امروز 10 آذر ماه صفحه ادبيات روزان به گفت و گو و نقد آثار روجا چمنکار اختصاص داشت. متن مطالب مربوط به چمنکار را در ادامه مي خوانيد
هنر راهي است براي بيان دغدغه هاي شخصي
گفت و گو: عليرضا بهنام
اولين بار كه نام روجا چمنكار در ميان شاعران كشور شنيده شد او 17 ساله بود. سال 1377 ماهنامه آدينه به يك صفحه از شعرهاي اين شاعر را به همراه معرفي كوتاهي به قلم علي باباچاهي منتشر كرد. در ان زمان كسي فكر نمي كرد اين استعداد جوان شعر روزي بتواند تا اين حد در در فضاي شعر امروز ايران موفق جلوه كند. با اين حال انتشار اولين كتاب اين شاعر جوان برازجاني در سال 1379 با عنوان "رفته بودي برايم كمي جنوب بياوري" موفقيت او را در شعر تضمين كرد. به گونه اي كه براي همين كتاب نامزد دريافت تنها جايزه خصوصي شعر در همان روزگار يعني جايزه كارنامه نيز شد. از آن پس و تا به امروز كه سومين مجموعه شعر او با عنوان "با خودم حرف مي زنم" توسط نشر ثالث از چاپ بيرون آمده حضور روجا چمنكار در عرصه شعر ايران همواره حضور پررنگ و قابل تاملي بوده است، به گونه اي كه امروز ديگر مي توان به جرات او را از جمله شاعران تثبيت شده نسل حاضر دانست. در عين حال فعاليت چمنكار در رشته سينما و ارتباطي كه ميان شعر و سينما برقرار مي كند ازجهات زيادي واجد اهميت است. او هم اكنون با مدرك كارشناسي ارشد فيلمنامه نويسي در دانشكده سينما تئاتر به تدريس اشتغال دارد.
به بهانه جديدترين مجموعه شعر روجا چمنكار با او گفت و گويي كرده ايم كه حاصل آن در ادامه مي آيد
خانم چمنكار اين سومين مجموعه شعري است كه از شما در طول دهه 80 منتشر مي شود. به عنوان اولين سوال دوست دارم بدانم از نظر خودتان شاعر پركاري هستيد يا نه؟
دوست دارم جور ديگري به اين سوال جواب بدهم. واقعيت اين است كه هيچ وقت پركاري يا كم كاري برايم مطرح نبوده و نيست. از موقعي كه نوشتن برايم جدي شده و در واقع به بخش عظيمي از زندگي ام تبديل شده سعي كرده ام برنامه اي براي خواندن و نوشتن داشته باشم. در تمام اين مدت هرگز سعي نكردم آگاهانه به كميت فكر كنم. در عين حال معتقدم براي كسي كه به شعر به صورت جدي نگاه مي كند كار مداوم لازم است. اين كار مداوم معنايش حضور فعال داشتن است نه حضور كاذب يا جنجال برانگيز، بلكه حضور فعال در عرصه نوشتن و در جريان هاي جديدي كه در عرصه شعر اتفاق مي افتد.
در نهايت فكر مي كنم تلاش من در جهت پركار بودن نبوده ولي تلاش كرده ام در هيچ لحظه اي از زندگي ام از خواندن و نوشتن جدا نباشم و اين تلاش را در موقعيت هاي مختلف زندگي ام ادامه داده ام.
با نگاهي به سه مجموعه شما به نظر مي رسد هر چه در كارنامه كاري شما به زمان حاضر نزديك تر مي شويم نگاه بومي شاعر رنگ مي بازد و جاي خود را به نگاهي كلي و در بعضي موارد جهاني مي دهد. خودتان در اين باره چه نظري داريد؟
البته از ديدگاهي كه شما مطرح مي كنيد با اين قضيه موافقم. در كتاب اول من همان طور كه اشاره كرديد و از اسمش هم مشخص است بومي گرايي به شدت وجود دارد. من هميشه به نقدهايي كه درباره كارهايم شده اهميت داده ام . در واقع با خودم تمرين كرده ام كه نقدهاي مختلف كارم را با دقت بشنوم، ببينم و به آنها فكر كنم. آدم وقتي خودش مي نويسد آن قدر در كار غرق است كه نمي تواند از بيرون به آن نگاه كند. نقد و نظرهاي مختلف موجب مي شود كه بتواني از كار جدا بشوي و از بيرون به آن نگاه كني. اين سوالي است كه درباره كار من هميشه مطرح بوده در واقع اين كمرنگ شدن اجراي بومي در شعر من به معناي از بين رفتن آن نيست. فكر نمي كنم هيچ وقت اين حس نوستالژيكي كه نسبت به گذشته خودم و محيطي كه آنجا بزرگ شده ام دارم مرا رها كند.
فكر مي كنم در اين روند به نوعي تعادل رسيده ام، نگاه به زادبوم در كار من اگرچه از وجه غالب بودن جدا شده اما نه تنها كمرنگ نشده بلكه به تعادل رسيده، تعريف خود من اين است.
