای بقا علاوه بر قدرت اقتصادی و سیاسی به برتری فرهنگی و ایدئولوژیک نیز نیازمند است عموما با پیش بردن فضای فرهنگی کشور به سمت انسداد فرهنگی تلاش می کند از اهمیت و تاثیر گروه های دگراندیش در جامعه بکاهد. واقعیت این است که این رفتار بیش از هرچیز با جلوگیری از رشد و شکوفایی فرهنگی کشور هم به زیان گروه حاکم تمام می شود و هم در بلند مدت آثار تخریبی خود را در سطح جامعه نشان می دهد. از جمله این آثار تخریبی می توان به سقوط اخلاقی جامعه و ناکارامد شدن نهادهای فرهنگی در ایجاد نشاط،، خلاقیت و نوآوری در جامعه اشاره کرد.
در چنین شرایطی وظیفه ی روشنفکران به عنوان اقشار فرهنگی جامعه این است که با فعالیت های مسالمت آمیز هم ارز با اقدامات دولت کمبود ناشی از تلاش دولت در جهت ایجاد انسداد فرهنگی را جبران کنند و اجازه ندهند تا آثار منفی حذف زایش فرهنگی گریبان گیر جامعه شود.
همان طور که در عرصه ی سیاسی مطابق نظریه ی پارسونز به وجود آمدن گروه های تک موضوعی غیر دولتی به عقب راندن دولت از عرصه ی عمومی و حفظ حقوق همه ی اقشار جامعه منجر می شود در جامعه ی ادبی نیز وجود جوایز تک موضوعی غیر دولتی کارکردی مشابه پیدا می کند و به نوعی ضامن حفظ سلامت این عرصه و تضمینی برای حفظ تکثر در عرصه ی عمومی فرهنگ خواهد بود.
جوایز ادبی غیر دولتی به عنوان منبعی برای جلب توجه جامعه به فعالیت های مستقل ادبی که به هر صورت در کشور امکان انتشار یافته اند یکی از مکانیسم های جامعه ی روشنفکری برای مقابله با انسداد فرهنگی هستند. این جوایز به شهروندان امکان می دهند که بتوانند از میان آثار موجود دست به انتخاب بزنند و به تدریج به شکلی مسالمت آمیز صدای گفتمان های در حال حذف شدن را به گوش جامعه می رسانند.
جوایز ادبی خصوصی به دلیل ماهیت مستقل خود بر خلاف باور بعضی از منتقدین به ایجاد هژمونی قدرت در عرصه ی فرهنگی منجر نمی شوند. این جوایز بر عکس با قطعه قطعه کردن قدرت و تقسیم آن میان گروه های مختلف تنها راه معقول برای جلوگیری از تمرکز قدرت و حذف صداهای اقلیت به شمار می روند. هر چه تعداد این جوایز بیشتر شده و به سمت تخصصی شدن پیش بروند کارایی آنها برای برآوردن منظور فوق بیشتر خواهد شد.
بنا براین قهر کردن با جوایز ادبی آن هم با این انگیزه ی خودخواهانه که چرا در این جوایز مثلا نام هایی مطرح شده اند که با سلیقه ی ادبی شخص منتقد جور در نمی آیند اقدامی غیر فرهنگی و در جهت گسترش هر چه بیشتر سقوط فرهنگی جامعه است. باید دانست که آسیب های اقتصادی و سیاسی به همان سرعت که به وجود می آیند قابل جبران هستند اما آسیبی که در نتیجه ی سقوط فرهنگی یک جامعه پدید می آید حتا با گذشت چندین نسل به سادگی قابل جبران نیست و تبعات آن دامنگیر همه از جمله عاملان حکومتی انسداد فرهنگی، منتقدان آرمانگرای این حکومت و سایر اقشار مردم خواهد شد. بنا براین این ادعا که با کنار کشیدن از عرصه ی فرهنگی کشور می توان به بهبود اوضاع کمک کرد اشتباهی غیر قابل جبران است.
این در حالی است که همیشه گروه های منتقد این امکان را دارند که با تاسیس جایزه ای جدید توجه جامعه را به سمت آن تلقی خاص از ادبیات که با سلایق آنها همخوانی دارد جلب کنند. بدیهی است که میزان اعتبار هر جایزه به ضریب نفوذ سلیقه ای بستگی دارد که آن جایزه نمایندگی اش را در جامعه ی فرهنگی و کتاب خوان بر عهده گرفته است.

شعر و جوایز ادبی
شعر به عنوان یکی از قدیمی ترین اشکال خلاقیت ادبی در کشور ما از نفوذ ویژه ای در جامعه برخوردار است. این نفوذ در شرایط کنونی و با توجه به نفوذ مدرنیته در جامعه ی شهری به باور نگارنده کماکان ادامه پیدا کرده است. دلیل تجربی من برای این ادعا این است که اگرچه در سال های نیمه ی اول دهه ی هشتاد رسانه های پرنفوذ روشنفکری آشکارا به تبلیغ ایده ی ناکارامدی شعر در جامعه ی مدرن و برتری ژانر رمان دست زدند و به رغم آن که جوایز فراگیر ادبی عملا شعر را از دستور کاری خود خارج کردند در نهایت هنوز هم میان تیراژ کتاب های شعر و داستان تفاوت معنی داری احساس نمی شود. در واقع به گواهی آمار از استثتاهای هر دو ژانر که بگذریم تیراژ شعر جدی و داستان جدی تنها حدود 1000 نسخه با هم تفاوت می کند و این تفاوت برای این نتیجه گیری که ضریب نفوذ داستان در جامعه بیشتر از شعر است به هیچ وجه کافی نیست.
