Sep 23, 2004

نامه اي براي آزادي

اشاره

سه شنبه گذشته 209 تن از نويسندگان ،روز نامه نگاران و فعالان عرصه فرهنگي كشور در نامه اي سرگشاده از خاتمي خواستند در پرونده روزنامه نگاران و عوامل فني بعضي از سايت ها مداخله كرده و روند رسيدگي به اين پرونده و آزادي متهمان از بازداشت موقت را تسريع كند.از زمان انتشار اين بيانيه تا امروز يكي از بازداشت شدگان يعني بابك غفوري آذر با قرار كفالت ازاد شده است اما بقيه از جمله شهرام رفيع زاده ،شاعر ،محقق و دبير سرويس فرهنگي روزنامه اعتماد، و حنيف مزروعي، خبرنگار، هنوز در بازداشت به سر مي برند.
متن كامل نامه فعالان فرهنگي به رييس جمهور را امروز به دست اوردم كه در ادامه مي خوانيد:


جناب آقاى خاتمى رياست محترم جمهورى اسلامى ايران

با سلام و تحيت

همان گونه كه اطلاع داريد اخيراً عده اى از فعالان مطبوعاتى و به خصوص افراد مرتبط با سايت هاى مختلف بازداشت شده اند، متاسفانه اين بازداشت ها فضاى سنگينى در عرصه بيان و قلم ايجاد كرده است . از طرفى بازتاب اين برخوردها به خصوص در سطح بين المللى موقعيت نظامى كه جناب عالى رئيس جمهور آن هستيد و با برنامه توسعه سياسى و تحقق فضاى باز فرهنگى پا به عرصه اجراى كشور گذاشته ايد را بيش از پيش تنزل مى دهد. اجراى قانون بدون تبعيض و بدون دخالت گرايش هاى سياسى و جناحى مورد تقاضا و تمايل اكيد ما هم هست منتها در عملكردى كه در برخورد با اصلاح طلبان، صاحبان قلم و بيان صورت مى گيرد شائبه هاى سياسى قابل رويت است، متاسفانه رعايت دقيق ضوابط عادلانه آئين دادرسى اغلب فروگذاشته مى شود. بر هيچ كس پوشيده نيست كه روح قانون و آئين دادرسى در نوع عملكردهاى هر مجرى قابل زير پا گذاشتن است و شما به عنوان مسئول مستقيم اجراى قانون اساسى قسم ياد كرده ايد كه پاسدار اجراى بند بند اين ميثاق ملى باشيد. با توجه به آنچه اشاره شد ما امضاكنندگان اين نامه ضمن تشكر از دستور حضرت عالى براى تشكيل هياتى جهت پيگيرى بازداشت نويسندگان وبلاگ نويس و مرتبطين با اينترنت درخواست مى كنيم در خصوص پيگيرى موضوع بازداشت آقايان شهرام رفيع زاده، حنيف مزروعى، بابك غفورى آذر و... تسريع به عمل آورد، ضمن كسب اطمينان از اجراى دقيق قانون براى آزادى آنان تلاش لازم را مبذول فرماييد. اطمينان داريم اين آزادى كه نه بيم تبانى و نه فرار و نه امحاى آثار جرم در آن وجود دارد امكان پيگيرى قضايى (اگر لازم و ضرورى باشد) را سلب نخواهد كرد.

اسامى امضاكنندگان:

اسماعيل آزادى، فروزان آصف نخعى، ساسان آقايى، اصغر آزاددل، رضا آشفته، جليل اكبرى صحت، سعيد افسر، رضا اسدى، سعيد اكبرى، آسيه امينى، ابراهيم افشار، على اريكان، فرهاد اسماعيلى، محمدهاشم اكبريانى، سيد افشين اميرشاهى، فرنوش اميرشاهى، پدرام الوندى، وحيد احمدى آرا، مهدى افشارنيك، مهدى افروزمنش، بهمن احمدى امويى، حميدرضا ابك، پروين امامى، زهرا ابراهيمى، پارميس ابراهيمى، احسان ابطحى، اميرهوشنگ افتخارى راد، آزاده اكبرى، حسن اشلافى، جلال برزگر، روزبه بوالهرى، منصور بى طرف، ميثم بهرامى، عليرضا بهنام، عمادالدين باقى، سرگه بارسقيان، امير بهارى، محمد بيات، ژيلا بنى يعقوب، حسن بنانج، على باقرى، آزاده بهشتى، مسعود باستانى، عليرضا بابايى، بهنام پاكزاد، اميد پارسانژاد، مجتبى پورمحسن، عليرضا پنجه اى، وحيد پوراستاد، محمد تهورى، مجيد توكلى، فرنوش تهرانى، مهدى تاجيك، عبدالرضا تاجيك، كامبيز توانا، مهسا جزينى، راحله جلالى معير، سيدهدايت جليلى، احمد جلالى فراهانى، مهرى حقانى، يوسف حيدرى، حميرا حيدريان، فرشته حاتمى نيا، آزيتا حقيقى جو، آرش حسن نيا، على حق، مهدى حسنى، مهدى حسين زاده، فرهاد حيدرى گوران، حسين خانى، حميدرضا خالدى، كيهان خانجانى، نازنين خسروانى، رضا خجسته رحيمى، عاطفه خسروى، مهرداد خليلى، جواد دليرى، هومان دورانديش، مزدك دانشور، مجيد دانش آراسته، بهمن دارالشفايى، على دهقان، حسين ذوقى، زرين رستمى وند، بهرام رفيعى، عظيم رجب پور، فرشته رفيعى، شاهين رحمانى، سيامك رحمانى، مرتضى رضايى، احسان رشيدى، عليرضا روشن، الهام روشن روان، كورش رنجبر، عليرضا رحيمى نژاد، محمدجواد روح، محمد رهبر، بنفشه رمضانى يگانه، رحيم رزاقى، فرزانه روستايى، بيژن رمضانى، فياض زاهد، احمد زيدآبادى، كيوان زرگرى، حسين سلمان زاده، پريسا ساسانى، آرش سيگارچى، سجاد سالك، مسعود سفيرى، على اصغر سيد آبادى، حجت سپهوند، مرضيه سليمانى، رضا سادات، فرامرز سيدآقايى، عليرضا شاكر، سولماز شريف، سعيد شمس، مهدى شادمانى روشن، وحيد شريفى، شهريار شمس مستوفى، فرزين شيرزادى، فرزام شيرزادى، معصومه شهريارى، مرجان شهريارى، فرياد شيرى، ضياالدين صبورى، شادى صدر، حميد صداقت، آريا صديقى، بهناز صادق پور، محمد ضرغامى، مسعودرضا طاهرى، محمد طلوعى، مهدى طاهباز، نسرين ظهيرى، بهمن عبداللهى، على عبداللهى، اسماعيل علوى، زهرا على اكبرى، حامد عرفان، محمد عاملى، نسرين على پور، محمدعلى عسگرى، امير عربى، مهدى غنى، اباذر غلامى، سميه فراهانى، گيسو فغفورى، رضا فرهمند، اردلان فلاحى فيروزى، عليرضا قصرى، مهرداد قاسم فر، پريسا قهرمانى، ميثم قاسمى، على قلى پور، فرشاد قربان پور، احمد قربان زاده، ثمانه قدرخان، وجيهه قنبرى، حميد قزوينى، مهران قاسمى، محمد قوچانى، مصطفى قاجار، زهرا كلهرى، عليرضا كرمانى، فرهاد كاوه، قاسم كشكولى، هومن كواكبى، جعفر گلابى، فرزين گلپاد، مرجان لقايى، روزبه ميرابراهيمى، رضا معطريان، بهاره مهاجرى، چنگز محمودزاده، كيوان مهرگان، امير مهرگان، زمان مهدى زاده، مجتبى محمودى، سيد ابوالحسن مختاباد، اكبر منتجبى، ابوذر معتمدى، مسعود مجاورى، پيمان مقدم، اميرحسين مهدوى، نيكى محجوب، بدرالسادات مفيدى، فيروزه مظفرى، حسن محمودى، محسن مصحفى، نيلوفر محبعلى، مهديه مصطفايى، مهرداد مشايخى، جواد منتظرى، اميرحسين ناصرى، كسرى نورى، محمد نورى، اميرعباس نخعى، اشكان نعمت پور، سحر نمازى خواه، محمد نورى فر، مهدى نياكى، هدا هاشمى، اكبر هاشمى، امير يوسفى، مهدى يساولى، سيد مسلم يگانه، هيوا يوسفى و مهدى يزدانى خرم