به نظر مي رسد بسامد كارهاي فرمي هم در اين مجموعه كمتر شده. اين موضوع دليل خاصي دارد؟
به عقيده خودم شعرهايم در اين دفتر ادامه روند شعرهاي كتاب دوم من است. اما در اين بحث هايي كه درباره زبان گرايي در شعر و استفاده از فرم هاي زباني مطرح مي شود اعتقاد خاصي دارم كه قبلا در جاهاي مختلف گفته ام و باز هم دوست دارم تكرارش كنم. من با شناخت و اگاهي نسبت به جريان هاي فرمي و زباني و شناخت انواع اجراهاي ديگرگونه مختلف و متفاوت و با مطالعه اي كه در اين موارد كرده ام در نهايت معتقد به سادگي زبان شعر هستم. اين اعتقاد شخصي من است و اين را با شناخت و اگاهي نسبت به تمام اين جريان هاي ادبي كه بيشتر تحت تاثير ادبيات غربي هستند مي گويم. نظر من اين است كه فرم و محتوا را هيچوقت از هم جدا نمي كنم و فكر مي كنم اگر قرار است اتفاقي در هنگام خلق هر اثر هنري بيفتد اين اتفاق و زايش هنري در زبان و محتوا با هم مي افتد و نمي شود آنها را از هم جدا كرد.
به هر حال فكر مي كنم ساده بيان كردن مفاهيم پيچيده از پيچيده بيان كردن مسايل ساده و سطحي بهتر است. اين را هم دوست دارم اينجا مطرح كنم كه متاسفانه فكر مي كنم اينجا خيلي چيزها را بد فهميده ايم. دليلي ندارد وقتي قضيه اي مثل پيچيده گويي و اجراهاي متفاوت و كارهاي فرمي براي من دروني شده نيست براي آن كه بگويم "من هم بلدم" در شعرم دست به چنين كاري بزنم.
تجربه هاي زباني هم در اين مجموعه كمتر است . در واقع انگار در اين مجموعه كمي از آن نوع اجراي زباني عقب نشيني كرده ايد. اين طور نيست؟
در حوزه زبان هم اين كتاب ادامه همان كارهاي قبلي است. شعرهايي كه به آن اشاره مي كنيد تجربه هايي بود كه من هنوز به آنها اعتقاد دارم. مثلا استفاده از قابليت هاي هنرهاي مختلف براي غني كردن يكديگر كاري بود كه در شعرهاي گذشته ام اتفاق مي افتاد. مثل استفاده از قابليت هاي سينما و تئاتر در شعر يا بالعكس. با اين تعريف هنوز هم به كار زباني اعتقاد دارم. فكر مي كنم اشاره شما به تجربه هاي بيشتر در اين زمينه است نه تعاريفي كه بعضي از هم نسل هاي ما از كار زباني در شعر دارند.
شعرهاي كتاب قبلي من نوعي تجربه در استفاده از اين قابليت ها بود كه فكر مي كنم در اين كتاب هم به نوع ديگري آن را تكرار كرده ام. نمونه ان را مي توانيد در استفاده از تمهيد گفت و گو و رفت و برگشت هاي زماني در شعر " سه شنبه صبح..." ببينيد يا شعري مثل "گمشده" كه در ان به نوعي ديگر با جامپ كات هاي سينمايي مواجهيم. من فكر مي كنم در كارهاي بعدي ام هم اين قضيه به نوعي ادامه پيدا كرده است.
يعني شعر شما روي كاغذ تمام نمي شود و اجراي آن بيرون از صفحه كاغذ ادامه پيدا مي كند؟
خب اين شعرها كه چاپ شده اند بايد همان طور كه چاپ شده اند خوانده شوند. منظورم اين است كه اين نوع شعر در روند تكامل خودش مي رسد به پرفرمنس كه مدت هاست دغدغه ذهني من است
پس هيچكدام از شعرهاي كتابتان را زير عنوان پرفرمنس طبقه بندي نمي كنيد؟
نه . نمي شود اين كار را كرد.
به نظر شما اين نوع شعر چه مسيري را بايد طي كند تا به شعر پرفرمنس برسد؟
اولا اين از وجه نوشتاري فراتر مي رود. به هر حال نمونه عملي اين نوع شعر همان كاري است خودتان چند سال پيش در نمايشگاه "افسردگي عميق تر" كرده ايد. همان نمايشگاهي كه در ان تلاش كرديد شعر را از وجه نوشتاري اش خارج كنيد و ان را با مولتي مديا، گرافيك، نقاشي و مجسمه سازي تلفيق كنيد. اين ها تجربه هايي است كه همه جاي دنيا اتفاق مي افتد ولي چون نياز به كار اجرايي دارد و گروهي است پيش نيازهاي خاص خودش را دارد. به خيلي چيزهاي ديگر هم مربوط مي شود. مثلا بايد اجازه داشته باشيد هر ايده و خلاقيتي را كه داريد اجرا كنيد و در نهايت بايد اجازه بروز و نمايش دادن آن را هم داشته باشيد. اين مهم ترين چيزي است كه اجازه مي دهد چنين جرياني پيش برود و خودش را نشان بدهد.
البته اين حرف ها به اين معني نيست كه من براي رسيدن به چنين جايي تلاش مي كنم. اين تجربه اي است كه مي تواند نه تنها به شعر كمك كند بلكه در نهايت ابعاد تازه تري به شعر مي دهدو مي تواند رابطه چندسويه اي ميان هنرها ايجاد كند. و در نهايت اين رابطه يك طرفه هم نيست. شعر نيز مي تواند جنبه جديدي به هنرهاي ديگر بدهد و در نهايت همه آنها به جايي برسند كه نتوانيد از هم تفكيكشان كنيد.
در اين مجموعه به نظر مي رسد به نسبت مجموعه هاي گذشته شعرهاي بيشتري هست كه در آنها راوي اول شخص به نوعي بار بيان دغدغه هاي شخصي شما را به دوش مي كشد دليل اين رويكرد پررنگ چيست؟
فكر مي كنم هر هنرمندي اين كار را مي كند. اصلا انگار هنر راهي است براي بيان دغدغه هاي شخصي. در واقع شما با نوشتن دغدغه هاي شخصي، خودتان را از افكاري كه آزارتان مي دهند و رهايتان نمي كنند نجات مي دهيد. در واقع جز با نوشتن از راه ديگري نمي شود از اين دغدغه ها رها شد. ولي به نظر من هر قدر ناخودآگاه فردي شاعر به ناخوداگاه جمعي آدمها نزديك تر باشد و دغدغه هاي شخصي شاعر دغدغه طيف وسيع تري از آدم ها باشد يا به بيان ديگر دنياي شخصي كسي كه مي نويسد به دنياي شخصي آدم هاي بيشتري شبيه باشد و در يك جمله هر قدر به آدم هايي كه پيرامونتان هستند نزديك تر باشيد چيزي كه مي نويسيد از حالت صرفا شخصي ( حديث نفس ) خارج مي شود و فكر مي كنم شايد اين يكي از جنبه هايي است كه موجب مي شود اثر به آفرینش هنري تبديل شود .
با این رویکرد تصور نمی کنید آن جنبه از متن شما که از آن به نوشتار زنانه تعبیر می کنیم به دلیل حضور پر رنگ روایت تضعیف شود؟
نه تصور نمی کنم. به نظر من آن نوع روایتی که سرچشمه مردانه دارد روایت کلی و یک خطی است نه روایتی که بنا بر نوشته خود شما درباره کتاب قبلی من، تکه تکه می شود و تقسیم می شود به خرده روایت های مختلف. فکر می کنم در اشعار این کتاب با خرده روایت مواجه می شویم نه روایت کلان. این موضوع با توجه به این که شعرهای من شعرهای بلندی نیستند بیشتر خودش را نشان می دهد. در واقع جنبه استعاری یک استعاره در این شعرها از جنبه روایی اش پررنگ تر می شود.
ولی حرف شما را هم قبول دارم. نوشتار زنانه در كتاب دوم من بيشتر مشخص است. شروعش هم از همان اسم كتاب است. اما امروز فكر مي كنم درست مثل فاصله گرفتنم از فضاي بومي صرف و نوستالژي تا اندازه اي شديد كه در "رفته بودي..." ديده مي شد ، به همان نسبت دغدغه زنانه نويسي صرف و نوشتار زنانه در كتاب جديدم به تعادل رسيده است. اين جور دغدغه ها چيزي نيست كه كمرنگ شود يا از بين برود. من اين حرف ويرجينيا ولف را خيلي قبول دارم كه – نقل به مضمون – مي گويد: " در جهان امروز كه پر از تنوع است و اين همه انتخاب مختلف وجود دارد خيلي بد است كه باز هم زنان و مردان يك جور بنويسند."
در نهايت فكر مي كنم اين تفاوتي كه بين كتاب فبلي با اين كتاب مي بينيد ارزش مثبت داشته باشد.
با توجه به نوع شعري كه مي نويسيد فكر مي كنيد با كدام يك از شاعران امروز فضاي مشتركي داريد؟
خوشبختانه اتفاق خوبي كه در شعر معاصر ايران افتاده و جنبه مثبت آن اين است كه هر شاعري با شاعر ديگر متفاوت است. يعني هر كس شعر خودش را دارد با مشخصات خاص خودش و مخاطبان خاص خودش. در واقع ممكن است ذهنيتي كه شما نسبت به شعر داريد 180 درجه با نگاه من تفاوت داشته باشد ولي همه دارند موازي با هم حركت مي كنند. همين تفاوت هاست كه موجب شده گفت و گوي سالم شكل بگيرد.
ممكن است سليقه شعري من به شعرهاي يك شاعر خاص نزديك تر باشد ولي اين موضوع به اين معنا نيست كه از يك شعر خوب كه مثلا تجربه هاي زباني مبناي آن است لذت نبرم. فكر مي كنم اين اتفاق خوبي است كه در شعر معاصر افتاده . ما شاعران خوبي داريم. من به شعر امروز ايران خوشبينم. يكي از علت هاي خوشبيني ام همين است كه شعر معاصر ما از حالت يك شكل بودن و مثل هم بودني كه تا قبل از اين در كار خيلي از شاعران نسل قبل از ما ديده مي شد خارج شده است.
همين تنوع و تفاوت باعث مي شود كه من فكر كنم تمام شاعراني كه دارند جدي كار مي كنند قادر هستند بين شعرهايشان گفت و گوي سالمي برقرار كنند.