به لحاظ نظری نیز استدلال طرفداران تئوری برتری داستان بر تجربه ای تاریخی استوار است که می توان نشان داد در زمان حاضر و در کشور ما موضوعیت چندانی ندارد. استدلال کلیدی این نظریه چنین است که چون زایش گونه ی رمان همزمان با شکل گیری طبقه ی متوسط و پیدایش مدرنیزاسیون در جوامع صنعتی اتفاق افتاده است و این امر رمان را در قرن نوزدهم به ژانر محبوب طبقه ی متوسط جوامع اروپایی بدل کرده است این تجربه در هر نقطه ی دیگر دنیا که مدرنیزاسیون را تجربه می کند ناگزیر اتفاق خواهد افتاد. این در حالی است که واقعیت های موجود نشان می دهد در دنیای امروز نقش رسانگی ادبیات به رسانه های قدرتمندتری مانند تلویزیون که در اصطلاح رسانه های گرم نامیده می شوند محول شده و بنابراین انتظار ایفای نقش رسانه ی مسلط بورژوازی از ادبیات داستانی در شرایط کنونی انتظار بیهوده ای است. ادبیات در زمانه ی حاضر در حقیقت بیشتر نقش رسانه ی اقلیت های سیاسی، فکری، نژادی و قومی را بر عهده دارد تا رسانه ی بورژوازی و در چنین شرایطی شعر به لحاظ فشرده کردن تجربه ی انسانی و تبدیل آن به کپسول های فشرده ی اطلاعات و زیبایی شناسی بیشتر قادر خواهد بود چنین نقشی را در جامعه ی مدرن ایفا کند که سرعت عمل اصل اولیه ی انتقال اطلاعات در آن است . و در نهایت تجربه نشان می دهد در چنین شرایطی حتا ژانر داستان نیز با فاصله گرفتن از روایت خطی طولانی و تک صدایی و حرکت به سمت تجربه گری در فضاهای استعاری و چندصدایی هر روز بیش از پیش به شعر نزدیک می شود.
در جامعه ی امروز ایران به دلیل عملکرد طرفداران تئوری مذکور و مسدود شدن راه های طبیعی عرضه و انتخاب شعرمتاسفانه امکان چندانی برای مخاطب وجود ندارد که از میان انبوه شعرهای منتشر شده در هر سال دست به انتخاب بزند. آشکار است که یکی از کارکردهای اصلی هر جایزه ی ادبی پر کردن چنین خلائی است. بنابراین تولد هر جایزه ی ادبی با موضوع شعر را در شرایط کنونی باید اتفاق مبارکی دانست. این امر به خصوص در مورد دو جایزه ی شعری که اخیرا اعلام موجودیت کرده اند یعنی جایزه ی شعر خورشید و جایزه ی نیما صادق است. مهم ترین ویژگی این دو جایزه تخصصی بودن آنهاست. در جایزه ی شعر خورشید آثار زنان شاعر به شکلی مجزا بررسی می شود و جایزه ی نیما به بررسی ارزش های ادبی تک شعرهای کتاب نشده ای که در مجلات چاپی و الکترونیکی منتشر شده اند اختصاص یافته است. این ویژگی به این دو جایزه اجازه می دهد تا در فضایی محدودتر از یک جایزه ی فراگیر عمل کرده و به این ترتیب صداهایی را نمایندگی کنند که احیانا ممکن است در جریان یک جایزه ی عمومی از انتخاب شدن باز مانده باشند . در عین حال برای رسیدن به نتیجه ی مطلوب هنوز جای جوایزی که به مقوله های دیگری همچون شعر تجربی ، شعر بلند ، هایکوو دیگر انواع شعر به طور تخصصی بپردازند خالی است. همین طور فقدان جوایزی که هر کدام جداگانه و به شکل تخصصی به انتخاب از میان گرایش های عمومی شعر همچون شعر زبان، شعر گفتار، شعر حجم و غیره بپردازند به گونه ی محسوسی حس می شود. شاید اگر منتقدان جوایز ادبی با احساس این کمبودها وارد گود شوتد و هر کدام با تاسیس یک جایزه ی ادبی به جبران این کمبودها بپردازند بتوانیم در چند سال آینده شاهد شکوفایی دوباره ی ادبیات و رونق بازار کتاب های ادبی باشیم.

آنچه خواندید متن کامل مقاله ای است که امروز دوشنبه 10 تیرماه در روزنامه ی اعتماد ملی منتشر کرده ام متاسفانه در متن روزنامه واژه ی "هم ارز" به معنای دارای ارزش برابر به صورت "هم عرض" به معنای در کنار یا دوشادوش چیزی بودن منعکس شده بود که موجب تحریف معنای متن شده است و به این وسیله تصحیح می شود