Sep 16, 2004

شكست ژدانف در عصر ارتباطات

ژدانف در تاريخ فرهنگ جهاني نام يك فرد نيست. اين نام به دليل عملكرد خاص صاحب خود مفهومي فرازماني يافته است و به محض شنيده شدن برخورد هاي كلنگي و زمخت با مقوله فرهنگ را يادآور مي شود كه با چاشني ايدئولوژي توجيه شده باشد.
برخورد اين تئوريسين هنر سوسياليستي با هنرمنداني چون آنا آخماتوا و بوريس پاسترناك و اصرار او بر رعايت نسخه هاي كلي حكمرانان در آفرينش اثار هنري و نحوه سلوك هنرمندان مهم ترين دليلي بود كه ادبيات و هنر روسيه را از اوج آغاز قرن بيستم به حضيض سال هاي ميانه اين قرن سوق داد و دوران سياهي را براي اين كشور رقم زد كه امروز در ان هنر به كالايي لوكس و دور از دسترس مردم تبديل شده است.
برخوردي كه در روز هاي اخير از سوي دستگاه قضايي كشورمان و پاره اي نهاد هاي همسو با اين دستگاه در جهت سركوب و ارعاب هنرمندان اغاز شده است متاسفانه بيش از هر چيز برخورد هاي ژدانف بافرهنگسازان روسي را به ذهن مي اورد.بازداشت ، اتهام سازي و حرمت شكني با اين شيوه غير انساني با شاعران و فيلمسازان و نويسندگان مطبوعات و ديگر مجاري فرهنگسازي چون اينترنت امروز فضايي غير قابل تحمل و هراس انگيز ايجاد كرده است كه در آن خلاقيت فرهنگي تعطيل و همه انرژي ها صرف زنده ماندن در شرايط سخت مي ضود.
حسين درخشان براي مقابله با اين وضعيت پيشنهاد مي دهد روز دوشنبه افرادي كه به اين نوع برخورد ها اعتراض دارند فارغ از موافقت يا مخالفت خود با محتواي سايت امروز در حركتي نمادين به مدت يك روز نام سايت يا وبلاگ خود را به امروز تبديل كرده و با نقل مطالب آن سايت نشان دهند كه فيلترينگ نمي تواند يك سايت را از صفحه روزگار محو كند.
من هم با اين پيشنهاد موافقم چرا كه لااقل به ژدانف هاي روزگار نشان خواهد داد كپي برداري از سياست فرهنگي استالين در عصر ارتباطات تا چه مايه بيهوده و غير عملي است. و از سوي ديگر نشانه اي ديگر از اعتراض ماست به بازداشت فعالان فرهنگي در هفته هاي اخير و به خصوص دوست شاعرم شهرام رفيع زاده كه بازداشتش وارد دومين هفته خود شده است.
با اين شرايط كارگاه نيز دوشنبه موقتا امروز خواهد بود