گفت و گو: عليرضا بهنام
اولين بار كه نام روجا چمنكار در ميان شاعران كشور شنيده شد او 17 ساله بود. سال 1377 ماهنامه آدينه به يك صفحه از شعرهاي اين شاعر را به همراه معرفي كوتاهي به قلم علي باباچاهي منتشر كرد. در ان زمان كسي فكر نمي كرد اين استعداد جوان شعر روزي بتواند تا اين حد در در فضاي شعر امروز ايران موفق جلوه كند. با اين حال انتشار اولين كتاب اين شاعر جوان برازجاني در سال 1379 با عنوان "رفته بودي برايم كمي جنوب بياوري" موفقيت او را در شعر تضمين كرد. به گونه اي كه براي همين كتاب نامزد دريافت تنها جايزه خصوصي شعر در همان روزگار يعني جايزه كارنامه نيز شد. از آن پس و تا به امروز كه سومين مجموعه شعر او با عنوان "با خودم حرف مي زنم" توسط نشر ثالث از چاپ بيرون آمده حضور روجا چمنكار در عرصه شعر ايران همواره حضور پررنگ و قابل تاملي بوده است، به گونه اي كه امروز ديگر مي توان به جرات او را از جمله شاعران تثبيت شده نسل حاضر دانست. در عين حال فعاليت چمنكار در رشته سينما و ارتباطي كه ميان شعر و سينما برقرار مي كند ازجهات زيادي واجد اهميت است. او هم اكنون با مدرك كارشناسي ارشد فيلمنامه نويسي در دانشكده سينما تئاتر به تدريس اشتغال دارد.
به بهانه جديدترين مجموعه شعر روجا چمنكار با او گفت و گويي كرده ايم كه حاصل آن در ادامه مي آيد
خانم چمنكار اين سومين مجموعه شعري است كه از شما در طول دهه 80 منتشر مي شود. به عنوان اولين سوال دوست دارم بدانم از نظر خودتان شاعر پركاري هستيد يا نه؟
دوست دارم جور ديگري به اين سوال جواب بدهم. واقعيت اين است كه هيچ وقت پركاري يا كم كاري برايم مطرح نبوده و نيست. از موقعي كه نوشتن برايم جدي شده و در واقع به بخش عظيمي از زندگي ام تبديل شده سعي كرده ام برنامه اي براي خواندن و نوشتن داشته باشم. در تمام اين مدت هرگز سعي نكردم آگاهانه به كميت فكر كنم. در عين حال معتقدم براي كسي كه به شعر به صورت جدي نگاه مي كند كار مداوم لازم است. اين كار مداوم معنايش حضور فعال داشتن است نه حضور كاذب يا جنجال برانگيز، بلكه حضور فعال در عرصه نوشتن و در جريان هاي جديدي كه در عرصه شعر اتفاق مي افتد.
در نهايت فكر مي كنم تلاش من در جهت پركار بودن نبوده ولي تلاش كرده ام در هيچ لحظه اي از زندگي ام از خواندن و نوشتن جدا نباشم و اين تلاش را در موقعيت هاي مختلف زندگي ام ادامه داده ام.
با نگاهي به سه مجموعه شما به نظر مي رسد هر چه در كارنامه كاري شما به زمان حاضر نزديك تر مي شويم نگاه بومي شاعر رنگ مي بازد و جاي خود را به نگاهي كلي و در بعضي موارد جهاني مي دهد. خودتان در اين باره چه نظري داريد؟
البته از ديدگاهي كه شما مطرح مي كنيد با اين قضيه موافقم. در كتاب اول من همان طور كه اشاره كرديد و از اسمش هم مشخص است بومي گرايي به شدت وجود دارد. من هميشه به نقدهايي كه درباره كارهايم شده اهميت داده ام . در واقع با خودم تمرين كرده ام كه نقدهاي مختلف كارم را با دقت بشنوم، ببينم و به آنها فكر كنم. آدم وقتي خودش مي نويسد آن قدر در كار غرق است كه نمي تواند از بيرون به آن نگاه كند. نقد و نظرهاي مختلف موجب مي شود كه بتواني از كار جدا بشوي و از بيرون به آن نگاه كني. اين سوالي است كه درباره كار من هميشه مطرح بوده در واقع اين كمرنگ شدن اجراي بومي در شعر من به معناي از بين رفتن آن نيست. فكر نمي كنم هيچ وقت اين حس نوستالژيكي كه نسبت به گذشته خودم و محيطي كه آنجا بزرگ شده ام دارم مرا رها كند.
فكر مي كنم در اين روند به نوعي تعادل رسيده ام، نگاه به زادبوم در كار من اگرچه از وجه غالب بودن جدا شده اما نه تنها كمرنگ نشده بلكه به تعادل رسيده، تعريف خود من اين است.
به نظر مي رسد بسامد كارهاي فرمي هم در اين مجموعه كمتر شده. اين موضوع دليل خاصي دارد؟
به عقيده خودم شعرهايم در اين دفتر ادامه روند شعرهاي كتاب دوم من است. اما در اين بحث هايي كه درباره زبان گرايي در شعر و استفاده از فرم هاي زباني مطرح مي شود اعتقاد خاصي دارم كه قبلا در جاهاي مختلف گفته ام و باز هم دوست دارم تكرارش كنم. من با شناخت و اگاهي نسبت به جريان هاي فرمي و زباني و شناخت انواع اجراهاي ديگرگونه مختلف و متفاوت و با مطالعه اي كه در اين موارد كرده ام در نهايت معتقد به سادگي زبان شعر هستم. اين اعتقاد شخصي من است و اين را با شناخت و اگاهي نسبت به تمام اين جريان هاي ادبي كه بيشتر تحت تاثير ادبيات غربي هستند مي گويم. نظر من اين است كه فرم و محتوا را هيچوقت از هم جدا نمي كنم و فكر مي كنم اگر قرار است اتفاقي در هنگام خلق هر اثر هنري بيفتد اين اتفاق و زايش هنري در زبان و محتوا با هم مي افتد و نمي شود آنها را از هم جدا كرد.
به هر حال فكر مي كنم ساده بيان كردن مفاهيم پيچيده از پيچيده بيان كردن مسايل ساده و سطحي بهتر است. اين را هم دوست دارم اينجا مطرح كنم كه متاسفانه فكر مي كنم اينجا خيلي چيزها را بد فهميده ايم. دليلي ندارد وقتي قضيه اي مثل پيچيده گويي و اجراهاي متفاوت و كارهاي فرمي براي من دروني شده نيست براي آن كه بگويم "من هم بلدم" در شعرم دست به چنين كاري بزنم.
تجربه هاي زباني هم در اين مجموعه كمتر است . در واقع انگار در اين مجموعه كمي از آن نوع اجراي زباني عقب نشيني كرده ايد. اين طور نيست؟
در حوزه زبان هم اين كتاب ادامه همان كارهاي قبلي است. شعرهايي كه به آن اشاره مي كنيد تجربه هايي بود كه من هنوز به آنها اعتقاد دارم. مثلا استفاده از قابليت هاي هنرهاي مختلف براي غني كردن يكديگر كاري بود كه در شعرهاي گذشته ام اتفاق مي افتاد. مثل استفاده از قابليت هاي سينما و تئاتر در شعر يا بالعكس. با اين تعريف هنوز هم به كار زباني اعتقاد دارم. فكر مي كنم اشاره شما به تجربه هاي بيشتر در اين زمينه است نه تعاريفي كه بعضي از هم نسل هاي ما از كار زباني در شعر دارند.
شعرهاي كتاب قبلي من نوعي تجربه در استفاده از اين قابليت ها بود كه فكر مي كنم در اين كتاب هم به نوع ديگري آن را تكرار كرده ام. نمونه ان را مي توانيد در استفاده از تمهيد گفت و گو و رفت و برگشت هاي زماني در شعر " سه شنبه صبح..." ببينيد يا شعري مثل "گمشده" كه در ان به نوعي ديگر با جامپ كات هاي سينمايي مواجهيم. من فكر مي كنم در كارهاي بعدي ام هم اين قضيه به نوعي ادامه پيدا كرده است.
يعني شعر شما روي كاغذ تمام نمي شود و اجراي آن بيرون از صفحه كاغذ ادامه پيدا مي كند؟
خب اين شعرها كه چاپ شده اند بايد همان طور كه چاپ شده اند خوانده شوند. منظورم اين است كه اين نوع شعر در روند تكامل خودش مي رسد به پرفرمنس كه مدت هاست دغدغه ذهني من است
پس هيچكدام از شعرهاي كتابتان را زير عنوان پرفرمنس طبقه بندي نمي كنيد؟
نه . نمي شود اين كار را كرد.
به نظر شما اين نوع شعر چه مسيري را بايد طي كند تا به شعر پرفرمنس برسد؟
اولا اين از وجه نوشتاري فراتر مي رود. به هر حال نمونه عملي اين نوع شعر همان كاري است خودتان چند سال پيش در نمايشگاه "افسردگي عميق تر" كرده ايد. همان نمايشگاهي كه در ان تلاش كرديد شعر را از وجه نوشتاري اش خارج كنيد و ان را با مولتي مديا، گرافيك، نقاشي و مجسمه سازي تلفيق كنيد. اين ها تجربه هايي است كه همه جاي دنيا اتفاق مي افتد ولي چون نياز به كار اجرايي دارد و گروهي است پيش نيازهاي خاص خودش را دارد. به خيلي چيزهاي ديگر هم مربوط مي شود. مثلا بايد اجازه داشته باشيد هر ايده و خلاقيتي را كه داريد اجرا كنيد و در نهايت بايد اجازه بروز و نمايش دادن آن را هم داشته باشيد. اين مهم ترين چيزي است كه اجازه مي دهد چنين جرياني پيش برود و خودش را نشان بدهد.
البته اين حرف ها به اين معني نيست كه من براي رسيدن به چنين جايي تلاش مي كنم. اين تجربه اي است كه مي تواند نه تنها به شعر كمك كند بلكه در نهايت ابعاد تازه تري به شعر مي دهدو مي تواند رابطه چندسويه اي ميان هنرها ايجاد كند. و در نهايت اين رابطه يك طرفه هم نيست. شعر نيز مي تواند جنبه جديدي به هنرهاي ديگر بدهد و در نهايت همه آنها به جايي برسند كه نتوانيد از هم تفكيكشان كنيد.
در اين مجموعه به نظر مي رسد به نسبت مجموعه هاي گذشته شعرهاي بيشتري هست كه در آنها راوي اول شخص به نوعي بار بيان دغدغه هاي شخصي شما را به دوش مي كشد دليل اين رويكرد پررنگ چيست؟
فكر مي كنم هر هنرمندي اين كار را مي كند. اصلا انگار هنر راهي است براي بيان دغدغه هاي شخصي. در واقع شما با نوشتن دغدغه هاي شخصي، خودتان را از افكاري كه آزارتان مي دهند و رهايتان نمي كنند نجات مي دهيد. در واقع جز با نوشتن از راه ديگري نمي شود از اين دغدغه ها رها شد. ولي به نظر من هر قدر ناخودآگاه فردي شاعر به ناخوداگاه جمعي آدمها نزديك تر باشد و دغدغه هاي شخصي شاعر دغدغه طيف وسيع تري از آدم ها باشد يا به بيان ديگر دنياي شخصي كسي كه مي نويسد به دنياي شخصي آدم هاي بيشتري شبيه باشد و در يك جمله هر قدر به آدم هايي كه پيرامونتان هستند نزديك تر باشيد چيزي كه مي نويسيد از حالت صرفا شخصي ( حديث نفس ) خارج مي شود و فكر مي كنم شايد اين يكي از جنبه هايي است كه موجب مي شود اثر به آفرینش هنري تبديل شود .
با این رویکرد تصور نمی کنید آن جنبه از متن شما که از آن به نوشتار زنانه تعبیر می کنیم به دلیل حضور پر رنگ روایت تضعیف شود؟
نه تصور نمی کنم. به نظر من آن نوع روایتی که سرچشمه مردانه دارد روایت کلی و یک خطی است نه روایتی که بنا بر نوشته خود شما درباره کتاب قبلی من، تکه تکه می شود و تقسیم می شود به خرده روایت های مختلف. فکر می کنم در اشعار این کتاب با خرده روایت مواجه می شویم نه روایت کلان. این موضوع با توجه به این که شعرهای من شعرهای بلندی نیستند بیشتر خودش را نشان می دهد. در واقع جنبه استعاری یک استعاره در این شعرها از جنبه روایی اش پررنگ تر می شود.
ولی حرف شما را هم قبول دارم. نوشتار زنانه در كتاب دوم من بيشتر مشخص است. شروعش هم از همان اسم كتاب است. اما امروز فكر مي كنم درست مثل فاصله گرفتنم از فضاي بومي صرف و نوستالژي تا اندازه اي شديد كه در "رفته بودي..." ديده مي شد ، به همان نسبت دغدغه زنانه نويسي صرف و نوشتار زنانه در كتاب جديدم به تعادل رسيده است. اين جور دغدغه ها چيزي نيست كه كمرنگ شود يا از بين برود. من اين حرف ويرجينيا ولف را خيلي قبول دارم كه – نقل به مضمون – مي گويد: " در جهان امروز كه پر از تنوع است و اين همه انتخاب مختلف وجود دارد خيلي بد است كه باز هم زنان و مردان يك جور بنويسند."
در نهايت فكر مي كنم اين تفاوتي كه بين كتاب فبلي با اين كتاب مي بينيد ارزش مثبت داشته باشد.
با توجه به نوع شعري كه مي نويسيد فكر مي كنيد با كدام يك از شاعران امروز فضاي مشتركي داريد؟
خوشبختانه اتفاق خوبي كه در شعر معاصر ايران افتاده و جنبه مثبت آن اين است كه هر شاعري با شاعر ديگر متفاوت است. يعني هر كس شعر خودش را دارد با مشخصات خاص خودش و مخاطبان خاص خودش. در واقع ممكن است ذهنيتي كه شما نسبت به شعر داريد 180 درجه با نگاه من تفاوت داشته باشد ولي همه دارند موازي با هم حركت مي كنند. همين تفاوت هاست كه موجب شده گفت و گوي سالم شكل بگيرد.
ممكن است سليقه شعري من به شعرهاي يك شاعر خاص نزديك تر باشد ولي اين موضوع به اين معنا نيست كه از يك شعر خوب كه مثلا تجربه هاي زباني مبناي آن است لذت نبرم. فكر مي كنم اين اتفاق خوبي است كه در شعر معاصر افتاده . ما شاعران خوبي داريم. من به شعر امروز ايران خوشبينم. يكي از علت هاي خوشبيني ام همين است كه شعر معاصر ما از حالت يك شكل بودن و مثل هم بودني كه تا قبل از اين در كار خيلي از شاعران نسل قبل از ما ديده مي شد خارج شده است.
همين تنوع و تفاوت باعث مي شود كه من فكر كنم تمام شاعراني كه دارند جدي كار مي كنند قادر هستند بين شعرهايشان گفت و گوي سالمي برقرار كنند.
نگاهي به كارنامه شاعري روجا چمنكار با تكيه بر دفتر سنگهاي نه ماهه
همنشينيهاي نامتعارف واژگان
سهيل غافل زاده
1- تخيل در شعر روجا چمنكار اغلب از طريق تركيب واژگان متعارف در همنشينيهاي نامتعارف شكل ميگيرد. به ترتيبي كه در اين تركيبها،اغلب واژگان كاركرد معروف و ضبط شده خود را در حافظه آن واژه با نفشي جديد معاوضه ميكنند، به بيان ديگر زايش خيال در اغلب موارد از طريق نسبت دادن كنشي غير متعارف به واژهاي خاص شكل ميگيرد. به عنوان مثال در بند: دعاي اسب در ته فنجان (نسبت دادن دعا به اسب) رابطهاي جديد براي اسب و همينطور براي دعا تعريف ميشود چرا كه در حافظه تاريخي واژه«دعا»، اين واژه براي اسب كنشي غير متعارف است و همين طور نمونههايي از اين دست مانند؛ مجسمههاي سنگي نه ماهه، برايم كف زدند، نسبت دادن كف زدن به مجسمههاي سنگي و يا دربند عروسكهاي من / بزرگ شدند/ با سينههاي خشك و شيري سياه/ و شيار خوني كه رانهايشان را سوزاند.
نسبت دادن كنش بزرگ شدن و اعطاي ضمني «سينههاي خشك» و «شير سياه» و «ران» كه شياري از خون آن را ميسوزاند «اعطاي ضمني حيات به عروسك» بخشي از نحوه خيالپردازي در اين شعرهاست. بدين ترتيب نحوه شكلگيري تخيل در شعرهاي «سنگهاي نه ماهه» بسيار است.
2- اين نوع خيالپردازي در كنار زيست نيمه محلي در «سنگهاي نه ماهه» هستي خاصي را ميآفريند. منظور از زيست محلي، به بياني روشنتر همان زيست در عناصر بارز و تجربي بومي است كه از آن ميتوان به عنوان مثال به بندهاي زير اشاره كرد:
«نهمين روز دريا بود» / ص 12 / نهمين روز دريا
«دريا، شو بود و بزرگ / جاشوي ضرب گرفته و / دايرههاي زنگي و / كولي تنهايي / رقاصه بيخلخال و خالي / گوشه لبش» ص 13 / نهمين روز دريا
«نه صداي شب / نه صداي كل» ص 13 / نهمين روز دريا
«تنها، رقاصه درياهاي بيجاشو بودهام» / ص 39 / با صداي آخرين زنگ
«همه كل زدند» / ص 43 / براي روزسوم
«نخلهاي آبستن ساكت» ( ص42) / براي روز سوم
«زينو، مادر تمام دختران جنوب است» ص 44 (براي روز سوم)
«زير درخت كنار / تر شده بودم» ص 55، / ماه كه مقصر بود
«خليج باردار / زير موهاي حلقه – حلقه روسپي ...» ص 69 پلكانهاي ممنوع
3- اگر فرض كنيم كه نوستالوژي به معناي ايجاد حسي است ناشي از دست دادن چيزي و يا به دست نياوردن چيزي ديگر (معمولا همراه با آرزومندي) ، بدين ترتيب وجود نوستالوژي بسيار پررنگ در شعرهاي «سنگهاي نه ماهه» نكتهاي قابل توجه و تامل است: از آن رو كه شعرهاي اين مجموعه غالبا روايي است. در اين روايتها ما شاهد تركيبي از 1- زايش خيال از طريق نسبت دادن كنشهاي غير متعارف به اشيا و اجزاي هستي 2- عناصر محلي و بومي و 3- نوستالوژي هستيم كه چنين تركيبي در كنار بازنماييهاي ديگر نما يافته از تجربه زيستن فردي با استفاده از چرخشهاي روايي فرمساز است. در اينجا با اشاره به شعري كه اثباتي است بر اين مدعا به تشريح و توضيح خواهيم پرداخت:
نهمين روز دريا بود/ من كه توي خودم جمع شده بودم / ليز خوردم / در تشتي از جيغ مادر و خاكستر / با دو بال سفيد بر شانههام / و كفتري گير كرده توي گلوم / تركيده بود انگار / كيسه آبي كه چشمهايم را خيس خيس / دريا، شور بود و بزرگ / جاشوي ضرب گرفته و / دايرههاي زنگي و / كولي تنهايي رقاصهي بيخلخال و خالي / گوشه لبش / عروسك هاي من / بزرگ شدند / با سينههاي خشك و شيري سياه / و شيار خوني كه رانهايشان را سوزاند / نهمين روز دريا بود / نه صداي شپ نه صداي كل / چهار چكه خون از گلويم چكيده / از هم باز ... / دريا شور بود و بزرگ / براي كولي تنها / به خاطر چشمهاي تو بود اگر شاعر شدم
1- نسبت دادن كنشهاي غير متعارف به اجزاي جهان هستي:
الف – نسبت دادن بال سفيد به انسان
ب- بزرگ شدن عروسك
ج – سينه و شير داشتن عروسك
2- عناصر محلي بومي:
الف – دريا، ب – جاشو، ج – ضرب، د- دايرههاي زنگي، و- كولي، ز- خلخال، ه – شپ، ي – كل
3- نوستالوژي: كه شامل نوستالوژي هنگام تولد و از دست دادن روح فرشته وار هنگام تولد و نوستالوژي جهان كودكي و خاطرات دريا و كوليها و رقاصهها و جهاني كه احتمالا حالا ديگر نيست.
4- بازنماييهاي ديگر نمايانه
بازنمايي تولد به اين شكل:
«ليز خوردم / در تشتي از جيغ مادر و خاكستر / با دو بال سفيد بر شانههام / و كفتري گير كرده توي گلوم»
5- چرخش روايي:
چرخش از روايت تولد - روايت
دريا و رقاصهها و كوليها – روايت عروسك ها – بازگشت به روايت دريا
اين مثال در اغلب اشعار اين مجموعه قابل تشريح و توضيح است.
البته، واضح است كه عناصر ياد شده، بخشي از عناصر قابل بحث هستند و اين به معناي تقليل كليت متن به چند الان مشخص نيست.
4- طنز در شعر روجا چمنكار از ديگر عناصر قابل بحث و تذكر است. اگر طنز را با تفريحي ابتدايي، نمايش تحريك كننده عمق تناقضات داخلي يك يا چند مناسبت خاص از يك ساختار بدانيم، تصور هميشگي و ثبت شده ذهن است.
چنين مناسباتي در اين مجموعه كم و بيش به چشم ميخورند:
«پليس راه خودش را گم ميكند» ص 16
«باران كه ميبارد / ناشيانه خط ميكشي / بر پيشاني زني / كه روي دنده راست ميخوابد / تا خوابهاي چپ نبيند» (ص 19)
«اين زايشگاه پشت چراغ قرمز غرق ميشود» ص 26
«گيسم را / به جاي تو از ته ميتراشم / تا شبها، بيرون بياري از لباس سربازي » ص29
«اين مرگ به خاطر تو به تاخير ميافتد» (ص 31)
همانطور كه عنوان شد، به عنوان مثال در بند اول بيان تناقض ميان اينكه پليس عموما نهادي راهنماست و حالا در اين متن راه خود را گم كرده است و در بند دوم برملا كردن دوگانگي ذهن عمومي در مورد «چپ بودن خواب زن».
در بند سوم برهم زدن نظم ذهني در مورد زايشگاه،چراغ قرمز و فرايند غرق شدن زايشگاه در آن، در بند چهارم، قلقك دادن نظام خدمت وظيفه و در بند آخر برهم زدن نظام مرگ از لحاظ تنظيم زمان و ايجاد تاخير دلخواه در آن از عوامل طنزساز اين بندهاست.
5- آوردن نشانهها و عناصري كه به دنياي كودكي دلالت دارند، با استفاده از عناصر خيال، از طريق بازنمايي و حتي وارونه نهايي روايي آنها، از ديگر محوريتهاي اغلب شعرهاي روجا چمنكار است.
به عنوان مثال:
«بچهها، بيمادر از كلاس برميگردند» ص 10
«عروسكهاي من بزرگ شدند» ص 13
«و گيسهايم / روي سر عروسكها جا مانده» ص 24
«روي دريا / كه از كنار سنگريزههاي كودكيام گذشته است» ص 25
«روز اول: كه كودك بودي / كنار يكدست قليان مادربزرگ و عروسكهايت / بچههاي خوبي كه هميشه هم سر به راه نبودند/ و صداي خوب مادر / كه از هر خوانندهاي هم قشنگتر است» ص 41
«معلم / روي تمام عشقهايت خط قرمز كشيد» ص 42
نكته جالب آنكه در كنار اين عناصر پررنگي كه دلالت به بازنمايي نه چندان يك به يك دنياي كودكي دارند، تضادي از نوع تضايف در اين تنها قابل مشاهده است و آن اينكه مولف / در كنار اين بازنماييهاي جهان كودكي / بازنماييهاي هستي خود به عنوان مادر را نيز بيان ميكند و اين تضاد متضايف، خود يك عامل برهم زننده تصوير و تصوير قطعي از شكل راوي، جايگاه و موقعيت اجتماعي اوست.
اما از طرفي ديگر جنسيت راوي را قطعي ميكند؛ يعني زن. جهان مادرانه در چند شعر اين گونه بازنمايي ميشود:
«كمك كنيد / دخترم را ماشين زير كرده است» ص 15
«هيس / آرام باش دخترم ...» ص 21
«نفرين به بعدازظهر شنبهاي / كه چنين هفتماهه را قورت دادم» ص 25
«روزي هفت بار / اين زايشگاه / روي ضجه مجسمهها زور ميزند» ص 25
«پس شيرم حرام باد / بر پيامبراني كه از شانه راستم ... » ص26
«لالايي ات ميكنم / روي دو پايم كه گهواره خالي شد» ص 29
«مادر پشت دستم زد: / چند بار بگويم وقتي كه خانه نيستم / بازيهاي خطرناك نكن» ص49
ميتوان گفت، اين بازنماييها (كودك، مادر) شايد دلالت بر دغدغههاي كودكانه يا مادرانه نباشد. از همين روست كه از اين بازنماييها، به بازنماييهاي ديگر نمايانه ياد ميشود. محتملتر آن است كه اين دو گفتمان، دلالت بر بازنمايي حس دروني آفرينش و آفريده شدن باشد كه با لباس مخيل، طنزآلود و گاه متناقض نما در جهاني اغلب نوستالوژيك روايت ميشود.
1 comment:
سلام
خوش حال میشم به من سری بزنید
aria5511.blogfa.com
Post a Comment