Sep 7, 2007

غرض ورزی شخصی در قالب یک اظهار نظر

اخیرا وبلاگ نویس محترمی به نام آقای محمدرضا محمدی آملی دروبلاگ خود با درج یادداشتی کوتاه به انتقاد ازیادداشت پگاه احمدی بر مجموعه شعر سپیده جدیری پرداخته اند. از آنجا که نوشته ایشان با شائبه ی غرض ورزی توام بوده و فاقد هر گونه استدلال منطقی در برابر یادداشتی است که موضوع آن قرار گرفته است لازم دیدم در اینجا به طور مختصر به این نوشته پاسخ دهم.
آقای آملی ! تقسیم مخاطبان شعر به دو گونه ی خاص و عام به زمانی بازمی گردد که شعر از حالت رسانه ای خود بیرون آمد و به جای آن که کارکرد تبلیغی نثر را نیز بر دوش بکشد به راهی افتاد که آن را به تجلی ناب ترین تجربه های بشری در زبان و جایگاه لذت بردن از زیبایی متعالی حاصل از خواندن مبدل ساخت. تعبیر شعر عوام و شعر خواض مال امروز نیست آن را در یادداشت های نیما، گفت و گوهای شاملو و کتاب بحران رهبری نقد ادبی و رساله ی حافظ از براهنی نیز می توانیم ببینیم. تفکیک نقش های اجتماعی جهت اطلاع شما مفهومی مدرن است و نه افلاطونی! این مفهوم زمانی پدید آمد که بشر از جوامع توده ای اولیه گذر کرده و به عصر مدرن وارد شده است.
آقای آملی ! پگاه احمدی منتقد شناخته شده ای است و صرف اظهار نظر او می تواند مبنای استناد قرار بگیرد . مشکل شما این است که فرق نقد را با یادداشت روزنامه ای نمی دانید. جهت اطلاع شما عرض می کنم که در یادداشت روزنامه ای نویسنده که قلم و استدلال او پیش تر برای خواننده شناخته شده است به صورت گذرا به فهرست کردن ویژگی های یک مجموعه از نظر خود می پردازد و خواننده نیز در چنین نوشته ای به دنبال استدلال نمی گردد.
به دلایل مختلف می توان نشان داد که شعر سپیده جدیری شعری بسیار متفاوت و تاثیر گذار است که بر خلاف ادعای شما در نوشته ی مورد نظر، مشخصات آن با شعرهای معمول این سال ها به هیچ روی نزدیکی ندارد. در ضمن بهتر است ارتباط نگرفتن شخص خودتان با شعرهای جدیری را به تمام خوانندگان تعمیم ندهید.بنده به عنوان یکی دیگر از حاضران فضای ادبی در این مورد با شما مخالفم و دلایل مخالفتم را نیز به شکل مبسوط در نقدی که - با عرض معذرت از شما - همین روزها به چاپ خواهد رسید قلمی کرده ام. لااقل در میان شاعران و مخاطبانی که من می شناسم تعداد کسانی که مثل من می اندیشند زیاد است . بنابراین حکم شما در منفعل؟ قلمداد کردن شعر جدیری با این مثال های نقض باطل است. گو این که به باور من تقسیم بندی شعر به فعال و منفعل دقیقا یک تقسیم بندی ایدهآلیستی افلاطونی است و ذره ای مبنای علمی ندارد.
پی نوشت
آقای آملی در جدیدترین نوشته ی وبلاگ خود که خطاب به نویسنده ی ارزشمند مقیم فرانسه
سرکار خانم مهستی شاهرخی نگاشته اند مدعی آشنایی با بنده شده اند. تنها ذکر این نکته را ضروری می دانم که تا جایی که حافظه ام یاری می کند ایشان را یک بار در سال هفتاد ونه در جلسه ی شعر بنیاد فراپویان دیده ام و با معرفی یکی از دوستان شاعر از بنده برای مجله ای که در آن سال ها در حد یکی دو شماره منتشر شد شعر گرفتند که آن هم گویا پیش از چاپ شعر من تعطیل شد. درباره ی فعالیت های ایشان در دهه ی هفتاد همین را می دانم که به عنوان ژورنالیست ادبی با مجله ی شعر حوزه ی هنری تبلیغات اسلامی و برنامه های ادبی رادیو دولتی ایران همکاری نزدیک و مستمر داشته اند. همچنین کمی بعد از آن دیدار ایشان شماره تلفن مرا از همان دوست گرفته و برای همکاری با مرکزی موسوم به کانون شاعران ایران که با سرمایه گذاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تاسیس شده بود با من تماس گرفتند که به دلیل وابسته بودن آن مرکز به جریان ادبیات فرمایشی از همکاری با ایشان عذر خواستم. به غیر از این هر نوع آشنایی و ارتباط با این آقای محترم را تکذیب می کنم .
ضمنا شاعر ارجمند خانم سپیده جدیری نیز در بخش نظرهای این مطلب آشنایی با این آقا را تکذیب کرده اند
همچنین همان جا بانو مهستی شاهرخی از وجود مجله ای به نام دریچه اظهار بی اطلاعی کرده اند
در نهایت شاعر گرامی خانم پگاه احمدی هم در بخش نظرها اعلام کرده اند که آشنایی ایشان با این آقا در حد همان چند دقیقه ی لازم برای ارائه ی شعر جهت چاپ در همان مجله بوده واز لحن بی ادبانه ی آقای آملی در خودمانی خطاب کردن نامشان در این نوشته انتقاد کرده اند.
در همین زمینه