Sep 11, 2004

تولد شاعر پشت ميله هاي بازداشتگاه

مي نويسم جشن ، مي خوانم فراموشي ، مي نويسم تولد ، مي خوانم بند ، مي نويسم آزادي ، مي خوانم زندان.
شهرام رفيع زاده ي شاعر امروز 33 ساله شد در حالي كه نبود تا تبريك هاي دوستانش را بشنود.جايي ديگر زير همين آسمان خاكستري همسر و سه فرزندش روز ديگري را بدون حضور او به سر آوردند.و من كه دوستش هستم، امروز، حتا ندانستم كجاست تا رو به ديوارهايي كه او را در بر گرفته است ميلادش را تبريك بگويم.
شهرام شاعر است ، از بحث سليقه ها كه بگذريم در نوع خودش هم شاعر خوبي است و شاعر يعني كسي كه شعور دارد ، زمانه اش را درك مي كند و به آنچه بيرون از لاك تنهايي اش مي گذرد واكنش نشان مي دهد . اين همه كاري است كه اين موجود دوست داشتني با لهجه اش كه بوي شرجي شمال مي دهد در اين سال ها كه مي شناسم اش كرده است.
شاعر اگر قرار باشد سفارشي ننويسد ، اگر خواسته باشد با خودش و خواننده اش روراست باشد ، ناگزير از تجربه است ، ناگزير است كه ببيند. آن كه نديده هايش را مي نويسد و نخوانده هايش را كتاب مي كند هر چه هست ، شاعر نيست.و چه دور است چنين صفتي از شهرام رفيع زاده.
البته شهرام حتما مي دانست جايي زندگي مي كند كه در ان ديدن تاوان دارد چرا كه ناديدني ها بسيارند . تاوان ديدن شهرام هم اين بود كه حالا روز ميلادش را دور از همسر و سه فرزند نوجوان و خردسالش در بازداشتگاهي كه هيچكس نمي داند كجاست سر كند و به سوال هايي جواب بدهد كه هيچكدام ربطي به او پيدا نمي كنند.
در يكي از زندگينامه هاي ولتر خواندم كه اين فيلسوف شهير فرانسوي در جواني شعري گفته بود هجو آميز با ترجيع «ديده ام » كه سياهكاري هاي حاكم وقت پاريس را افشا مي كرد ، حاكم دستور داد ولتر جوان را كه هنوز با نام خانوادگي اش آروئه ناميده مي شد به حضورش بياورند . وقتي ولتر در دفتر او حاضر شد با لحني مهربان خطاب به او گفت : «آقاي آروئه شما چيز هاي زيادي ديده ايد مي خواهم جايي را نشانتان بدهم كه هنوز نديده ايد!» ولتر پرسيد كجا و حاكم پاسخ داد : « يكي از سياه چال هاي باستيل!»ولتر را از انجا به سياه چال بردند و تا چند ماه بعد، خوب به او فرصت دادند تا درون باستيل را ببيند.با اين همه امروز كه نگاه مي كنيم نام حاكم پاريس را كمتر كسي به خاطر مي آورد اما ولتر و انديشه اش را حتي روستاييان دورترين نقطه هاي اين كره خاكي به نيكي به ياد مي اورند.
شهرام رفيع زاده هم امروز 33 ساله شد در حالي كه دارد توي سياه جال را « مي بيند» و فردا روز ديگري است.

Sep 2, 2004

تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد

نوشته قبلي اين تارنما چنان كه انتظار مي رفت چنان آبي در خوابگه مورچگان ريخت كه از ريز و درشت و كوچك و كوچك تر به تكاپو سر از دخمه هاي تاريك ناسزا گويي و بي حرمتي در آوردند.
پاسخ دير هنگام علي عبدالرضايي كه همچنان خيال دارد به بازي مسخره موش و گربه ادامه بدهد آن قدر سخيف و بي محتواست كه ارزش وقت تلف كردن را ندارد و در اين ميانه از سردبير مجله شعر پاريس كه او را محترم مي دانم تعجب مي كنم كه چگونه تن به انتشار چنين اباطيلي مي سپارد.
ايراد اتهام هايي مانند اعلام خبر بازداشت زرين پور به خاطر دريافت پاداش يا طرح اين ادعاي مضحك كه من به خاطر آن كه در يك سلسله مقاله تئوريك به شعر عبدالرضايي با عنوان نمونه افراطي استفاده از عنصر طنز در شعر اشاره كرده ام حق انتقاد از رويه غير اخلاقي او در متهم كردن نويسنده شريفي چون يوسف عليخاني را ندارم.و بالاخره پناه بردن به تخيلات بي پشتوانه جنسي كه نشان دهنده روان پريشي نويسنده آن است هيچكدام در حدي نيست كه وقت خوانندگان اين يادداشت را با پاسخ دادن به انها به هدر بدهم.
در نوشته پيشين اشاره اي گذرا كرده بودم به اين حقيقت كه علي عبدالرضايي نخستين شعرهاي خود را در نشرياتي مانند روزنامه اطلاعات و مجلات وابسته به حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي و صدا و سيماي جمهوري اسلامي چاپ كرده است و تصور مي كردم عاقلان را همان يك اشارت كافي باشد تا بدانند كسي كه امروز با پنهان شدن پشت نام هاي مستعار ديگران را متهم مي كند خود نيز روزگاري دمي به آن خمره زده است.
كسي كه با طرح مخالفت ادعايي امثال ميرشكاك با خود تلاش مي كند وجهه اي دست و پا كند از اخلاقي سود مي جويد كه در آن دروغ گويي نه تنها مجاز بلكه واجب است و كار من در يادداشت كوتاه «وقاحت از حد گذشته است» نشان دادن زشتي چنين رفتار هايي بود.
حال كه عبدالرضايي با هويت هاي مجازي اش از بيخ و بن منكر چنين سابقه اي شده است به عنوان مشتي نمونه خروار به شعري اشاره مي كنم كه در شماره دي ماه 1371 مجله سوره (ارگان رسمي حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي به سردبيري مرتضي آويني) در كنار غلامعلي حداد عادل (رييس فعلي مجلس شوراي اسلامي) به چاپ سپرده است.
نمونه هاي ديگر چاپ شعر هاي عبدالرضايي در نشريات حكومتي فراوانند و از آن جمله مي توان به شعر هاي چاپ شده او در شماره هاي 618 ،625 و 645 هفته نامه سروش وابسته به صدا و سيماي جمهوري اسلامي اشاره كرد كه توسط فعالان همان طيف قهر كه از آن نامي برده است اداره مي شد.
قصد من از آوردن اين نمونه ها به دست دادن قضاوتي از ارزش هاي احتمالي شعر عبدالرضايي نيست اصلا ارزشيابي ادبي آثار او موضوع اين نوشتار نيست. اينجا انتقاد من از شيوه و منشي است كه او هنگام بحث با ديگران به كار مي گيرد.اخلاق نادرستي كه به او اجازه مي دهد با هويت هاي مجازي به هر كه خواست اهانت كند و همه را توده اي و وابسته و حكومتي قلمداد كند تا لقب« يگانه مستقل دوران !!!!» را به نام خودش به ثبت رسانده باشد .
عبدالرضايي در حالي به روزنامه هاي مستقل اين سال ها خرده مي گيرد كه اگر خرده شهرتي هم دارد آن را مديون همين روزنامه هاست .گردانندگان روزنامه ها لابد به خاطر دارند كه چطور ايشان هر چند وقت يكبار به آنها مراجعه مي كرد و با اصرار مي خواست مصاحبه هايي را كه با خودش انجام داده بود همراه با عكس به چاپ بسپارند . در يك مورد كه به همبن منظور به خود من در دفتر روزنامه آزاد مراجعه كرده بود رضا عامري منتقد معاصر هم حضور داشت كه لابد آن را به ياد مي آورد.
كوتاه سخن آن كه به اعتقاد من رفتارهايي از اين دست جز ايجاد بدبيني عمومي به شعر معاصر و در نهايت رويگردان شدن مردم از شعر حاصلي ندارد و دود آن به چشم كساني مي رود كه در اين سال ها، بر خلاف آقاي عبدالرضايي، به جاي حاشيه پردازي به كار جدي ادبي مشغول بوده اند.
پي نوشت: