Nov 14, 2004

نمايشنامه خواني

آنچه در ادامه مي خوانيد متن گفت و گوي من با خبر گزاري سيناست درباره يك برنامه نمايشنامه خواني در خانه هنرمندان . اطلاعات بعدي در اين باره را بعدا همين جا خواهم نوشت.

نمایشنامه ای از برنده نوبل در ایران
تهران، خبرگزاری سینا
بامبی لند، نمایشنامه ای از الفریده یلینک ماه آینده در خانه هنرمندان ایران خوانده می شود. این نمایشنامه اولین اثری است از یلینک، برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 2004 که به زبان فارسی ترجمه شده است و حالا به کارگردانی علیرضا بهنام خوانده خواهد شد.
علیرضا بهنام مترجم این اثر بیشتر به واسطه اشعارش یا نقدهایی که بر روی آثار ادبی و نمایش نوشته است، شناخته شده.
بهنام درباره نمایشنامه بامی لند به خبرنگار سینا می گوید: بامبی لند، نمایشنامه ای است متکی بر مونولوگ. تمام ماجرای آن در ذهن راوی اتفاق می افتد.اين مونولوگ درباره جنگ عراق است. راوی در ذهن خود مدام با قضیه جنگ عراق درگیر است و تصاویری که از جنگ در رسانه ها دیده است را بازسازی می کند. این تضاد ذهنی او با روایات رسانه ها از جنگ است که حادثه دراماتيک را خلق می کند.
بهنام در ادامه سخنان خود به جنسیت راوی متن اشاره می کند و می گوید: متن وابسته به جنسیت نیست. از نشانه هایی که نویسنده داده است می توان این طور برداشت کرد که راوی احتمالا زن است، مثلا در جایی اشاراتی دارد به زاییدن فرزند که شاید بشود آن را به زن بودن راوی ربط داد. از طرفی هم زاویه دید راوی با زاویه دید نویسنده نمایشنامه خیلی نزدیک است ولی متن تکیه زیادی بر این قضیه ندارد.
وی می افزاید: من برای انتخاب بازیگری که این نمایشنامه را بخواند هم از بازیگر زن تست می گیرم و هم از بازیگر مرد. جنسیت بازیگر در این کار مهم نیست و بیشتر توانایی های او اهمیت دارد. در اصل، با توجه به گریم و نوع لباس، راوی، جنسیت خاصی نخواهد داشت. در متن هم نام راوی مشخص نیست.
بهنام درباره شیوه اجرایی این نمایشنامه خوانی می خواند: باید با چیدن صحنه برای آن فضاسازی کنیم. بدون این فضا متن قابل فهم نیست. در واقع، خود یلینک هم در نسخه اصلی نمایشنامه که آن را روی سایت اینترنتی خود گذاشته، با تصاویر فضاسازی کرده است. من هم دکور خواهم داشت و هم پروجکشن. اجرای ما هم چیزی حدود 50 تا 60 دقیقه طول می کشد.
بهنام در خاتمه سخنان خود می گوید: من سال ها قبل هم کار عملی تئاتر کرده ام ولی ادامه آن در این چند سال برای من ممکن نبود و تنها به کار تئوریک تئاتر پرداختم. حالا با توجه به تغییر سیاست های مدیریت تئاتر کشور تصمیم گرفته ام که دوباره در این فضا فعالیت کنم. امیدوارم که بتوانم مجوز برای اجرای عمومی بامبی لند بگیرم.
برنامه خواندن نمایشنامه بامبی لند روزهای 12 و 13 آذر ماه به همت گروه تئاتر صلح و در قالب برنامهگسترده اي با عنوان كلي «پژوهشي در فرهنگ و هنر المان » در خانه هنرمندان برگزار می شود.

Oct 23, 2004

گفت و گو با ژان باتيست پارا شاعر و منتقد هنري فرانسوي

در جريان سفر فرهنگي كلود استبان و ژان باتيست پارا به ايران فرصتي دست داد تا گفت و گوي كوتاهي با پارا انجام دهم آنچه در ادامه مي خوانيد متن كامل اين گفت و گو است كه امروز در روزنامه شرق چاپ شد





شاعر زمان را به فضا تبديل مى كند


آشنايى من با ژان باتيست پارا1 به همين هفته پيش برمى گردد. يعنى زمانى كه همراه با كلود استبان 2 براى شركت در چند برنامه فرهنگى از طرف بخش فرهنگى سفارت فرانسه به ايران دعوت شده بود. اين برنامه ها كه با نام عمومى «گفت وگو با طبيعت» بناست از اين به بعد ادامه داشته باشند، شامل يك كارگاه ترجمه شعر با حضور «مديا كاشيگر»، «رضا سيدحسينى» و من به علاوه يك برنامه شعرخوانى مشترك دوزبانه بود كه در آن كلود استبان، ژان باتيست پارا، محمدعلى سپانلو، نسرين جافرى، پگاه احمدى، مديا كاشيگر و... شركت داشتيم و روز پنج شنبه ۱۶ مهر در موزه فرش ايران برگزار شد. اين دو شاعر فرانسوى كه در عين حال هر كدام چندين كتاب و مقاله درباره زيبايى شناسى و تاريخ هنر نوشته اند، شنبه ۱۸ مهر ماه در موزه فرش جلسه اى هم برگزار كردند كه موضوع آن ارتباط تئوريك طبيعت با شعر در اعصار مختلف تمدن بشرى بود. پارا مثل همه فرانسوى ها آدم بسيار خونگرم و با احساسى است و با شور و علاقه عجيبى از فرهنگ و تمدن مشرق زمين و به ويژه ايران سخن مى گويد. بعد از تمام شدن برنامه، ناگهان تصميم گرفتم با او كه علاوه بر نوشتن شعر و نقد ادبى و ترجمه از چند زبان زنده دنيا، سردبير يكى از معتبرترين مجلات فرانسه زبان به نام «اروپا» است و در اين مجله سنتى را ادامه مى دهد كه «رومن رولان» در سال ۱۹۲۳ بنيان گذاشت و «لويى آراگون» از ادامه دهندگان آن بود، گفت وگو كنم. اين تصميم ناگهانى باعث شد كه در گفت وگوى ما نه ضبط صوتى در كار باشد و نه دوربينى براى عكسبردارى. تنها گفته هاى ما بود و قلم و كاغذى كه روى آن ماحصل گفت وگو شكل مى گرفت. اين گفت وگو به شكلى پيش رفت كه در ادامه مى خوانيد.

•شما نخست از كى و چگونه با فرهنگ و ادبيات ايران آشنا شديد؟

وقتى ۱۹ ساله بودم علاقه زيادى داشتم كه از فرهنگ و هنر سرزمين هاى ديگر چيزهاى بيشترى بدانم، در همين زمان بود كه توجهم به آثار «هانرى كربن» و ترجمه هاى او از آثار سهروردى و ديگر متفكران و عارفان ايرانى جلب شد. آن آثار برايم بسيار جالب بود و دريچه هاى دنياى ديگرى را به رويم گشود. كمى بعد آثار «صادق هدايت» را خواندم. علتش شايد اين بود كه اين نويسنده در پاريس زندگى كرده بود و اگر اشتباه نكنم همان جا هم درگذشت. در عين حال او اولين نويسنده مدرن ايرانى بود كه ترجمه آثارش به فرانسه در دسترس من قرار گرفت.

• شعر چطور؟

درباره شعر بايد بگويم همان وقت ها، شايد چند سال بعد، بعضى از آثار حافظ را خواندم. از حافظ چندين ترجمه به فرانسه وجود دارد كه همه آنها هم ترجمه هاى خوبى هستند. بعد هم توانستم شعرهاى سعدى و عمر خيام را پيدا كنم و بخوانم. در آن زمان چيز ديگرى براى خواندن نبود چون همان طور كه مى دانيد آثار كمى از ادبيات مدرن ايران به فرانسه ترجمه و منتشر شده بود.

•حالا چطور، وضع ترجمه آثار بهتر شده است؟

اخيراً در زمينه شعر يك آنتولوژى به فرانسه منتشر شد كه آلن لانس در آن با يك مترجم ديگر همكارى كرده بود كه الان اسمش را به خاطر ندارم. در اين آنتولوژى شعر مدرن ايران معرفى شده بود و من با خواندن آن توانستم با شاعران مدرن ايرانى مثل نيما، فروغ، شاملو و سهراب سپهرى آشنا شوم. از بين داستان نويسان، اثرى از دولت آبادى پارسال منتشر شد و فكر مى كنم اثرى هم از گلشيرى. من از بين شاعران شعرهاى سپهرى و فرخزاد را بيشتر دوست داشتم. از بين جوان ترها هم شعر گراناز موسوى را دوست دارم.

•اخيراً دو رمان از رضا براهنى در فرانسه منتشر شد كه ناشرش هم فايار بود نظرتان درباره آنها چيست؟

يادم نيست احتمالاً اين آثار تازه منتشر شده اند و من هنوز نديده ام. اصولاً ما از ادبيات ايران چيزهاى كمى مى دانيم چون به آنتولوژى هاى جديد و روزآمد از شاعران و نويسندگان مدرن ايران دسترسى نداريم. البته اميدوارم به زودى اين نقيصه بر طرف شود.

•از شاعران كلاسيك فارسى كدام را ترجيح مى دهيد؟
به غير از حافظ كه قبلاً به آن اشاره كردم ما در غرب ترجمه هاى زيادى هم از اشعار عمر خيام داريم. اما من خودم نظامى را بسيار دوست دارم. «هفت پيكر» به نظر من بهترين كتاب دنياست. اين شعر علاوه بر زيبايى هاى كلامى به گونه تحسين برانگيزى عميق است و اين ويژگى آن را من خيلى دوست دارم.در عين حال «هفت پيكر» تامل جالبى درباره قدرت است چرا كه در خلال آن سلطان ياد مى گيرد كه چطور سلطان بهترى باشد چرا كه در هر مرحله از مراحل هفتگانه ماجرايى در انتظار اوست كه بخشى از آيين سلوك «در» قدرت و «با» قدرت را به ا و مى آموزد. از هفت پيكر دو ترجمه به زبان فرانسه هست. يكى را ايزابل دوگاستين انجام داده و ناشرش انتشارات فايار است و ديگرى كار مايكل بارى است. اين دو ترجمه با هم تفاوت هايى دارند اما هر دو خيلى عالى هستند.

•حالا كه به ايران سفر كرده ايد نظرتان درباره شعرهايى كه در اين سفر شنيديد چه بود؟

هنوز براى اظهارنظر خيلى زود است. ملاقات با شاعران ايران باعث افتخار بود و من واقعاً از پيدا كردن اين فرصت خيلى خوشحال شدم. چون فارسى نمى دانم سخت است كه در اين باره چيز بيشترى بگويم. بايد بيشتر بخوانم و از دوستان ايرانى ام در فرانسه كمك بگيرم كه شعر ترجمه كنم. آنچه در اين سفر متوجه شدم تفاوت بسيار زيادى است كه بين شاعران نسل گذشته مثل سپهرى با شاعران جوان مثل شما و پگاه احمدى وجود دارد. به نظرم فكر خوبى است كه يك آنتولوژى تهيه كنيم از نسل بعد از شاملو و سپهرى و در آن شعر جوان ترها ترجمه بشود. اگر بتوانيم به صورت كتاب منتشرش كنيم كه خيلى خوب است. وگرنه مى شود يك شماره مجله را به آن اختصاص داد.

•به نظر شما تفاوت شعرهاى شاعران ايرانى و فرانسوى چيست؟

سخت است كه اين تفاوت را بشناسيم، چون «شناخت» نيازمند آگاهى است و همان طور كه گفتم آگاهى من از شعر امروز ايران بسيار محدود است. اما از همين مقدار آثارى كه در اين سفر با آنها برخورد كرده ام مى توانم بگويم كه به نظر من شاعران جوان ايرانى نگاهشان به سمت خارجى ها و به خصوص «غربى»هاست. در فرانسه هم شاعران جوان به همان طرفى نگاه مى كنند كه شما نگاه مى كنيد و اين اصلاً خوب نيست. چون اگر همه به يك طرف نگاه كنند بخش مهمى از ميراث جهانى فراموش مى شود و اين خيلى تاسف انگيز است.خود من در شعرم سعى مى كنم به سنت شعرى شرق يعنى خاورميانه، چين، هند و ژاپن توجه كنم و از آن الهام بگيرم. در اين سنت چيزهاى زيادى هست كه مى تواند با من ارتباط برقرار كند و تخيل مرا برانگيزد.

•فكر نمى كنيد اين قضيه كمى طبيعى است؟ به هر حال آن سنت مال آدم هايى است كه با ما فرقى داشتند. اين زندگى آدم هاى اين روزگار است كه عوض شده، شيوه زندگى ما غربى شده و طبيعتاً نگاهمان هم شباهت بيشترى به غربى ها پيدا كرده است.

شايد اين طور باشد اما به هر حال جاى تاسف است. خيلى ها فكر مى كنند همه چيز از غرب مى آيد. به نظر من درست نيست كه اين طور فكر كنيم چون در دنيايى هستيم كه اگر خوب بينديشيم متوجه مى شويم، همه مهم هستند. سنت هر نقطه از جهان خيلى اهميت دارد و هر شاعرى بهتر است سعى كند با سنت خودش پيش برود.

•پس تكليف ما با آنچه از جهان اخذ مى كنيم چيست؟ نمى شود كه اين نقطه هاى اشتراك را كه در فرهنگ هاى ما به وجود آمده ناديده بگيريم. سنت شعرى ما با اين اخذ و اقتباس دگرگون مى شود و براى زندگى امروز ما خوراك مناسبى مى سازد.

به نظر من كار ما به عنوان شاعر اين است كه شعر و راه خود را از ايجاد رابطه بين سنت خود و آنچه در اشتراك با جهان به دست مى آوريم يا از بيرون اخذ مى كنيم شكل دهيم. اين مثل يك ازدواج است بين سنت خودمان و آنچه در اشتراك با سنت هاى ديگر داريم.مثلاً خود من به شعر مدرن چين خيلى علاقه دارم چون شاعران جديدى دارند كه اگر سنت آنها را بشناسيم به راحتى مى توانيم بگوييم شعرشان شعر چينى است. دليلش اين است كه آنها با سنت خود گفت وگو دارند و ارتباط خود را با گذشته قطع نكرده اند. اگر مى خواهيم در يك زبان شعر بنويسيم بايد با همه آنهايى كه در گذشته در زبان ما شعر نوشته اند گفت وگو داشته باشيم.به علاوه به نظر من معاصران ما فقط شاعران و نويسندگانى نيستند كه همزمان با ما زندگى مى كنند. حافظ هم با ما همزمان است چون شاعر است و شاعر كسى است كه زمان را به فضا تبديل مى كند.
من ممكن است شعرى از حافظ بخوانم كه نياز مرا به خوبى پاسخ دهد. او از نظر زمان از من دور است اما از نظر فضا بسيار نزديك است.

•پس فكر مى كنيد شعر خوب در ارتباط تنگاتنگ شاعر با سنت به وجود مى آيد؟ در اين صورت نوآورى چه جايگاهى پيدا مى كند؟

اين نگاه ما به گذشته است كه تغيير مى كند. به عنوان شاعر وظيفه ما اين است كه به سنت نگاه عميق ترى داشته باشيم. از زاويه نگاه ماست كه نوآورى زاده مى شود. يك كوه را در نظر بگيريد. وقتى به آن نگاه مى كنيد يك وجه آن را مى بينيد. حالا اگر جاى خود را عوض كنيد و از چند كيلومتر دورتر به آن نگاه كنيد چشم انداز جديدى مى بينيد كه با اولى خيلى متفاوت است. بايد حركت كنيد تا شعرى مثل شعر حافظ را از چشم انداز ديگرى ببينيد.

•از شما متشكرم. اميدوارم بعد از مطالعه شعرهايى كه در اين سفر به دستتان رسيد شما را دوباره ببينيم و بتوانيم درباره اين آثار و رابطه آنها با سنت شعرى فارسى بيشتر حرف بزنيم.

من هم از شما متشكرم. من هم اميدوارم كه به زودى به ايران برگردم و درباره اين موضوع و مسائل ديگر بيشتر با هم صحبت كنيم.
1- Jean Baptiste Para
2- Claude Esteban

Oct 20, 2004

نشست مشترك با شاعران فرانسوي

اواسط مهر ماه دو تن از شاعران فرانسوي يعني كلود استبان و ژان باتيست پارا سفر كوتاهي به كشورمان كردند. اين سفر كه گزارش مختصري از ان را در ادامه مي خوانيد و البته گزارش مفصل ترش هم در سايت قابيل در دسترس است فرصت مغتنمي بود تا با آثار و افكار اين دو شاعر كه در حال حاضر از شاعران مهم و تاثيرگذار فرانسه به شمار مي رونداشنا تر شويم.
البته اين سفر مصادف شد با درگذشت فيلسوف بزرگ هموطن اين دو شاعر يعني ژاك دريدا كه اين اتفاق به حثم براي انديشه جهان خسران بزرگي است. درباره دريدا بعدا بيشتر خواهم نوشت فعلا گزارشي از شعرخواني مشترك شاعران ايراني و فرانسوي هست كه در ادامه مي خوانيد

شعرخواني مشترك شاعران فرانسوي با شاعران ايراني

در چارچوب‌ نمايشگاه‌ بهشت‌ بافته‌ - فرش‌هاي‌ باغي‌ ايراني‌ كه‌ از تاريخ‌ 20 مهرماه‌ 1383 آغاز شد و تا پنج‌ بهمن‌ ادامه‌ مي‌يابد، بخش‌ همكاري‌ و فعاليت‌ فرهنگي‌ سفارت‌ فرانسه‌ در تهران‌ و موزه‌ فرش‌ ايران‌ و كميته‌ شاعران‌ ايراني‌ مشاور اين‌ برنامه‌ از 15 لغايت‌ 21 مهرماه‌ 1383 ديدارهاي‌ شاعران‌ ايراني‌ و فرانسوي‌ را برگزار كردند. در اولين‌ نشست‌ از اين‌ سلسله‌ نشست‌هاكه‌ روز پنج‌ شنبه‌ 16 مهر ماه در سالن‌ اجتماعات‌ موزه‌ فرش‌ برگزار شد، كلود استبان‌ و ژان‌ باپتيست‌ پارا به‌ همراه‌ محمد علي‌ سپانلو، نسرين‌ جافري، پگاه‌ احمدي‌ و عليرضا بهنام‌ به‌ شعر خواني‌ پرداختند. همچنين‌ در اين‌ برنامه‌ اشعار شاعر معاصر فرانسوي‌ ژاكوته‌ توسط‌ شاعران‌ فرانسوي‌ حاضر در جلسه‌ قرائت‌ شد و مديا كاشيگر به‌ همراه‌ رضا سيد حسيني‌ به‌ ترجمه‌ آثار شاعران‌ فرانسوي‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ پرداختند.
فرانسوا نيكولو، سفير فرانسه‌ در ابتداي‌ اين‌ مراسم‌ ضمن‌ خوشامدگويي‌ به‌ حاضران‌ اظهار اميدواري‌ كرد كه‌ اين‌ ديدارهاي‌ فرهنگي‌ با هدف‌ آشنايي‌ بيشتر فعالان‌ فرهنگي‌ هر دو كشور با هم‌ ادامه‌ يابد.
كلود استبان‌ از مهم‌ترين‌ شاعران‌ امروز فرانسه‌ است‌ و شعراو عموماً از ناپايداري‌ و در عين‌ حال‌ از عظمت‌ اشياء سخن‌ مي‌گويد. او همچنين‌ متون‌ تحسين‌ برانگيزي‌ با الهام‌ از آثار نقاشان‌ كلاسيك‌ و معاصر جهان‌ به‌ رشته‌ تحرير در آورده‌ است. از جمله‌ آثار اومي‌ توان‌ به‌ «نگهبان‌ مرزي»، «خورشيد در اتاق‌ خالي» و مجموعه‌ شعرهاي‌ «فصل‌ ويران‌ شده»، «موقعيت‌ جسم‌ و باغ» «خرده‌ آسمان، انگار هيچ» اشاره‌ كرد كه ترجمه اي از اين مجموعه توسط مديا كاشيگر اماده شده و در دست انتشار است.
ژان‌ باپتيست‌ پارا شاعر، منتقد هنري‌ و سردبير ارشد مجله‌ ادبي‌ «اروپا» است. او در راديو «فرانس‌ كولتور» كه‌ بخش‌ فرهنگي‌ راديو فرانسه‌ است‌ با آندره‌ ولتر يك‌ برنامه‌ راديويي‌ اجرا مي‌كند كه‌ مختص‌ شعر است. او تاكنون‌ آثار شاعران‌ بسياري‌ از كشورهاي‌ مختلف‌ را به‌ زبان‌ فرانسه‌ ترجمه‌ كرده‌ است. از آثار اين‌ شاعر مي‌توان‌ به‌ «رموز زاهد و دنيا»، «يك‌ هفته‌ در زندگي‌ مونا گرامبو» و «آتلانتيس» اشاره‌ كرد. اثر بعدي‌ پارا با عنوان‌ «گرسنگي‌ سايه‌ها» تا پايان‌ سال‌ جاري‌ ميلادي‌ منتشر مي‌شود.

Sep 23, 2004

نامه اي براي آزادي

اشاره

سه شنبه گذشته 209 تن از نويسندگان ،روز نامه نگاران و فعالان عرصه فرهنگي كشور در نامه اي سرگشاده از خاتمي خواستند در پرونده روزنامه نگاران و عوامل فني بعضي از سايت ها مداخله كرده و روند رسيدگي به اين پرونده و آزادي متهمان از بازداشت موقت را تسريع كند.از زمان انتشار اين بيانيه تا امروز يكي از بازداشت شدگان يعني بابك غفوري آذر با قرار كفالت ازاد شده است اما بقيه از جمله شهرام رفيع زاده ،شاعر ،محقق و دبير سرويس فرهنگي روزنامه اعتماد، و حنيف مزروعي، خبرنگار، هنوز در بازداشت به سر مي برند.
متن كامل نامه فعالان فرهنگي به رييس جمهور را امروز به دست اوردم كه در ادامه مي خوانيد:


جناب آقاى خاتمى رياست محترم جمهورى اسلامى ايران

با سلام و تحيت

همان گونه كه اطلاع داريد اخيراً عده اى از فعالان مطبوعاتى و به خصوص افراد مرتبط با سايت هاى مختلف بازداشت شده اند، متاسفانه اين بازداشت ها فضاى سنگينى در عرصه بيان و قلم ايجاد كرده است . از طرفى بازتاب اين برخوردها به خصوص در سطح بين المللى موقعيت نظامى كه جناب عالى رئيس جمهور آن هستيد و با برنامه توسعه سياسى و تحقق فضاى باز فرهنگى پا به عرصه اجراى كشور گذاشته ايد را بيش از پيش تنزل مى دهد. اجراى قانون بدون تبعيض و بدون دخالت گرايش هاى سياسى و جناحى مورد تقاضا و تمايل اكيد ما هم هست منتها در عملكردى كه در برخورد با اصلاح طلبان، صاحبان قلم و بيان صورت مى گيرد شائبه هاى سياسى قابل رويت است، متاسفانه رعايت دقيق ضوابط عادلانه آئين دادرسى اغلب فروگذاشته مى شود. بر هيچ كس پوشيده نيست كه روح قانون و آئين دادرسى در نوع عملكردهاى هر مجرى قابل زير پا گذاشتن است و شما به عنوان مسئول مستقيم اجراى قانون اساسى قسم ياد كرده ايد كه پاسدار اجراى بند بند اين ميثاق ملى باشيد. با توجه به آنچه اشاره شد ما امضاكنندگان اين نامه ضمن تشكر از دستور حضرت عالى براى تشكيل هياتى جهت پيگيرى بازداشت نويسندگان وبلاگ نويس و مرتبطين با اينترنت درخواست مى كنيم در خصوص پيگيرى موضوع بازداشت آقايان شهرام رفيع زاده، حنيف مزروعى، بابك غفورى آذر و... تسريع به عمل آورد، ضمن كسب اطمينان از اجراى دقيق قانون براى آزادى آنان تلاش لازم را مبذول فرماييد. اطمينان داريم اين آزادى كه نه بيم تبانى و نه فرار و نه امحاى آثار جرم در آن وجود دارد امكان پيگيرى قضايى (اگر لازم و ضرورى باشد) را سلب نخواهد كرد.

اسامى امضاكنندگان:

اسماعيل آزادى، فروزان آصف نخعى، ساسان آقايى، اصغر آزاددل، رضا آشفته، جليل اكبرى صحت، سعيد افسر، رضا اسدى، سعيد اكبرى، آسيه امينى، ابراهيم افشار، على اريكان، فرهاد اسماعيلى، محمدهاشم اكبريانى، سيد افشين اميرشاهى، فرنوش اميرشاهى، پدرام الوندى، وحيد احمدى آرا، مهدى افشارنيك، مهدى افروزمنش، بهمن احمدى امويى، حميدرضا ابك، پروين امامى، زهرا ابراهيمى، پارميس ابراهيمى، احسان ابطحى، اميرهوشنگ افتخارى راد، آزاده اكبرى، حسن اشلافى، جلال برزگر، روزبه بوالهرى، منصور بى طرف، ميثم بهرامى، عليرضا بهنام، عمادالدين باقى، سرگه بارسقيان، امير بهارى، محمد بيات، ژيلا بنى يعقوب، حسن بنانج، على باقرى، آزاده بهشتى، مسعود باستانى، عليرضا بابايى، بهنام پاكزاد، اميد پارسانژاد، مجتبى پورمحسن، عليرضا پنجه اى، وحيد پوراستاد، محمد تهورى، مجيد توكلى، فرنوش تهرانى، مهدى تاجيك، عبدالرضا تاجيك، كامبيز توانا، مهسا جزينى، راحله جلالى معير، سيدهدايت جليلى، احمد جلالى فراهانى، مهرى حقانى، يوسف حيدرى، حميرا حيدريان، فرشته حاتمى نيا، آزيتا حقيقى جو، آرش حسن نيا، على حق، مهدى حسنى، مهدى حسين زاده، فرهاد حيدرى گوران، حسين خانى، حميدرضا خالدى، كيهان خانجانى، نازنين خسروانى، رضا خجسته رحيمى، عاطفه خسروى، مهرداد خليلى، جواد دليرى، هومان دورانديش، مزدك دانشور، مجيد دانش آراسته، بهمن دارالشفايى، على دهقان، حسين ذوقى، زرين رستمى وند، بهرام رفيعى، عظيم رجب پور، فرشته رفيعى، شاهين رحمانى، سيامك رحمانى، مرتضى رضايى، احسان رشيدى، عليرضا روشن، الهام روشن روان، كورش رنجبر، عليرضا رحيمى نژاد، محمدجواد روح، محمد رهبر، بنفشه رمضانى يگانه، رحيم رزاقى، فرزانه روستايى، بيژن رمضانى، فياض زاهد، احمد زيدآبادى، كيوان زرگرى، حسين سلمان زاده، پريسا ساسانى، آرش سيگارچى، سجاد سالك، مسعود سفيرى، على اصغر سيد آبادى، حجت سپهوند، مرضيه سليمانى، رضا سادات، فرامرز سيدآقايى، عليرضا شاكر، سولماز شريف، سعيد شمس، مهدى شادمانى روشن، وحيد شريفى، شهريار شمس مستوفى، فرزين شيرزادى، فرزام شيرزادى، معصومه شهريارى، مرجان شهريارى، فرياد شيرى، ضياالدين صبورى، شادى صدر، حميد صداقت، آريا صديقى، بهناز صادق پور، محمد ضرغامى، مسعودرضا طاهرى، محمد طلوعى، مهدى طاهباز، نسرين ظهيرى، بهمن عبداللهى، على عبداللهى، اسماعيل علوى، زهرا على اكبرى، حامد عرفان، محمد عاملى، نسرين على پور، محمدعلى عسگرى، امير عربى، مهدى غنى، اباذر غلامى، سميه فراهانى، گيسو فغفورى، رضا فرهمند، اردلان فلاحى فيروزى، عليرضا قصرى، مهرداد قاسم فر، پريسا قهرمانى، ميثم قاسمى، على قلى پور، فرشاد قربان پور، احمد قربان زاده، ثمانه قدرخان، وجيهه قنبرى، حميد قزوينى، مهران قاسمى، محمد قوچانى، مصطفى قاجار، زهرا كلهرى، عليرضا كرمانى، فرهاد كاوه، قاسم كشكولى، هومن كواكبى، جعفر گلابى، فرزين گلپاد، مرجان لقايى، روزبه ميرابراهيمى، رضا معطريان، بهاره مهاجرى، چنگز محمودزاده، كيوان مهرگان، امير مهرگان، زمان مهدى زاده، مجتبى محمودى، سيد ابوالحسن مختاباد، اكبر منتجبى، ابوذر معتمدى، مسعود مجاورى، پيمان مقدم، اميرحسين مهدوى، نيكى محجوب، بدرالسادات مفيدى، فيروزه مظفرى، حسن محمودى، محسن مصحفى، نيلوفر محبعلى، مهديه مصطفايى، مهرداد مشايخى، جواد منتظرى، اميرحسين ناصرى، كسرى نورى، محمد نورى، اميرعباس نخعى، اشكان نعمت پور، سحر نمازى خواه، محمد نورى فر، مهدى نياكى، هدا هاشمى، اكبر هاشمى، امير يوسفى، مهدى يساولى، سيد مسلم يگانه، هيوا يوسفى و مهدى يزدانى خرم

Sep 16, 2004

شكست ژدانف در عصر ارتباطات

ژدانف در تاريخ فرهنگ جهاني نام يك فرد نيست. اين نام به دليل عملكرد خاص صاحب خود مفهومي فرازماني يافته است و به محض شنيده شدن برخورد هاي كلنگي و زمخت با مقوله فرهنگ را يادآور مي شود كه با چاشني ايدئولوژي توجيه شده باشد.
برخورد اين تئوريسين هنر سوسياليستي با هنرمنداني چون آنا آخماتوا و بوريس پاسترناك و اصرار او بر رعايت نسخه هاي كلي حكمرانان در آفرينش اثار هنري و نحوه سلوك هنرمندان مهم ترين دليلي بود كه ادبيات و هنر روسيه را از اوج آغاز قرن بيستم به حضيض سال هاي ميانه اين قرن سوق داد و دوران سياهي را براي اين كشور رقم زد كه امروز در ان هنر به كالايي لوكس و دور از دسترس مردم تبديل شده است.
برخوردي كه در روز هاي اخير از سوي دستگاه قضايي كشورمان و پاره اي نهاد هاي همسو با اين دستگاه در جهت سركوب و ارعاب هنرمندان اغاز شده است متاسفانه بيش از هر چيز برخورد هاي ژدانف بافرهنگسازان روسي را به ذهن مي اورد.بازداشت ، اتهام سازي و حرمت شكني با اين شيوه غير انساني با شاعران و فيلمسازان و نويسندگان مطبوعات و ديگر مجاري فرهنگسازي چون اينترنت امروز فضايي غير قابل تحمل و هراس انگيز ايجاد كرده است كه در آن خلاقيت فرهنگي تعطيل و همه انرژي ها صرف زنده ماندن در شرايط سخت مي ضود.
حسين درخشان براي مقابله با اين وضعيت پيشنهاد مي دهد روز دوشنبه افرادي كه به اين نوع برخورد ها اعتراض دارند فارغ از موافقت يا مخالفت خود با محتواي سايت امروز در حركتي نمادين به مدت يك روز نام سايت يا وبلاگ خود را به امروز تبديل كرده و با نقل مطالب آن سايت نشان دهند كه فيلترينگ نمي تواند يك سايت را از صفحه روزگار محو كند.
من هم با اين پيشنهاد موافقم چرا كه لااقل به ژدانف هاي روزگار نشان خواهد داد كپي برداري از سياست فرهنگي استالين در عصر ارتباطات تا چه مايه بيهوده و غير عملي است. و از سوي ديگر نشانه اي ديگر از اعتراض ماست به بازداشت فعالان فرهنگي در هفته هاي اخير و به خصوص دوست شاعرم شهرام رفيع زاده كه بازداشتش وارد دومين هفته خود شده است.
با اين شرايط كارگاه نيز دوشنبه موقتا امروز خواهد بود

Sep 11, 2004

تولد شاعر پشت ميله هاي بازداشتگاه

مي نويسم جشن ، مي خوانم فراموشي ، مي نويسم تولد ، مي خوانم بند ، مي نويسم آزادي ، مي خوانم زندان.
شهرام رفيع زاده ي شاعر امروز 33 ساله شد در حالي كه نبود تا تبريك هاي دوستانش را بشنود.جايي ديگر زير همين آسمان خاكستري همسر و سه فرزندش روز ديگري را بدون حضور او به سر آوردند.و من كه دوستش هستم، امروز، حتا ندانستم كجاست تا رو به ديوارهايي كه او را در بر گرفته است ميلادش را تبريك بگويم.
شهرام شاعر است ، از بحث سليقه ها كه بگذريم در نوع خودش هم شاعر خوبي است و شاعر يعني كسي كه شعور دارد ، زمانه اش را درك مي كند و به آنچه بيرون از لاك تنهايي اش مي گذرد واكنش نشان مي دهد . اين همه كاري است كه اين موجود دوست داشتني با لهجه اش كه بوي شرجي شمال مي دهد در اين سال ها كه مي شناسم اش كرده است.
شاعر اگر قرار باشد سفارشي ننويسد ، اگر خواسته باشد با خودش و خواننده اش روراست باشد ، ناگزير از تجربه است ، ناگزير است كه ببيند. آن كه نديده هايش را مي نويسد و نخوانده هايش را كتاب مي كند هر چه هست ، شاعر نيست.و چه دور است چنين صفتي از شهرام رفيع زاده.
البته شهرام حتما مي دانست جايي زندگي مي كند كه در ان ديدن تاوان دارد چرا كه ناديدني ها بسيارند . تاوان ديدن شهرام هم اين بود كه حالا روز ميلادش را دور از همسر و سه فرزند نوجوان و خردسالش در بازداشتگاهي كه هيچكس نمي داند كجاست سر كند و به سوال هايي جواب بدهد كه هيچكدام ربطي به او پيدا نمي كنند.
در يكي از زندگينامه هاي ولتر خواندم كه اين فيلسوف شهير فرانسوي در جواني شعري گفته بود هجو آميز با ترجيع «ديده ام » كه سياهكاري هاي حاكم وقت پاريس را افشا مي كرد ، حاكم دستور داد ولتر جوان را كه هنوز با نام خانوادگي اش آروئه ناميده مي شد به حضورش بياورند . وقتي ولتر در دفتر او حاضر شد با لحني مهربان خطاب به او گفت : «آقاي آروئه شما چيز هاي زيادي ديده ايد مي خواهم جايي را نشانتان بدهم كه هنوز نديده ايد!» ولتر پرسيد كجا و حاكم پاسخ داد : « يكي از سياه چال هاي باستيل!»ولتر را از انجا به سياه چال بردند و تا چند ماه بعد، خوب به او فرصت دادند تا درون باستيل را ببيند.با اين همه امروز كه نگاه مي كنيم نام حاكم پاريس را كمتر كسي به خاطر مي آورد اما ولتر و انديشه اش را حتي روستاييان دورترين نقطه هاي اين كره خاكي به نيكي به ياد مي اورند.
شهرام رفيع زاده هم امروز 33 ساله شد در حالي كه دارد توي سياه جال را « مي بيند» و فردا روز ديگري است.

Sep 2, 2004

تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد

نوشته قبلي اين تارنما چنان كه انتظار مي رفت چنان آبي در خوابگه مورچگان ريخت كه از ريز و درشت و كوچك و كوچك تر به تكاپو سر از دخمه هاي تاريك ناسزا گويي و بي حرمتي در آوردند.
پاسخ دير هنگام علي عبدالرضايي كه همچنان خيال دارد به بازي مسخره موش و گربه ادامه بدهد آن قدر سخيف و بي محتواست كه ارزش وقت تلف كردن را ندارد و در اين ميانه از سردبير مجله شعر پاريس كه او را محترم مي دانم تعجب مي كنم كه چگونه تن به انتشار چنين اباطيلي مي سپارد.
ايراد اتهام هايي مانند اعلام خبر بازداشت زرين پور به خاطر دريافت پاداش يا طرح اين ادعاي مضحك كه من به خاطر آن كه در يك سلسله مقاله تئوريك به شعر عبدالرضايي با عنوان نمونه افراطي استفاده از عنصر طنز در شعر اشاره كرده ام حق انتقاد از رويه غير اخلاقي او در متهم كردن نويسنده شريفي چون يوسف عليخاني را ندارم.و بالاخره پناه بردن به تخيلات بي پشتوانه جنسي كه نشان دهنده روان پريشي نويسنده آن است هيچكدام در حدي نيست كه وقت خوانندگان اين يادداشت را با پاسخ دادن به انها به هدر بدهم.
در نوشته پيشين اشاره اي گذرا كرده بودم به اين حقيقت كه علي عبدالرضايي نخستين شعرهاي خود را در نشرياتي مانند روزنامه اطلاعات و مجلات وابسته به حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي و صدا و سيماي جمهوري اسلامي چاپ كرده است و تصور مي كردم عاقلان را همان يك اشارت كافي باشد تا بدانند كسي كه امروز با پنهان شدن پشت نام هاي مستعار ديگران را متهم مي كند خود نيز روزگاري دمي به آن خمره زده است.
كسي كه با طرح مخالفت ادعايي امثال ميرشكاك با خود تلاش مي كند وجهه اي دست و پا كند از اخلاقي سود مي جويد كه در آن دروغ گويي نه تنها مجاز بلكه واجب است و كار من در يادداشت كوتاه «وقاحت از حد گذشته است» نشان دادن زشتي چنين رفتار هايي بود.
حال كه عبدالرضايي با هويت هاي مجازي اش از بيخ و بن منكر چنين سابقه اي شده است به عنوان مشتي نمونه خروار به شعري اشاره مي كنم كه در شماره دي ماه 1371 مجله سوره (ارگان رسمي حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي به سردبيري مرتضي آويني) در كنار غلامعلي حداد عادل (رييس فعلي مجلس شوراي اسلامي) به چاپ سپرده است.
نمونه هاي ديگر چاپ شعر هاي عبدالرضايي در نشريات حكومتي فراوانند و از آن جمله مي توان به شعر هاي چاپ شده او در شماره هاي 618 ،625 و 645 هفته نامه سروش وابسته به صدا و سيماي جمهوري اسلامي اشاره كرد كه توسط فعالان همان طيف قهر كه از آن نامي برده است اداره مي شد.
قصد من از آوردن اين نمونه ها به دست دادن قضاوتي از ارزش هاي احتمالي شعر عبدالرضايي نيست اصلا ارزشيابي ادبي آثار او موضوع اين نوشتار نيست. اينجا انتقاد من از شيوه و منشي است كه او هنگام بحث با ديگران به كار مي گيرد.اخلاق نادرستي كه به او اجازه مي دهد با هويت هاي مجازي به هر كه خواست اهانت كند و همه را توده اي و وابسته و حكومتي قلمداد كند تا لقب« يگانه مستقل دوران !!!!» را به نام خودش به ثبت رسانده باشد .
عبدالرضايي در حالي به روزنامه هاي مستقل اين سال ها خرده مي گيرد كه اگر خرده شهرتي هم دارد آن را مديون همين روزنامه هاست .گردانندگان روزنامه ها لابد به خاطر دارند كه چطور ايشان هر چند وقت يكبار به آنها مراجعه مي كرد و با اصرار مي خواست مصاحبه هايي را كه با خودش انجام داده بود همراه با عكس به چاپ بسپارند . در يك مورد كه به همبن منظور به خود من در دفتر روزنامه آزاد مراجعه كرده بود رضا عامري منتقد معاصر هم حضور داشت كه لابد آن را به ياد مي آورد.
كوتاه سخن آن كه به اعتقاد من رفتارهايي از اين دست جز ايجاد بدبيني عمومي به شعر معاصر و در نهايت رويگردان شدن مردم از شعر حاصلي ندارد و دود آن به چشم كساني مي رود كه در اين سال ها، بر خلاف آقاي عبدالرضايي، به جاي حاشيه پردازي به كار جدي ادبي مشغول بوده اند.
پي نوشت:

Aug 19, 2004

وقاحت از حد گذشته است

اگرچه رسم معهود اين تارنگار اين است كه از ورود به بازي هاي حاشيه اي ادبيات پرهيز كند اما اين بار انگار وقاحت از حد گذشته است. علي عبدالرضايي كه حالا در غربت هم دست از قرطاس بازي برنداشته در پاسخنامه اي به اعتراض ساسان قهرمان چنان اسمان را به ريسمان مي بافد كه هر كه نداند فكر مي كند ايشان احتمالا ايران كه بوده اند فقط به وظيفه خطير مبارزه با نفوذ رژيم در محدوده ادبيات پرداخته اند و بس.
اگر در ميانه اين دعوا نامي از دوست كوشنده و پر تلاشمان يوسف عليخاني به ميان نمي آمد شايد باز هم بهتر مي ديدم مثل همه اين سال ها سكوت كنم تا آبرويي از كسي نريزد ،اما حالا كه عبدالرضايي براي تبرئه خودش در بدنام كردن ديگران ترديد نمي كند بد نيست چند نكته را براي اطلاع خودش و ديگراني كه احتمالا انقدر بيكارند كه اين دعوا ها را دنبال مي كنند اينجا بنويسم.
عبدالرضايي در اين پاسخنامه كه به سياق تمام اين سال ها جرات ندارد ان را به نام خودش منتشر كند ادعا كرده كه حكومتي ها جلوي چاپ اثارش را گرفته اند ،شايد ساسان قهرمان نداند اما اينجا خيلي ها هستند كه از شعر هاي چاپ شده اين اقا در صفحه بشنو از ني روزنامه اطلاعات كه قزوه در مي اورد خبر دارند و باز خيلي ها هستند كه به ياد مي اورند اين اقاي مبارز زماني چطور به پالوده خوردن با همان يوسف علي مير شكاك و مريدانش مشغول بود. اگر هم به ياد نداشته باشند مراجعه به دوره هاي اول مجله شعر حوزه هنري و دوره هاي مجله سروش حول و حوش سال هاي 69 و 70 زحمت زيادي ندارد.اگر عبدالرضايي اين سابقه را قبول ندارد پيدا كردن اين صفحه ها و منتقل كردن تصويرشان روي اينترنت كار بسيار اساني است.آيا واقعا لازم است كه نام هاي مستعار مسعود آرمان،ارمان لنگرودي،مسعود عبدالرضايي و... را كه در ان سال ها به جاي نام خودش استفاده مي كرد ياد اوري كنيم؟
بهتر است عبدالرضايي به همان سابقه درخشان مردود شدن در مصاحبه دانشگاه به خاطر پوشيدن شلوار فلان بسنده كند و اين قدر با ادعاي مبارزه ادبي و بي ادبي همه را به خنده نيندازد.
در مورد يوسف عليخاني هم همين بس كه اگرچه به اضطرار در اين سال ها به همكاري با روزنامه اي كه از آن نامبرده اند پرداخت اما از ان تريبون هم براي نشر اثار همين اقا و ديگر شاعران و نويسندگان دهه هفتاد استفاده كرد تا جايي كه به همين خاطر از روزنامه عذرش را خواستند و اگر عبدالرضايي خوشحال مي شود بهتر است بداند حالا عليخاني بيكار است.و دارد تاوان همان معرفي ها و چاپ آثار دوستان ما را پس مي دهد.
از اهانت هاي عبدالرضايي به شاعران ديگر و حتي ادمي مثل براهني كه اين اقا در نگارش اگر كاري كرده باشد هم مديون همان حضور نيم بندش در محضر اوست در مي گذرم كه معتقدم خوانندگان شعر اصل را از بدل خوب تميز مي دهند.پرداختن به مصاحبه عبدالرضايي هم اين نوشته را از منظور اصلي اش دور مي كند وگرنه نشان مي داديم كه اين دوست فراموشكار ما چطور نام ناشر كتاب اولش را عامدانه از ياد مي برد تا براي فحاشي هايش هدف دم دستي پيدا كند.ودر نهايت از غلط هاي عامدانه عبدالرضايي در مورد شاعران دهه هفتاد نيز مي گذريم كه مثلا نام كتاب اول فلاح را به عمد فراموش مي كند تا تاريخ چاپ اثار اورا با يك دهه تاخير به اثار چاپ شده خودش نزديك كند.اين ها هيچكدام ان قدر ها هم مهم نيست چرا كه هر ادم عاقلي لابد مي داند كه براي مرور تاريخچه شعر اين دو دهه علي عبدالرضايي منبع نامطمئن و غير قابل استنادي است.ماجرا زماني غير قابل تحمل مي شود كه اين آقا با دادن اطلاعات غلط شخصيت ديگران را تخريب مي كند و از خود فرشته اي بدون خطا مي سازد كه در جايگاه قضاوت اعمال همه ابناء بشر نشسته است.
كاش عبدالرضايي و همه ان ديگراني كه سنگ او را به سينه مي زنند مي فهميدند كه با اين شيوه هاي تبليغي ابلهانه و به قيمت تخريب شخصيت ديگران هرگز كسي نمي تواند راهي به دهي ببرد. همين و تمام.

پي نوشت

از مواضع سياسي مترقي علي عبدالرضايي
كه روزنامه جمهوري اسلامي به نقل از خبرگزاري فارس تنها دو ماه قبل از مهاجرت ايشان چاپ كرد

Aug 12, 2004

مردي كه فقط شبيه خودش بود

نامش حسين بود و شهرتش پناهي دژكوه، دژكوه را براي اختصار نمي‌گفتند اما او منش و نام زادگاهش را در رفتار و حركاتش حفظ كرده‌بود و با خود همه جا مي‌برد دژكوه جايي بود در استان كهكيلويه و بوير احمد نزديك دهدشت، روستايي زيبا با همه مشخصه‌هاي يك روستاي محل سكونت قوم لُر.
پناهي از سال 1335 كه در دژكوه به دنيا آمد تا اوايل دهه 60 روزگارش درهمان روستا به تحصيل و كار و بار گذشت تا آن كه بعد از فراغت از تحصيل متوسطه در بهبهان، سوداي پاسخ گفتن به پرسش‌هايي بزرگ‌تر به جانش افتاد و او را به حوزه درس آيت‌الله گلپايگاني در شهرستان قم كشاند.
بعد از مدتي حسين پناهي در كسوت روحاني به زادگاهش برگشت و مدتي را در آنجا به تنظيم امور مذهبي روستا مشغول بود. با شروع جنگ، پناهي همراه با خانواده‌اش به تهران آمد و دوره چهارساله هنرجويي بازيگري را در مدرسه آناهيتا گذراند تا نوع ديگري از زندگي را تجربه كند.
حسين پناهي از سال 1365 با فيلم گال وارد عرصه بازيگري شد. اين فيلم كه اولين ساخته ابوالفضل جليلي، كارگردان متفاوت و ستايش شده سينماي ايران بود دروازه دنيايي را به روي پناهي گشود كه ديگر تا پايان عمر رهايش نكرد.
ناروني، تيرباران، در مسير تندباد و گذرگاه از ديگر تجربه‌هاي پناهي در اين سال‌ها بودند كه هر كدام در زمان خود با استقبال خوبي مواجه شدند.
درهمين سال‌ها حضور پناهي در مجموعه تلويزيوني محله بهداشت كه از جمله اولين طنزهاي متفاوت تلويزيون پس از پيروزي انقلاب به شمار مي‌رفت چهره او را در حافظه جمعي مخاطبان به ثبت رساند. آن مجموعه كه اولين ساخته تيم دو نفره بيژن بيرنگ و مسعود رسام بود درواقع سكوي پرشي براي بسياري از نام‌هاي شناخته شده سال‌هاي بعد شد كه از آن جمله مي‌توان به عليرضا خمسه، حسين محب‌اهري، فتحعلي اويسي و … اشاره كرد.
پناهي در سال 1367 با بازي در فيلم «هي‌جو» كه فيلمنامه آن را بيژن بيرنگ نوشته بود و كارگرداني‌اش را منوچهر عسگري نسب به عهده داشت، فراز مهمي از زندگي حرفه‌اي خود را آغاز كرد. او در اين فيلم كه هجويه‌اي برجامعه آن روز ايران و تمايلات غرب‌گرايانه به وجود آمده در سال‌هاي پايان جنگ بود، نقش جواني روستايي را ايفا مي‌كرد كه با ابراز تمايل اغراق‌آميز به مظاهر زندگي غربي، موقعيت‌هاي هجوآميزي را مي‌آفريند.
شخصيتي كه بيرنگ دراين فيلم براي پناهي نوشت، در واقع به پايه‌اي براي نقش‌هايي تبديل شد كه او در بقيه دوران فعاليت حرفه‌اي خود ايفاگر آنها بود. تأكيد بر تضاد فرهنگ يك روستايي تازه آشنا شده با مظاهر فرهنگ مدرن و برزخ تطابق اين روستايي با زندگي شهري در كنار تأكيد بر حفظ سادگي و خلق وخوي روستايي‌وار، از مشخصه‌هايي مهم اين نقش بود كه در بقيه بازي‌هاي پناهي از آن پس نمود پيدا كرد.
او در سال 1368 چند نمايشنامه تلويزيوني نوشت كه در شبكه اول سيما به شكل تله تئاتر تهيه شد. مشهورترين اين نمايشنامه‌ها دو مرغابي در مه نام داشت كه درواقع به نوعي زندگينامه شخصي خود پناهي بود و از آن پس پناهي در اكثر نقش‌ها به سنتي كه با اين اثر بنيان گذاشته بود يعني به نمايش گذاشتن زندگي شخصي‌اش، وفادار ماند.
در سال 1369 با اين نگاه تازه به نقش آفريني سينمايي مسعود جعفري جوزاني فيلمنامه‌اي براساس زندگي واقعي حسين پناهي نوشت كه «سايه خيال»‌نام داشت. پناهي در اين فيلم با بازي جذابش در مرز ميان خيال و واقعيت حركت كرد و با خلق شخصيتي خيالي به نام «غلومي»‌ كه در واقع نيمه ديگر شخصيت خودش بود نمايشي از دنياي دروني خود به بينندگان ارائه كرد. او با اين نقش توانست در نهمين دوره جشنواره فيلم فجر ديپلم افتخار بهترين بازيگر نقش اول مرد را از آن خود سازد.
مرد ناتمام ساخته محرم زينال‌زاده ديگر اثر سينمايي بود كه در آن پناهي نقشي مشابه با زندگي واقعي خودش داشت.
حسين پناهي در دهه هفتاد چندين مجموعه شعرو نمايشنامه به چاپ رساند و در چند مجموعه تلويزيوني ظاهر شد كه از آن ميان حضور او در مجموعه‌هاي امام‌علي(ع)، آژانس دوستي و آواز مه بيشتر در يادها باقي مانده است.
پناهي در اواخر دهه 70 به تئاتر زنده روي آورد كه نمايش «چيزي شبيه زندگي» به كارگرداني او در تئاتر شهر با اقبال خوبي از سوي تماشاگران مواجه شد.
او در طول فعاليت هنري خود شخصيتي براي خودش ساخت كه پسوند دژكوه انتهاي شهرتش در آن نقشي عمده ايفا مي‌كرد. او حسين پناهي دژكوه به دنيا آمد و حسين پناهي دژكوه را همان طور كه بود برابر چشمان مردم ايران به نمايش گذاشت. درآخر هم با همين نام وشهرت بود كه تهران شلوغ را به سمت زادگاهش ترك كرد.

اين مطلب در شماره 19 هفته نامه تپش و در صفحات ويژه درگذشت حسين پناهي به چاپ رسيد. از ديگر كساني كه در اين شماره درباره پناهي نوشته اند مي توان به سيد علي صالحي ، ابوافضل جليلي ، پوران درخشنده و حسين ليالستاني اشاره كرد.

یک شعر از حسین پناهی

شبي كه من و نازي با هم مرديم

نازي : پنجره راببند و بيا تابا هم بميريم عزيزم
من : نازي بيا
نازي :‌ مي خواي بگي تو عمق شب يه سگ سياه هست
كه فكر مي كنه و راز رنگ گل ها رو مي دونه ؟
من: نه مي خوام برات قسم بخورم كه او پرندگان سفيد سروده ي يه آدمند
نگاه كن
نازي : يه سايه نشسته تو ساحل
من : منتظر ابلاغه تا آدما را به يه سرود دستجمعي دعوت كنه
نازي : غول انتزاع است. آره ؟
من : نه ديگه ! پيامبر سنگي آوازه ! نيگاش كن
نازي : زنش مي گفت ذله شديم از دست درختا
راه مي رن و شاخ و برگشونو مي خوان
من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
نازي : خوب بخره مگه تابوت قيمتش چنده ؟
من : بوشو چيكار كنه پيرمرد ؟
بايد كه بوي تازه چوب بده يا نه ؟
نازي : ديوونه ست؟.
من : شده ‚ مي گن تو جشن تولدش ديوونه شده
نازي : نازي !! چه حوصله اي دارند مردم
من : كپرش سوخت و مهماناش پاپتي پا به فرار گذاشتند
نازي : خوشا به حالش كه ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شكايت كرده كه همه ستاره را دزديدند
نازي : اينو تو يكي از مجلات خوندي
عاشقه؟
من : عاشق يه پيرزنه كه عقيده داره دو دوتا پنش تا مي شه
نازي : واه
من سه تاشو شنيدم ! فاميلشه ؟
من : نه
يه سنگه كه لم داده و ظاهرا گريه مي كنه
نازي : ايشاالله پا به پاي هم پير بشين خوردو خوراك چيكار مي كنن
من : سرما مي خورن
مادرش كتابا را مي ريزه تو يه پاتيل بزرگ و شام راه مي اندازه
نازي : مادرش سايه يه درخته ؟
من : نه يه آدمه كه هميشه مي گه : تو هم برو ... تو هم برو
من : شنيدي ؟
نازي : آره صداي باده !‌داره ما را ادادمه مي ده پنجره رو ببند
و از سگ هايي برام بگو كه سياهند
و در عمق شب ها فكر ميكنند و راز رنگ گل ها را مي دانند
من : آه نرگس طلاييم بغلم كن كه آسمون ديوونه است
آه نرگس طلاييم بغلم كن كه زمين هم ...
و اين چنين شد كه
پنجره را بستيم و در آن شب تابستاني من و نازي با هم مرديم
و باد حتي آه نرگس طلايي ما را
با خود به هيچ كجا نبرد

Aug 8, 2004

ناگهان روز خبرنگار

نماد سازي به ويژه در ميان ملت هايي كه به دليل ويژگي هاي خاص محيطي امكان ابراز ازادانه ايده هاي خود را ندارند كاري معمول و اي بسا ناگزير است.اين نماد سازي در يكي از بارز ترين شكل هايش به اختصاص دادن روز يا روزهايي به يادآوري سالگرد رخداد هاي مهم و سرنوشت ساز انجاميده است.اما گاهي اوقات پاره اي از اين مناسبت ها به گونه اي طنز آميز ماهيت اصلي مرجع نمادين خود را آشكار مي كنند.ماهيتي كه مي تواند به كلي با آنچه در ابتدا نماد براي نمايندگي آن وضع شده است در تضاد قرار بگيرد.مصداق مورد نظر در اين مجال تعيين روزي به نام خبرنگار در تقويم روزمره ماست. روزي كه اگر چه در تداول عادت كرده ايم آن را به هم تبريك بگوييم اما چه در شكل و چه در ارجاع كوچكترين سنخيتي با مفهوم «بركت» ندارد.روز خبرنگار را در كشور ما از ان رو چنين ناميده اند كه درچنين روزي يكي از خبرنگاران ايراني حين انجام وظيفه و تهيه خبر از جنگ گروه طالبان در افغانستان به دست شبه نظاميان مسلح اين گروه به قتل رسيده است. انتخاب يادمان چنين مرگي به عنوان روز خبرنگار از همان نمادسازي هاي طنز آميز است كه در ذات خود ماهيتي افشا كننده دارد. اين انتخاب از يك سو با موكد كردن نقش مرگ به عنوان عنصر اصلي خود به پاياني تلخ براي حرفه خبرنگاري دلالت مي كند و از سوي ديگر با تعميم خود به تمامي شاغلان اين حرفه دايره شمول اين سرنوشت شوم را گسترده تر از انچه در ابتدا به نظر مي رسد نشان مي دهد.واقعيت زندگي خبرنگاراني كه در اين سال ها بار ها از نزديك با تجربه هاي مشابهي از مرگ خبرنگاران و توقيف - تو بگو مرگ - رسانه هاي خود مواجه بوده اند نشان مي دهد كه اين نمادسازي چندان هم دور از حقيقت نيست.در روزگاري كه حيات رسانه اي و فردي روزنامه نگاران به حكم هايي نيم بند ،بند است و در جايي كه «تخمه» فروش و ستايشگر« ذرت بوداده» را هم گاه به روزنامه نگاران خرفه اي برتري داده اند اصلا عجيب نيست اگر روز خبرنگار هم يادمان مرگ يك خبرنگار باشد.روز خبرنگار به همه خبرنگاران آزاده تسليت باد.

Jul 25, 2004

غول زيبا

در مروري بر شعر امروز ايران هرگز نمي توان از چند نام بزرگ چشم پوشي كرد. حضور اين نام ها و شعر هايي كه با به ياد آوردنشان بر خاطر مي نشيند چنان با شعر به مفهومي كه امروز مي شناسيم گره خورده است كه تصور وجود يكي بدون حضور ديگري امري محال به نظر مي رسد.
احمد شاملو يكي از اين نام هاست. نامي كه حضورش نماينده به عرصه رسيدن نسلي نو انديش و جست و حو گر است . به جرات مي توان گفت كه اين نام بيش و پيش از آن كه به يك فرد دلالت كند نماينده يك جريان است. جرياني كه از اواخر عمر نيما آغاز شد و تا همين لحظه نيز به حركت خود ادامه مي دهد.
بسياري بر اين باورند كه پديده «احمد شاملو » محصول دوراني پر تلاطم در تاريخ معاصر ماست .و در واقع درست و راست همين است كه ناموزوني تاريخ نيم قرن اخير بر شكل گيري اين پديده در قالب يك شاعر سهمي به سزا ايفا كرده است.
شاملو را عموما ميراث دار نيما مي شناسند،در حالي شايد اگر همت شاملو و آن ديگران نبود آثار نيما به اين درجه از شهرت نمي رسيد كه حالا گروهي بخواهند ريشه هايشان را در شعر او جست و جو كنند و نام او را سپري براي گريز هاي نا به هنگامشان سازند تا شايد ساز نا سازشان در گوش ها نوايي خوش آهنگ تر پيدا كند.درست مثل آن ديگراني كه حالا تنها نام هايي نا مانوس از خود و آتارشان در گوشه هاي تاريخ هاي نوشته شده از روند شكل گيري شعر نو جاخوش كرده است. نام هايي مانند شين پرتو ، تندر كيا ، محمد علي جواهري (رواهيچ)و... اگر نيما به شهرتي رسيد كه در خور كار بزرگش بود بخش مهمي از ان را وامدار شاملوست شاملو از اين منظر معرف و مكمل نيماست. كاري را به انجام رسانده كه نيما خود در ارزوي انجام آن آب در خوابگه ديرينه مورچگان شاعر ريخت.
به اين معني شاملو ميراث دار نيماست اما نه ميراث دار به مفهومي كه از آن دنباله روي مراد مي شود.خلاقيتش به او اجازه نمي دهد در بند ميراث باقي بماند. اما از سويي ديگر ميرات شناس هست ، حال چه اين ميراث ادبيات قرن سوم و چهارم هجري و نثر سحر اميز تاريخ طبري باشد ، چه آثار نيما ، چه از آن سوي آب ها و ميان آثار سمبوليست هاي فرانسوي امده باشد ، چه از فرهنگ بومي دورافتاده ترين روستاهاي همين خاك، براي شاملو فرقي نمي كند چرا كه او تلاش مي كند آن را -هر چه هست - بشناسد وبراي خلاقيتش از ان خوراك بسازد.
همين ميراث شناسي است كه به حضور شاملو در تاريخ شعر معاصر و تاريخ معاصر شعر رنگي پديده وار مي دهد و همين خلاقيت خوراك گرفته از ميراث است كه شاملو را به آن درجه از محبوبيت مي رساند كه بعد از دو دهه سكوت رسانه اي و به رغم دشمني هاي آشكار و پنهان قدرت ها بدرقه پيكرش به آيين ستايش شعر و شعور با حضور هزاران ايراني حق شناس تبديل مي شود.
امروز چهار سال از ان روز مي گذرد و شاملو چنان كه گفتيم نام يك تن نيست تن هايي است كه از كرنش در برابر قدرت ها تن مي زنند. .شاملو نام تمام زندگاني است كه با تكيه بر ريشه ها به افق هاي جديد تر مي انديشند. او غولي زيباست كه هنوز در استواي زمين ايستاده است.

Jul 21, 2004

ما روزنامه نگاريم

متني كه در ادامه مي خوانيد اعتراض نامه سرگشاده اي است كه گوشه اي از وضعيت امروز روزنامه نگاري را بازتاب مي دهد .
اگر چه اميدي نيست كه بزرگان قوم بر سر عقل ايند كه اينان پيش از اين ها تكليف خود را با فرهنگسازان اين خاك روشن كرده اند اما اين نامه مي تواند سندي باشد براي كساني كه سال ها بعد تاريخ مطبوعات را مي نويسند . تا آن كه روزنامه نگار اين روزگار را به ترس و مسامحه كاري متهم نكنند


جناب آقای احمد مسجد جامعی وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

جناب آقای ناصر خالقی وزير محترم کار و امور اجتماعی


ما روزنامه نگاريم

هر بار که روزنامه ای توقيف می شود بيش ترين آسيب را اعضای تحريريه و فنی روزنامه متحمل می شوند . در سال های اخير توقيف های پی در پی مطبوعات به روزنامه نگاران آسيب های جدی زده و عرصه را چنان بر اهالی اين حرفه تنگ کرده است که بسياری از آنان عطای اين شغل را به لقايش بخشيده اند و به شغل ديگری روی آورده اند.

ما درباره اين ه آزادی بيان حق قانونی ماست سخنی نمی گوييم . درباره وجاهت قانونی و حقوقی حکم های صادر شده برای توقيف روزنامه ها و دربند کردن روزنامه نگاران نيز قضاوتی نمی کنيم اما ما روزنامه نگاريم و روزنامه نگاری شغل ماست .
حق انتخاب شغل حق طبيعی قانونی و حقوق بشری هر فرد است حقی که علاوه بر اسناد بين المللی قانون اساسی کشورمان نيز دراصل ۲۲و۲۸و۴۳ بر آن صحه گذاشته است و به لحاظ قانونی علی القاعده هيچ کس نبايد بتواند اين حق را از ما بگيرد اما حکم اخير بازپرس شعبه سوم دادسرای کارکنان دولت و رسانه ها درباره روزنامه وقايع اتفاقيه و آنچه بر روزنامه جمهوريت گذشته است خبر از حکايتی ديگر دارد .
در اين حکم از حضور برخی اعضای تحريريه روزنامه توقيف شده « ياس نو » در تحريريه روزنامه « وقايع اتفاقيه » به عنوان انتشار روزنامه «‌وقايع اتفاقيه » به جای « ياس نو » تعبير شده است . درحالی که به نظر ما اگر چنين روالی ادامه يابد امنيت شغلی و حق انتخاب شغل برای روزنامه نگاران ديگر بی معنی خواهد بود و بسياری از روزنامه نگاران روزنامه های توقيف شده بدون اينکه حتی طبق همين احکام صادره در همين محاکم موجود مرتکب جرمی شده باشند از حق قانونی طبيعی و حقوق بشری خود محروم می شوند.
اين در حالی است که اصل ۲۲ قانون اساسی کشورمان حيثيت جان مال حقوق مسکن و شغل اشخاص را از تعرض مصون می داند مگر در مواردی که قانون تجويز کند . همچنين اصل ۲۸ تصريح می کند که هر کس حق دارد شغلی را که بدان مايل است و مخالف اسلام و مصالح عمومی وحقوق ديگران نيست برگزينند و دولت موظف است با رعايت نياز جامعه به مشاغل گوناگون برای همه افراد امکان اشتغال به کار و شرايط مساوی را برای احراز مشاغل ايجاد نمايد . و بند ۴ اصل ۴۳ نيز بر آزادی انتخاب شغل تاکيد می کند .
به نظر ما نتيجه چنين حکم هايی پايمانل شدن حقوق قانونی و حقوق بشری ماست که به ناحق از سوی نهادی که بايد عدل و انصاف و قانون را حاکم کند انجام شده است .
به نظر ما نتيجه چنين حکم هايی پايمال شدن حقوق قانونی و حقوق بشری ماست که به ناحق از سوی نهاد يکه بايد عدل وانصاف و قانون را حاکم کند انجام شده است .
نتيجه روندی که آغاز شده است آينده ای تاريک برای روزنامه نگاران ايرانی است که به صرف اشتغال در نشريه ای که توقيف می شود امکن انتخاب شغل از آنان سلب می شود و صاحبان نشريات ريسک به کارگيری آنان را نمی پذيرند . در چنين شرايطی روزنامه نگاران چه کار بايد بکنند ؟
به نظر ما احقاق حقوق روزنامه نگارانی که با چنين آينده تاريکی دست به گريبان اند وظيفه همه نهادهای ذيربط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وزارت کار و امور اجتماعی همه مقام هايی است که به حقوق مردم احترام می گذارند .

پناه فرهاد بهمن / فاضل قاسمی/ ژیلا بنی یعقوب/ بهمن احمدی امویی /علی دهقان /مهران قاسمی /الهه خسروی یگانه /آرمن نرسسیان/ترانه بنی یعقوب/آزاده اکبری خرازی/بنفشه رمضانی یگانه/سیما راد منش/امیلی امرایی/فریده غائب/گیسو فغفوری/آرش حسن نیا/علی اصغر سید آبادی/رویا کریمی مجد/علی مزروعی/نیما علیزاده/سرگه بارسقیان/ساناز الله بداشتی/فرنوش امیرشاهی/محمد عبدی/مراد ویسی/وحید پوراستاد/حسن سربخشیان/وحید سالمی/یاشار هدایی/مسعود هوشمند رضوی/عذرا فراهانی/نوشین طریقی/پرستو دوکوهکی/سعید شریعتی/محمد عاملی/سهام الدین بورقانی/حنیف مزروعی/امیر صدری/شفیع زاده/سید یاسین محمدی/مازیار خسروی/حمیده گودرزی/احمد زرساو/محمودرضا رحیمی/نسیم اولادیان/مهدی صفوی /اقدس قلی زاده/مریم جمشیدی/زینب اسماعیلی /هنگامه منهاجی/امین مریخی/سپیده هاشمی/تهمینه بهرام علیان/ حسین آبادی/ سید مصطفی حسینی/ اسماعیل آزادی/جعفر گلابی/شهرام رفیع زاده/مهرداد قاسمفر/علی مصلح حیدرزاده/سعید آقایی/ساسان آقایی/خادم/نیلوفر دهنی/محمد بلوری/بهرام رفیعی/مهدی افشار نیک/نسرین علی پور/سجاد سالک/مهدی حیدریان /عبدالرضا تاجیک/محمد جواد روح/اکرم دیداری/نیلوفر منصوریان /فرزانه روستایی/بدرالسادات مفیدی/اشکان خواجه نوری/حسن بنانج/محمد رهبر/علی فولادی/محمد نوری فر/امیر عربی/ سعید ارکان یزدی/بهمن دارالشفایی/کامبیز توانا/ایرج جمشیدی/رامین رادنیا/امیرحسین مهدوی / لیلا خدابخشی/بهناز صادق پور / خاطره وطن خواه/ سام غفارزاده/سحر نمازی خواه/مهدی افروز منش/معصومه شهریاری/علی معظمی /حامد یوسفی کوپایی/حسن محمودی/مصطفی ایزدی/ مریم خرسند/ مینو مومنی/ سعیده اسلامیه/ محمد قوچانی/ سهیلا قاسمی/ مهران کرمی/ احمد زید آبادی/ امیر هوشنگ افتخاری راد/ افشین سبوکی / فیروزه مظفری/ مهدی حسنی/ فرشاد محمودی کاشانی/ محمد طهوری/ جواد دلیری/ محمد نوری/ رضا اسدی/ امیر یوسفی/ اصغر آزاد دل/ جلال بزرگی/ آزاده معصومی/ سعید افسر/ هدایت جلیلی / علیرضا قصری/ حسین خانی/ یوسف حیدری/ مریم سامانی/ فرشته رفیعی/ روزبه بوالهری/ زرین رستمی وند/ حمیرا حیدریان/ منصور بی طرف/ رضا معطریان/ اصغر عبدالهی/ بهمن عبدالهی/ قآنی/ علی غفوری/ جلیل اکبری صحت/ احمد جلالی فراهانی/ علیرضا جوهرچی/ ماشاءالله شمس الواعظین/ علی حکمت/ شادی صدر/ فریبا داوودی مهاجر/ مرتضی کاظمیان/ عیسی سحرخیز/ عمادالدین باقی/ علیرضا علوی تبار/ سولماز شریف / بیژن احمدیان/ علی میرمیرانی/ پروین امامی/ رضا طالشیان جلودار/ معصومه ستوده/ سید حمید متقی/ احمد غلامی/ علی شاملو/ حمیدرضا ابک/ شاهین امین/ محمد هاشم اکبریانی/ سید ابوالحسن مختاباد/ فروزان آصف نخعی/ سعیدرضا پور فراهانی/ امید پارسا نژاد/ احسان عابدی/ موسی حسینی
/ سمیه بی پروا/ ندا دهقانی/حسین عبادالله/ مرجان کلیایی/ حسن رحیمی/ سوده مقصودی/ مجید هزار/ حمید اصغری/ هادی عابدی/ سارا معصومی/ گیتا جاودانی/ آزاده مختاری/ زهرا رفیعی/ اکرم احمدی/ هادی حیدری/ ایمان ابراهیمبای سلامی/ علی کریمی/ علیرضا بهنام / آقایانی / انصاری/ علی پیرحسینی/ مرضيه رسولی/ امید صالحی/ ابوذر معززی/ احسان رشیدی/ حمیدرضا صداقت جم/ پدرام الوندی/ احسان رشیدی/ ضحی معتمدی/ نازنین خسروانی/ آرش غفوری/ روزبه میرابراهیمی/ امین بزرگیان/ سعید کامرانی/ علی مغازه ای/ محمد حسن علیپور/ مهدی نیاکی/ مسعود باستانی/ قائم آذین فر/ علیرضا کرمانی/ سمیه فلسفی/ سید مهدی غنی/ جواد خرمی مقدم/ سجاد صاحبان زند/یوسف عزیزی بنی طرف

Jul 18, 2004

بخند پسر! شهر روزنامه لازم ندارد

بخند پسر ، چاره اي نداري جز اين كه بخندي !
امشب وقتي خواندم كه وقايع اتفاقيه توقيف شده است اولين چيزي كه به ذهنم رسيد همين سطري بود كه مي بينيد. ياد همه روزنامه هايي افتادم كه آغاز كرديم و همه روزهايي كه براي خداحافظي كنار هم در دفتر روزنامه ايستاديم و عكسي به يادگار گرفتيم در حالي كه لبخندي تلخ گوشه لبهايمان بود. چاره اي نداشتيم جز اين كه بخنديم.
روزنامه نگاري حرفه واقعا دشواري است . بايد پوست كرگدن داشته باشي تا از آن جان به سلامت به در بري. هميشه بايد با اين بيم دست و پنجه نرم كني كه فردا ديگر صفحه اي سقيد براي بيان انچه مي نويسي در اختيارت نخواهد بود.
خطر هميشه در كمين يك روزنامه نگار است حال ممكن است خطر از طرف مدعي العموم باشد مانند بلايي كه ديروزبر سر وقايعيان امد و يا از سوي خود مدير مسئول مثل سرنوشت جمهوريت . گاهي هم خطر از طرف دوست روزنامه نگارت تهديدت مي كند. خيلي اتفاقي ممكن است اين دوست يك روز ناگهاني ميزش را ترك كند و مثلا بي خبر به سفر برود . خيلي اتفاقي هم ممكن است سفرش ناموفق از كار در بيايد و دست از پا درازتر برگردد. در چنين موقعي دوست تو ديگر يك دوست نيست ، وقتي مي بيند صندلي اش صاحب پيدا كرده دنبال صندلي ديگري مي گردد و احتمالا متوجه مي شود كه صندلي ها همه اشغالند و در همين اثنا خيلي اتفاقي ممكن است اين دوست چشمش به ميله اي بيفتد كه خودت را از ان آويزان كرده اي و ميله چشمش را بگيرد. در اين صورت بايد اماده باشي كه زيرپايت را خالي كند و ميله را از چنگت در بياورد . اصلا هم برايش مهم نخواهد بود كه چطور و به چه قيمتي.
بخند پسر! چاره اي نداري جز اين كه بخندي!
اين شهر روزنامه نمي خواهد ، فحشنامه لازم دارد. فرهنگ نمي خواهد ، به چماق نياز دارد. سر بزرگان به سلامت باد با اين بهشتي كه ساخته اند كه در هر وجبش مار غاشيه با هفت سر آتشين پيچ و تاب مي خورد.
وقايع اتفاقيه تعطيل شد ، درست مثل آزاد ، مثل عصر آزاذگان و مثل سلف همنامش در عهد ناصري. جمهوريت تعطيل شد درست مثل اخبار ، مثل مدبر و مثل همه قربانيان ترس و خود سانسوري در اين سرزمين هرز!
مي روم كمي بخندم. چاره اي ندارم جز اين كه بخندم . فردا هم نوبت ماست بايد به فكر روزنامه تازه اي باشم.

May 17, 2004

نمايشگاه با اين كتاب هاست كه مي ماند

نمايشگاه كتاب فرصت خوبي است براي جماعت كتاب خوان كه در اين اوضاع خراب پخش از انتشار كتاب هاي جديد با خبر شوند و به كتاب هايي كه در طول سال جايشان در قفسه كتاب فروشي ها و پشت ويترين ها خاليست دست پيدا كنند . كتاب هايي كه شايد اگر اين نمايشگاه نبود بايد منتظر مي ماندي تا نويسنده اش را ببيني و از خودش نسخه اي تهيه كني و دست بر قضا مهم ترين و جدي ترين آثار هر سال را هم مي شود بين همين قبيل كتاب ها پيدا كرد.
از ميان اثار تازه منتشر شده كه در گشتي سريع در ميان غرفه هاي نمايشگاه به چشم نگارنده آمد مي خواهم در اينجا به سه كتاب اشاره كنم كه به اعتقاد من هر كدام از منظري اهميت خاص و در خور توجهي دارند.
كتيبه خوان ويراني جديد ترين اثر فرهاد حيدري گوران است كه خيلي ها او را با اثر بحث انگيز قبلي اش كه افسانه رنگ هاي دونادون نام داشت مي شناختند.
در اين كتاب گوران موفق شده است با زباني اسكيزوفرنيك و روايتي سيال مرز بين ژانر هاي رمان و شعر بلند را بر هم زده و به متني روايي دست پيدا كند كه وامدار سنت هيچ روايتي نيست . در اينجا هم مثل اثر قبلي گوران روابط بينا متني بسيار برجسته شده است منتها اين بار گوران با زيركي از افتادن به دامي كه رابطه گرفتن با اثر نخست اورا دشوار كرده بود مي گريزد.
در افسانه رنگ هاي دونادون تلاش نويسنده براي ايجاد اين رابطه با متن هايي مانند نامه سرانجام كه خارج از يك محدوده خاص كسي با انها اشنا نيست به انجا انجاميده بود كه خواننده سرنخ هاي اوليه را كه براي ورود به دنياي متن لازم داشت به دست نمي اورد و بنا بر اين نمي توانست با بخش مهمي از كتاب وارد گفت و گو و تعامل شود . اين در حاليست كه در كتاب حاضر گوران متن هاي مورد ارجاع خود را درون همين متن خلق مي كند . شخصيت ماريا مينورسكي و پدر بزرگ محققش در اين رمان به قدري كه براي يك شخصيت رمان لازم است پرداخت شده اند و همين موجب مي شود تا خواننده حسي از ارجاع به متني پيشيني را پيدا كند در حالي كه احتمالا چنين متني و جود خارجي ندارد و توهم آن در همين متن و با نشانه هاي موجود ساخته شده است.
از ديگر ويژگي هاي كتيبه خوان ويراني شبيه سازي بعضي وقايع جهان بيروني مانند توقيف روزنامه ها و واقعه اتوبوس ارمنستان است كه به شكلي ظريف پرداخت شده است طوري كه حضور ان خواننده را به ياد نسخه اصلي واقعه مي اندازد اما در نهايت او را به اين نسخه اصلي ارجاع نمي دهد. در واقع گوران با اين كار واقعه ديگري از همان جنس را در رمان خود مي سازد و ان را در پيوندي ديالكتيك با ساير پاره هاي روايت به بخشي از اين رستاخيز بزرگ واژه تبديل مي كند.
رگ هايم از روي بلوزم مي گذرند عنوان دومين مجموعه شعر رويا تفتي است. شاعري كه او را از مجموعه سايه لاي پوست كه سال 76 در مجموعه ادبيات ديگر چاپ شده بود مي شناسيم.
در اين مجموعه هم تفتي به همان نوع تجربه در زبان شعري كه شاخصه اصلي مجموعه نخستش بود ادامه مي دهد با اين تفاوت كه اين بار تجربه ها سمت و سوي مشخص تري دارند و به توليد متن هايي ختم شده اند كه قابليت در هم ريختن واقعيت بيروني و به چالش كشيدن خلاقيت خواننده را پيدا كرده است. هر چه در كتاب قبلي تفتي تعدد نشانه ها به سردرگمي خواننده ختم مي شد در اين كتاب نشانه هاي هدفمند به فرايند تشكيل معنا و در عين حال ساختار گشايي معناي ساخته شده سر و شكل مي دهند .
اين بازي ساختن و ويران كردن معنا در كنار نحو شكني ظريف و نا محسوسي كه از تغيير نقش كلمات حاصل شده است فضايي براي خواننده مي سازد كه در عين آشنايي نا اشنا به نظر مي رسد. كلمات همان هايي هستند كه در تداول روزمره و در زبان روزانه براي توصيف احوال زندگي همه ما به كار مي روند اما بر هم خوردن نظم معهود از آنها تركيبي ويژه مي سازد كه خواننده را به بازسازي جهان روزمره در قالبي كه خاص اين شعر هاست دعوت مي كند
3 - بيسكويت نيم خورده نام جديد ترين رمان بنفشه حجازي است. حجازي كه در سال هاي اخير در زمينه رمان نويسي بسيار پركار بوده است در اين اثر به فضاي رمان فانتاستيك وارد مي شود. فضايي كه لااقل براي اين نويسنده تجربه اي جديد به حساب مي آيد.
بر خلاف بسياري از اتار كه در سال هاي اخير اين نوع از داستان را هدف قرار داده اند باور پذير بودن ويژگي اصلي رمان حجازي است . او با تشريح جزء به جزء صحنه ها و ايجاد منطقي درون متني موفق مي شود از موقعيتي به شدت باور نكردني مثل فرو رفتن ناگهاني يك ساختمان در زمين و كشمكش عاشقانه يك دانشجوي سابق براي نفوذ به دنياي ايزوله شده درون دانشگاه صحنه هايي باور پذير و داراي منطقي محكم كه در خود متن ساخته شده است ارائه دهد.
همخواني زبان با موقعيت متن در توفيق حجازي در اين رمان نقش عمده اي ايفا مي كند . او با انتخاب زباني بسيار ساده و نزديك به زبان سهل و ممتنع رمان هاي ماجرايي وجه گزارش گونه رمان را برجسته مي كند و به اين ترتيب ناخودآگاه پيش فرض هاي ذهني خواننده را براي باورپذير كردن اين موقعيت باورنكردني به كمك مي گيرد. اين تمهيدي است كه در ادبيات روز جهان به ويژه در اثار نويسندگان دو دهه آخر قرن بيستم نمونه هاي زيادي دارد .
در نهايت هر كدام از اين آثار وجوه مختلفي دارند كه تفصيل ان مي ماند براي مجالي ديگر آنچه در اين يادداشت ذكر شد تنها واكنشي اوليه است در برابر لذتي كه از خواندن اين اثار برده ام

May 7, 2004

اينجا تهران است ، شهر نامهربان

اين يادداشت در صفحه امروز ايران جمعه جاپ شده است.

اينجا تهران است ، شهری که سال ها در ان نفس کشيده ای ، شهری که کوچه ها و خيابان های نا مهربانش را بيش از ربع قرن دستمايه تغزلی شکوهمند کرده ای . اينجا تهران است ، بيمارستان رجايی ، و ديگر ، گاه سفر کردن است.
شاعران سرزمين من اگرچه با خاطرات خود بيگانه اند ، اما امروز ديگر چهره تو را خوب به خاطر می آورند. چه باک اگر در بدرقه پيکرت تسليتی خوانده نشود و چه باک اگر غريبانه از اينجا ببرندت به زادگاهی که چون تويی را به شعر ايران هديه کرد.
کوتاه است خبری که از رفتن حسين منزوی می گويد. به قول ان بزرگ « مقبره مثل هميشه از شعرا خاليست » و خبر به ما می گويد که اين مقبره حسين منزوی را نيز در خود جای نخواهد داد.
اينجا تهران است ، شهر فراموشی . واصلا عجيب نيست اگر رفتن حسين منزوی را يک روز بعد با خبری به کوتاهی چند پاراگراف در اولويت چندم صفحه هنری يک روزنامه بخوانيم. اصلا عجيب نيست اگر بزرگان هميشه گرفتار فراموش کنند تسليتی بفرستند . « بايد برای روزنامه تسليتی بفرستم»
غزل حسين منزوی در هياهوی شهر شلوغ دهان به دهان می چرخد اما پيکر بيماری کشيده اش روی دوش يارانی اندک ولی وفادار راهی شهر و دياری ديگر می شود . چه می شود کرد که رسم زمانه همين است.
شايد حالا فرصت خوبی نباشد اما بد نيست يادآوری کنيم که غزل امروز ايران اگر هنوز نفس می کشد و استعدادهای جوانی را به سوی خود جلب می کند بخشی به خاطر تلاش حسين منزوی است که زنگار از چهره اين قالب کهن زدود و آن را تا حدی که امکان داشت روزآمد ، به جامعه هديه کرد . عاشقانه های حسين منزوی گاه چنان تصوير سازی هايی در خود دارند که شنونده را ميخکوب می کند.

دو چشم داشت دو سبز-آبی بلاتکليف

که بر دوراهی دريا - چمن مردد بود

(از ترمه و تغزل)

منزوی در اين تصوير ها با تکيه بر عنصر مشاهده عينی و ترکيب آن با تخيل آزاد و بی مرز خود سبک جديدی به نام غزل نو يا غزل نيمايی معرفی می کند که در بين شاعران کهن سرای دهه های اخير با اقبال عمومی مواجه شده و بسياری از اين شاعران را به دنباله روی وا داشته است. اگر چه بنا به رسم نا نوشته اين روزگار بسياری از اين دنباله گيران از قبول نقش مهم اين شاعر در خط شکنی و نوآوری طفره می روند. اما تاريخ شعر وقتی که نوشته شود حق منزوی را فرو نخواهد گذاشت.
نگاه اجتماعی منزوی از جمله نقاط درخشان ديگری است که در شعر های او به وضوح قابل رديابی است . اين شاعر با دايره واژگانی کم نظيری که پيش از او در شعر کلاسيک ايرانی بی سابقه بود مضامين کهنه ای که بارها در ادبيات ايران به نظم درامده بود را چنان به قالب غزل می آراست که شنونده تجربه دست اولی از رويارويی با آن موقعيت شاعرانه به دست می اورد.

چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشم

تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پريدن بود


(همان منبع)

اينجا تهران است، شهر نامهربان و شاعر شهر آرام آرام از آن دور می شود تا در دل خاک پناه گيرد . غزل هايش را می خوانيم و از او به نيکی ياد می کنيم.

Apr 20, 2004

كالاي فرهنگي؛ نگاه فراموش‌شده

اين يادداشت در اولين شماره از روزنامه جديد وقايع اتفاقيه جاپ شد.وقايع اتفاقيه جديد ترين روزنامه طيف اصلاح طلب است که از امروز با سرمقاله ای با نام «بازگشت به اينده» پا به عرصه مطبوعات گذاشت.

حكايت خالي ماندن سبد خريد خانوار از كالاهاي فرهنگي در ايران به غايت تكراري‌است اما به عنوان معضلي ديرپايه به نظر مي‌رسد «از هر زبان» كه مي‌شنويم نامكرر است.
آمارهاي رسمي و نيمه‌رسمي حكايت از آن دارند كه درصد بسيار اندكي از ايرانيان به طور ثابت بخشي از درآمد خود را براي تبديل به كالاي فرهنگي و هنري كنار مي‌گذارند.
پرواضح است كه ركود ناشي از اين معضل در درجه اول دامنگير توليدكنندگان محصولات فرهنگي و در مراتب بعدي گريبانگير همه آن كساني خواهد شد كه حلقه‌هاي رابطه زنجيره گردش سرمايه را در بخش فرهنگي تشكيل مي‌دهند. حال سينما‌دار، كتاب‌فروش يا توزيع‌كننده محصولات صوتي و تصويري، فرق چنداني نمي‌كند، مشكل يكي است.
به باور نگارنده، دليل اصلي به‌وجود آمدن اين وضع نه كيفيت محصولات توليد شده است و نه كمبود سرمايه‌گذار، حتي دخالت‌هاي مراجع رسمي در اين حوزه نيز چيزي نيست كه به تنهايي بتواند به عنوان عامل وضع موجود در نظر گرفته شود.
اشكال كار را بايد در جايي جست‌وجو كرد كه نقطه آغازين نگاه فعالان عرصه فرهنگ و هنر به توليدات خود را شكل مي‌دهد.
متأسفانه در كشور ما سنت رايج در ميان توليدكنندگان محصولات فرهنگي اين است كه از توجه به مقوله‌اي به نام «كالاي فرهنگي» ابا دارند. اين سنت كه از تبعات توجه بيش از حد به انتقادهاي روشنفكران چپ‌گراي اروپايي از سيستم سرمايه‌داري به شمار مي‌رود مبنايي است براي مخالفت با شكل‌گيري هر نوع سيستم برنامه‌ريزي شده در توليد و توزيع آثار فرهنگي.
بر مبناي اين شيوه از تفكر كه ريشه‌هايش در ايران به ترجمه‌هاي موجود از مقالات انتقادي تئودور آدورنو مي‌رسد، فرهنگ جامعه صنعتي با تبديل اثر هنري به يك كالا، موجوديت خلاقه آن را تقليل مي‌دهد و آن را به مكاني براي بازتوليد روابط نابرابر اقتصادي يك جامعه سرمايه‌داري، در حوزه فرهنگ عمومي تبديل مي‌كند. صنعت – فرهنگ در اين گفتمان به ناسزايي اديبانه تبديل مي‌شود كه هر محصولي در دايره شمول آن قرار گيرد خواه ناخواه بايد پذيراي برچسب ابتذال و بي‌مايگي باشد.
شايد در يك جامعه غربي كه از آغاز روابط سرمايه‌داري را در همه سطح‌هاي اجتماع تجربه كرده و فرآيند شكل‌گيري اين نوع از رابطه زيربناي فرهنگي آن را شكل و قوام داده است اين انتقاد بجا و درست بوده باشد اما پرسش اساسي اينجاست كه پياده كردن اين گفتمان در جامعه‌اي مانند ايران امروز كه راهي كاملاً متفاوت با سرمايه‌داري‌هاي مشهور جهان طي كرده است، چه وضعيتي را پديد مي‌آورد؟
واقعيت اين است كه روابط سرمايه‌گذار و توليدكننده آثار فرهنگي در كشور ما تا به امروز فرازونشيب‌هاي زيادي را از سرگذرانده است. از اوايل قرن حاضر يعني زماني كه توليد انبوه محصولات فرهنگي براي نخستين بار در ايران آغاز شد، تا به امروز جامعه ما از مراحل الگوبرداري از شيوه توليد اروپايي با حضور سرمايه‌گذار خارجي به بازتوليد آن الگوها در قالب روابط سنتي بازار ايران در سال‌هاي مياني قرن گذر كرده است و در نهايت امروز به جايي رسيده كه مي‌توان از آن به «تلاش براي ايجاد الگوي ايراني توليد» تعبير كرد. در اين گذر طولاني از تقليد تا ابداع ايرانيان در هر مرحله به اقتضاي بافت اجتماعي خود تغييري در الگوواره توليد و مصرف ايجاد كرده‌اند به گونه‌اي كه امروزه چرخه توليد محصول فرهنگي در اين كشور به هيچ روي با نمونه غربي همين فرآيند قابل مقايسه نيست.
سرمايه‌گذاري فرهنگي در كشور ما امروزه فرآيندي كاملاً وابسته به حمايت‌هاي دولتي است و متأسفانه به دليل همان تلقي پيش‌گفته از مقوله صنعت – فرهنگ هيچ تلاشي در جهت تغيير اين وضعيت و رسيدن به بازاري كه روابط عرضه و تقاضا در آن نقشي تعيين‌كننده داشته باشد، صورت نمي‌گيرد.
از تبعات چنين وضعيتي بي‌رغبتي عمومي نزد توليدكنندگان براي بسته‌بندي بهتر كالاي فرهنگي و بي‌انگيزگي در جهت بازاريابي بهتر و ايجاد حلقه‌هاي واسط ميان توليدكننده و مصرف‌كننده است.
شايد كشور ما از لحاظ آمار توليد محصولات فرهنگي وضع چندان بدي نداشته باشد اما مقايسه آمار توليد با آمار فروش گوياي واقعيتي تلخ است كه اصلاح آن جز با اصلاح شيوه رويكرد به توليد و عرضه آثار فرهنگي امكان‌پذير نيست.
اگر سرمايه‌گذاري در بخش فرهنگ به عنوان يك صنعت مولد در دستور كار سرمايه‌داران كشور قرار گيرد و موانع قانوني موجود در اين زمينه حتي‌المقدور رفع شود، مي‌توان اميد داشت در آينده‌اي نه‌چندان دور با محور قرار گرفتن جذابيت و نفوذ بين اقشار مختلف مخاطبان وضع بهتري را در بازار فرهنگي كشور شاهد باشيم.