10 comments:

Anonymous said...

نوشته ای بر نوشته ات نوشتم ... بیا بخوان استاد بهنام نقاد ! پیپ قرمز

علیرضا بهنام said...

عزیزم از شما که یک پیپی بعید است از این حرف ها بزنی. باز چوب سیگار بودی می شد انتظارش را داشت!در این متن «آقای آملی!» نقش شبه جمله ی ندایی را دارد علامت تاکید هم به همین دلیل جلویش آمده. منبع هم اگر می خواهی دستور زبان پنج استاد! بقیه جمله هایی هم که منبع آنها ذکر نشده از بنده است دلایلش را هم در مقالات قبلی ام ذکر کرده ام. از جمله در مقاله ی رویکرد اجتماعی به شعر در روزنامه اخبار به تاریخ 27 آبان 1377 . شما نخوانده ای تقصیر من چیست؟ عزیز دل من سعی کن قبل از اظهار نظر کمی فکر کنی این طوری که پیش می روی ناخواسته تبدیل می شوی به طنز نویس ادبی وبلاگ شهر.

Anonymous said...

آقای بهنام عزیز، من هم حتی تا به حال نام این آقای وبلاگ نویس به گوشم نخورده بود. شما به بزرگی خودتان ببخشیدش. بگذارید با ردیف کردن نام های ما به عنوان کسانی که او را می شناسند! کمی دل خوش شود

Anonymous said...

بهنام عزیز چون آقای آملی کامنت مرا در وبلاگش منتشر نکرده مجبورم آن را در اینجا بگذارم. مرا می بخشی. از افشاگری ات هم ممنونم. من این را در دفاع از خانم مهستی شاهرخی نوشتم خطاب به محمدرضا محمدی آملی:«آقای آملی! من از طرفداران رمان «شالی به درازای جاده ابریشم» خانم شاهرخی هستم که فکر می کنم هم کتاب از کتاب های شما بسیار شناخته شده تر باشد و هم نام نویسنده اش از نام شما. راه دانستنش را هم که حتما بلدید؛ راهش این است که هر یک از این نام ها را در گوگل جستجو کنید و نتیجه اش را ملاحظه فرمایید. در ضمن تا جایی که من وبلاگ ایشان را دنبال می کنم تا کنون اشعار زیادی از خانم جدیری را منتشر کرده اند و به اشعار زیادی از او در اینترنت نیز لینک داده اند. پس مسلما با اشعار او ناآشنا نیستند - بر خلاف شما که در نقد وزینتان حتی نمونه کوچکی از شعرهای کتابی را که به آن حمله کرده اید ذکر نکرده اید تا خواننده بداند درباره کدام شعرهای منفعل داد سخن می دهید. یک نکته کوچک دیگر که شما فراموش کرده اید در نوشته تان به آن اشاره کنید این است که خانم مهستی شاهرخی در فرانسه زندگی می کنند و خرید کتاب هایی که در ایران منتشر می شود کمتر برایشان امکان پذیر است. معمول این است که کتاب را برای شاعران و نویسندگان مقیم خارج از کشور ارسال می کنند آن هم چهره شناخته شده ای مانند خانم شاهرخی که دو هفته قبل در لندن همراه با دکتر رضا براهنی و دو شاعر خارجی شعرخوانی داشتند و شهرنوش پارسی پور نیز در سخنرانی روز ۱۲ سپتامبر خود (یعنی فردا!) درباره داستان های مهستی شاهرخی - سپیده شاملو - یعقوب یادعلی و ایرج رحمانی سخنرانی خواهد کرد. یک نکته دیگر این که خانم شاهرخی ربع قرنی است در فرانسه زندگی می کنند و بعید می دانم مجله وزین شما «دریچه» که ظاهرا جلد هم دارد و بنابراین اینترنتی نیست! به دست ایشان رسیده باشد و این خانم برای چنین مجله ای در ایران آثارشان را - آن هم سیزده بار! - ارسال کرده باشند. مهستی شاهرخی نویسنده کاملا شناخته شده ای است چه در ایران و چه در آن سوی مرزها. و اما درباره شما. نمی دانم خانم احمدی، خانم جدیری و آقای بهنام چقدر شما را می شناسند. خودشان بیایند و ادعاهایی را که کرده اید تایید یا تکذیب کنند. اما من شما را خوب می شناسم. چرا از فعالیت هایتان با خانه شاعران ایران و مجله شعر حوزه هنری سخنی به میان نیاورده اید؟ فکر نمی کنم خانم شاهرخی درباره نانی که اشاره کرده اند شما نوش جان می کنید اغراق کرده باشند

Anonymous said...

من این مردک (آملی) را اصلاً نمی شناسم
من هیچوقت برای دریچه چیزی نفرستاده ام چه برسد به سیزده بار
اصلاً نمی دانم دریچه چی هست
دروغ می گوید و پر واضح است که دروغگو و مزدور است دیگر

Anonymous said...

منبع : http://chashmanzanan.blogfa.com
1- این روزها هرچه بخواهی عمیق تر، گوشه تر ، آرام تر، در هوای خودت نفس بکشی، بیشتر می خواهند غرق ات کنند در چرک و عفونت ِ خودشان . چیزی که دیگر به ادبیات مربوط نیست، به دانش " جانور شناسی " و " حشرات " مربوط است . ( طفلی حشرات ) که دست کم من یکی ، هیچ سررشته ای از آن ندارم !
پیش از این که شعر را حس کنم یا شاعر شوم، اینطوری بارم آورده اند که آدم! باشم، مهر بورزم، شادی هایم را قسمت کنم، حسن نیت داشته باشم و به عادت ها، دیدگاه ها و رفتارهای متفاوت بقیه ی آدم ها، تا جائی که به خودشان مربوط باشد و توهین به حقوق و استقلال و حریم شخصی دیگران تلقی نشود، احترام بگذارم و گذاشته ام. با این فرهنگ چارواداری ِ کیهانی هم بیگانه نیستم البته! خوب هم بلدم با هرکس متناسب با بضاعت و فرهنگ کلامی خودش وارد گفت و گو ! بشوم. فکر می کنم همه ی ما بلدیم. اما آن " هرکس " باید یک جو " کس" باشد که تو رنج ِ " همانند شدن" در مشاجره ی کلامی را بر خودت هموار کنی! خوشبختانه این ها " آن پشه" هم نیستند که!
من اگر دست آوردی در عرصه ی شعر و ادبیات داشته باشم، شک ندارم که فراتر از مطالعه و قلم زدن، محصول کوششی ست که برای تلطیف روح و جانم، به خرج داده ام.
نمی دانم چطور می توان حیوانی بخیل و تنگ نظر و سرشار از حب و بغض و دنائت و تا خرخره در عقده های ناگشوده فرورفته بود، بعد دم از شعر! و شعر متعالی! و شعر پیشرو! و نقد ادبی زد.
2- علیرضا بهنام گرامی ، ممنون از اشاره ی بجایی که کرده اید . لازم به توضیح است که من هم همانطور که شما و شمار دیگری از دوستان خوب به خاطر می آورند ، در همان جلسه ی فراپویان در سال 79 بنا به درخواست این آقا که خیلی تلاش کردم تا به خاطر بیاورم کیست ، شعری را به آن نشریه که از قضا همان یک جلدش هم انتشار یافت سپردم و مجموع آشنایی من با این شخص ، مختص به همان دو دقیقه ای بود که به ارائه ی آن شعر ، سپری شد ( آن هم به اصرار و بواسطه ی دوستانی که گویا آن ها هم مطالب خود را به این شخص سپرده بودند ) . تصور نمی کنم آن دو سه
دقیقه ، چنین مجالی برای این شخص فراهم آورده باشد که به خودش اجازه بدهد بنده یا شما را به شکلی خودمانی مورد خطاب قرار بدهد . گویا این نوع گویش روستایی وار ، این روزها خیلی مُد شده است . حکایت آن راننده تاکسی ست که گفت : " خانم شنیدید دیروز ممد گفت ... " بعد فهمیدم منظورش جناب آقای خاتمی رئیس جمهور محترم سابق است ! چیزی شبیه به این را در وبلاگ خود این شخص هم درج کردم که به دلایل معلوم منتشر نشد !

با درود و احترام .

Mahasti Shahrokhi said...

سلام آقای بهنام
خیلی ممنون از اطلاعات داده شده و افشاگری ولی همان یادداشت خودش افشاگرانه بود و نشان می داد ما با چه کسانی سروکار داریم و حالا دیگر مطمئن می توانیم باشیم. آقای بهنام عازم سفر هستم و براین گمانم که همگی حرفهای خود را زدیم و آنها که در سایه اند و سر خود را مثل کبک در برف فرو کرده اند هم صدای ما را شنیدند.

سپیده جان مخاطب شعر تو همان آقای هلندی است که به سویت آمد و آفتابگردانهای وان گوگ را در شعرت یافته بود و یا آن یکی که از تأثیر بونوئل بر شعرت حرف زد نه این حوضچه ای ها.
پگاه جان، عزیزم، تو کی از راه نوشتن نانی به کف آوردی که آن را قرض بدهی؟ شعر تو از کودکان تکه تکه شده ی گرسنه افغانی و لبنانی و بم لبریز است و اگر نانی باشد برای آنهاست.
دوستان با همگی شما خداحافظی می کنم و پیش از این که ناجیان بشریت از راه برسند با شما خداحافظی می کنم و دور و نزدیک قلبم با شماست
به امید روزهای بهتر و پربارتر/ مهستی شاهرخی

Anonymous said...

Alirezaye aziz mamnun az efshagariye rowshangaraneat. Moteasefam khanooz heyvanati hastand ke ba nafas haye aludeshan say dar kasif kardane jav darand amma efsha kardane inha be har hal yek zarurat ast vagarna hame ja ra be lajan mikeshand.
Be aghaye Pipe ghermez ham pishnahad mikonam bejaye weblog zadan be esme digaran! va ezhare nazarhaye mozhek beravad sheare khodash ra taghviyat konad, agar beshavad akbatte!
Dustdarat,
Mana

Anonymous said...

be sherastan khani davatid ....

Anonymous said...

پگاه احمدی و سپیده جدیری نانوا نیستند
می گویند هنرمند باید دیوانه باشد. اما در این دیوانه خانه – مرز پر گهر- ، برای سرودن و نوشتن، داشتن یک جو "عقل" ضرورت بیشتری دارد.
از آن همه هیاهوی هفتادی و جمعی سودا زده که عقل از سرشان پریده بود، -بلا نسبت استثناهایی که همیشه وجود دارند- در آن پاتوق های مشهور، مثل هایدپارک می رفتند بالا می خواندند و با بی رغبتی می آمدند پایین تا بعدی برود بالا، چند تا اسم و صدا مانده هنوز؟

پگاه و سپیده عزیز،
می دانم آزرده خاطر هستید. زیرا هرگز دامن خلاقیت خود را چرک نکرده اید و شیوه های شاعر جلوه گر شدن را بر خود شعر ارجح ندانسته اید. رسومات شاعرپیشگی در ملاء عام، در ذات پاک شما رسوب نکرده.
جرم شما همین است که جای خل و چل بازی و عقده افشانی های متداول، جنون را به خود متن، به خود سطر انتقال داده اید. "نان قرض دادن" اتهام تازه ای نیست. زهر کهنه ای است که دائم از زبان پر زخم اصحاب شرارت و تنور می چکد.
سپیده و پگاه عزیزم،
در تمام این سال های سرشار از نکبت، هیچ شایعه ای قوی تر از جنس حضورتان نبود تا پیکر شما شاعران حقیقی را بیالاید.
زمان، تمام آن تکثیرکنندگان لجن را خسته کرده از بس هیچ شایعه ای وصله نشده به دامن شما!
خطاب من، همین شاطرها و چانه گیرهایی هستند که برق شهوتی تاریخی از چشم های شان بیرون می جهد: تمام نان های امتی را خود به تنهایی بلمبانند...

خانم پگاه احمدی عزیز،
ذیل والس را دیدم.
نمی دانم آیا خود سعید طباطبایی چیزی استباط کرد از اسهال قلم میرزا حسن خان خان ها و قلعه حسن خانی ها؟! با نثری که نمونه تاریخی اش فقط در دفترهای باقی مانده از متعه خانه های اجداد قاجاری شان موجود است! توهین نمی کنم به خدا. نثر، همان نثری بود که منشی متعه خانه های سیار، در یک شب، رباب آبله چهره را در هشتادو هشت سالگی، به نکاح 35 شتربان کاروانسرای سنگی در می آورد.
پگاه و سپیده نازنین، اینک جمعی جینگولک باز معاصر، طبق سنتی دیرپا و به جا مانده از سده های پیشین، به وضوح دارند خودشان را جر می دهند. انتظاری که به جد از شما دارم این است که ثانیه ای از وقت خود را هدر ندهید.
همانند این همه سالی که گذشت، پاره سنگ های آویخته بر پیشانی این موجودات 47 کروموزومی را نادیده بگیرید.
سپیده جان،
برافروختگی به نگاهت نمی آید. یادت نمی رود که تو قسم خورده ای، به آب خدا قسم خورده ای که شنا نکنی با کسی که فقط یک شلوار است. عروسک واژگانت دیگر دختر موبلندی شده و همیشه باید توی فحش هایش شعر بدهد!
خانم پگاه احمدی عزیز،
خودکار که دستت می گیری، نیایش هایت به استجابت می رسند حتما، وقتی یادت مانده هنوز آن زنی که روی تکه ای از پشت ِ نور می افتاد میان عاشقانه ی عرفات.
پگاه را نگاه، ویروس افشانان که رقمی نیستند تا حریف حساب شان کند، او آسم را هم ضربه فنی خواهد کرد.