May 7, 2004

اينجا تهران است ، شهر نامهربان

اين يادداشت در صفحه امروز ايران جمعه جاپ شده است.

اينجا تهران است ، شهری که سال ها در ان نفس کشيده ای ، شهری که کوچه ها و خيابان های نا مهربانش را بيش از ربع قرن دستمايه تغزلی شکوهمند کرده ای . اينجا تهران است ، بيمارستان رجايی ، و ديگر ، گاه سفر کردن است.
شاعران سرزمين من اگرچه با خاطرات خود بيگانه اند ، اما امروز ديگر چهره تو را خوب به خاطر می آورند. چه باک اگر در بدرقه پيکرت تسليتی خوانده نشود و چه باک اگر غريبانه از اينجا ببرندت به زادگاهی که چون تويی را به شعر ايران هديه کرد.
کوتاه است خبری که از رفتن حسين منزوی می گويد. به قول ان بزرگ « مقبره مثل هميشه از شعرا خاليست » و خبر به ما می گويد که اين مقبره حسين منزوی را نيز در خود جای نخواهد داد.
اينجا تهران است ، شهر فراموشی . واصلا عجيب نيست اگر رفتن حسين منزوی را يک روز بعد با خبری به کوتاهی چند پاراگراف در اولويت چندم صفحه هنری يک روزنامه بخوانيم. اصلا عجيب نيست اگر بزرگان هميشه گرفتار فراموش کنند تسليتی بفرستند . « بايد برای روزنامه تسليتی بفرستم»
غزل حسين منزوی در هياهوی شهر شلوغ دهان به دهان می چرخد اما پيکر بيماری کشيده اش روی دوش يارانی اندک ولی وفادار راهی شهر و دياری ديگر می شود . چه می شود کرد که رسم زمانه همين است.
شايد حالا فرصت خوبی نباشد اما بد نيست يادآوری کنيم که غزل امروز ايران اگر هنوز نفس می کشد و استعدادهای جوانی را به سوی خود جلب می کند بخشی به خاطر تلاش حسين منزوی است که زنگار از چهره اين قالب کهن زدود و آن را تا حدی که امکان داشت روزآمد ، به جامعه هديه کرد . عاشقانه های حسين منزوی گاه چنان تصوير سازی هايی در خود دارند که شنونده را ميخکوب می کند.

دو چشم داشت دو سبز-آبی بلاتکليف

که بر دوراهی دريا - چمن مردد بود

(از ترمه و تغزل)

منزوی در اين تصوير ها با تکيه بر عنصر مشاهده عينی و ترکيب آن با تخيل آزاد و بی مرز خود سبک جديدی به نام غزل نو يا غزل نيمايی معرفی می کند که در بين شاعران کهن سرای دهه های اخير با اقبال عمومی مواجه شده و بسياری از اين شاعران را به دنباله روی وا داشته است. اگر چه بنا به رسم نا نوشته اين روزگار بسياری از اين دنباله گيران از قبول نقش مهم اين شاعر در خط شکنی و نوآوری طفره می روند. اما تاريخ شعر وقتی که نوشته شود حق منزوی را فرو نخواهد گذاشت.
نگاه اجتماعی منزوی از جمله نقاط درخشان ديگری است که در شعر های او به وضوح قابل رديابی است . اين شاعر با دايره واژگانی کم نظيری که پيش از او در شعر کلاسيک ايرانی بی سابقه بود مضامين کهنه ای که بارها در ادبيات ايران به نظم درامده بود را چنان به قالب غزل می آراست که شنونده تجربه دست اولی از رويارويی با آن موقعيت شاعرانه به دست می اورد.

چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشم

تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پريدن بود


(همان منبع)

اينجا تهران است، شهر نامهربان و شاعر شهر آرام آرام از آن دور می شود تا در دل خاک پناه گيرد . غزل هايش را می خوانيم و از او به نيکی ياد می کنيم.

No comments: