امروز 13 آبان ماه صفحه ادبيات روزان به گفت و گو و نقد آثار هرمز عليپور اختصاص داشت. متن مطالب مربوط به عليپور را در ادامه مي خوانيد
نگاهي به كارنامه شاعري هرمز عليپور
پرتاب به ناخودآگاه زبان
عليرضا بهنام
از ميان سرايندگان جنبش شعر ناب، هرمز عليپور، همواره نامي مشخص بوده كه بر شيوهاي شخصي در سرايش شعر دلالت ميكند. شعر عليپور نيز درست مثل بسياري از همنسلانش در دهه هفتاد دچار تغييري شد كه كارنامه شعري او را به دو بخش مجزا تقسيم كرده است.
با اين حال ردپاي هرمز عليپوري كه تا پيش از دفتر "اوراق لاژورد" ميشناختيم برخلاف بسياري از ديگر شاعران همنسلش در آثار "54 به دفتر شطرنجي" و از آن پس نيز به روشني ديده ميشود. همين است كه او را صاحب طرز و شيوهاي شخصي در سرايش شعر مي دانيم كه نام عليپور را از آن ديگران جدا ميكند. در اين نوشته كوتاه مجال ندارم تا به كارنامه پربرگ شاعري هرمز عليپور با ديدي همه جانبهنگر نگاه كنم، اين است كه به ناچار، خلاصه وار، به شعري ميپردازم كه امروز اين شاعر را به ما ميشناساند.
هرمز عليپور در شعرهاي "54 به دفتر شطرنجي" تلفيقي از چند عنصر را در شعر به كار مي گيرد كه كمابيش تركيب موفقي است. روايت شعرهاي او روايتي است كه نگاهي ويژه به روايت اول شخص انجيلهاي چهارگانه در آن ديده ميشود. ويژگي اين روايت نشاندن واژههاي سنگين و مطنطن در كنار واژگان روزمره است با نحوي كه جايي ميان گفتار و نوشتار قرار ميگيرد. پيش از عليپور، سيد علي صالحي ديگر شاعر جنبش ناب هم در اواخر دهه 60 به اين نوع نگارش روي آورده بود. ويژگي كار عليپور كه آن را از آثار صالحي متمايز ميكند اين است كه عليپور با هوشمندي از افتادن به ورطه حسآميزيهاي افراطي فرار ميكند و اجازه ميدهد تعابير و استعارههاي شوش به تنهايي بار انتقال انديشه و حس را به دوش بكشند. در عين حال عليپور در لحظههايي براي اجراي يك حس خاص به استفاده از گويش جنوبياش متوسل ميشود كه سطرهايي اينچنين علاوه بر سامان دادن به سبك شخصي شاعر مفصلهاي حسي جذابي نيز در شعر تعبيه ميكنند مثل اين بخش از شعر بلند «قطعه مزار 34»
و آخر هم نفهميديم
كدام دستي آشفتگي را در ما دوست دارد نه
(54 به دفتر شطرنجي – صفحه 13)
اين «نه» كه به انتهاي سطر دوم اين نقل قول اضافه ميشود، يكي از همان مخفيگاههاي زبان است كه شاعر خوب ميتواند آنها را بيابد و آشكار كند. جايي است كه زبان ملفوظ از زبان نوشتار پيشي ميگيرد و عادتهاي خواننده را بر هم ميزند. اگر اين سطر يا سطرهايي مثل اين در شعر بلندي كه از آن نقل ميكنيم نبود شعر تبديل ميشد به روايتي يكدست با لحني فاخر از دغدغههاي شخصي شاعر. اين بازيگوشيهاي زبان است كه شاعر را از روايت ساده "من" خويش فراتر ميبرد و به ناخودآگاه زبان پرتاب ميكند.
در نهايت بايد به عنوان آخرين نكته متذكر شوم كه عليپور در دومين دوره شوش ايجاز و استعاره پردازي را از نخستين دوره به همراه ميآورد و همين به علاوه موسيقي پررنگ آثار او، ويژگي شخصي شعرهاي او را در ميان آثاري كه با همين منطق در نيمه دوم دهه 70 نوشته شدهاند، بارزتر ميكند. شعري شخصي كه به راحتي ميتواند در ميان آثار برجسته عصر ما طبقهبندي شود.
با اين حال ردپاي هرمز عليپوري كه تا پيش از دفتر "اوراق لاژورد" ميشناختيم برخلاف بسياري از ديگر شاعران همنسلش در آثار "54 به دفتر شطرنجي" و از آن پس نيز به روشني ديده ميشود. همين است كه او را صاحب طرز و شيوهاي شخصي در سرايش شعر مي دانيم كه نام عليپور را از آن ديگران جدا ميكند. در اين نوشته كوتاه مجال ندارم تا به كارنامه پربرگ شاعري هرمز عليپور با ديدي همه جانبهنگر نگاه كنم، اين است كه به ناچار، خلاصه وار، به شعري ميپردازم كه امروز اين شاعر را به ما ميشناساند.
هرمز عليپور در شعرهاي "54 به دفتر شطرنجي" تلفيقي از چند عنصر را در شعر به كار مي گيرد كه كمابيش تركيب موفقي است. روايت شعرهاي او روايتي است كه نگاهي ويژه به روايت اول شخص انجيلهاي چهارگانه در آن ديده ميشود. ويژگي اين روايت نشاندن واژههاي سنگين و مطنطن در كنار واژگان روزمره است با نحوي كه جايي ميان گفتار و نوشتار قرار ميگيرد. پيش از عليپور، سيد علي صالحي ديگر شاعر جنبش ناب هم در اواخر دهه 60 به اين نوع نگارش روي آورده بود. ويژگي كار عليپور كه آن را از آثار صالحي متمايز ميكند اين است كه عليپور با هوشمندي از افتادن به ورطه حسآميزيهاي افراطي فرار ميكند و اجازه ميدهد تعابير و استعارههاي شوش به تنهايي بار انتقال انديشه و حس را به دوش بكشند. در عين حال عليپور در لحظههايي براي اجراي يك حس خاص به استفاده از گويش جنوبياش متوسل ميشود كه سطرهايي اينچنين علاوه بر سامان دادن به سبك شخصي شاعر مفصلهاي حسي جذابي نيز در شعر تعبيه ميكنند مثل اين بخش از شعر بلند «قطعه مزار 34»
و آخر هم نفهميديم
كدام دستي آشفتگي را در ما دوست دارد نه
(54 به دفتر شطرنجي – صفحه 13)
اين «نه» كه به انتهاي سطر دوم اين نقل قول اضافه ميشود، يكي از همان مخفيگاههاي زبان است كه شاعر خوب ميتواند آنها را بيابد و آشكار كند. جايي است كه زبان ملفوظ از زبان نوشتار پيشي ميگيرد و عادتهاي خواننده را بر هم ميزند. اگر اين سطر يا سطرهايي مثل اين در شعر بلندي كه از آن نقل ميكنيم نبود شعر تبديل ميشد به روايتي يكدست با لحني فاخر از دغدغههاي شخصي شاعر. اين بازيگوشيهاي زبان است كه شاعر را از روايت ساده "من" خويش فراتر ميبرد و به ناخودآگاه زبان پرتاب ميكند.
در نهايت بايد به عنوان آخرين نكته متذكر شوم كه عليپور در دومين دوره شوش ايجاز و استعاره پردازي را از نخستين دوره به همراه ميآورد و همين به علاوه موسيقي پررنگ آثار او، ويژگي شخصي شعرهاي او را در ميان آثاري كه با همين منطق در نيمه دوم دهه 70 نوشته شدهاند، بارزتر ميكند. شعري شخصي كه به راحتي ميتواند در ميان آثار برجسته عصر ما طبقهبندي شود.
گفتگو با هرمز عليپور
به تقسيمبنديها اعتقاد ندارم
گفت و گو: محسن بوالحسنی
اين چند قدم را هم بايد رفت. چند قدم كوچك به حدود 15 سال پيش. پانزده سال پيشي كه من اينطورنبودم و مثل كسي بودم كه تشنه بود و نمك خورده بود و هفت زخم را با خود ميبرد به كوچههاي دور اهواز. همه چيز بسيار اتفاقي بود كه من شبي جنب «همايش و جشن فرهنگ جنوب» ميهمان عزيزاني باشم در خانه، كه امروز ديگر حتي يك وجب نميتوانم از هيچ كدامشان دور باشم، اگرچه دستهاي اين «نميدانم چه» قدرتمندتر از من است و لابد ازمن است كه بر من است.
از آن دوستان 15 سال پيش كه يادم مانده "محمدعلي بهمني" است و "هرمز علي پور" و "بهروز ياسمي" و سعيد آرمات" و بسياري ديگر كه اسمشان خيلي يادم نيست و در خانه عزيز و دوست برادرم "مهندس علي جامعي" بوديم. ازاين نامها غرض اين نوشتار ذكر يكي است كه از همه موضوعم با او جديتر است يعني ديدن و نديدنش برايم خوب و بد است. عليالخصوص حالا كه اينجام؛ چند قدم مانده به مزار نابترين رفيق و يارش. ميخواهم از "هرمز عليپور" بنويسم و برايم سخت است كه هرمز علي پور را از هرمز علي پور جدا كنم و بنويسم كه مثلا نوشته باشم و دوستان خوش فكر ما تعبيرها نكنند كه ما هميشه (البته شايد هم نه به اين غلظت) شاعر كشيم تا شاعر.
تمام شد. با به اندازه چهل سال آرشيو روزنامه ، كتاب، عكس، نامه و غيره هرمز را بوسيدم و جاي دلم را برايش تنگ گذاشتم تا بيايم به ديدار مزار سنگ سفيدي در گوشهاي از يك امامزاده كه سنگ غريب برازنده شاعر است مثل او كه ميگويد: «آستين خونيام را از كفنهاي آراسته دوستتر دارم».
چند سال پيش كه فقط يكبار و براي آخرين بار آتشي را ديدم، چهره تلخش با نام "هرمز عليپور" باز شد و گفت: "مراقب هرمز باشيد" و من امروز دستهاي اين شاعر و سنگ سفيد اين شاعر را دوست دارم. و دوست دارم ياد بگيرم كه سرزمين من از نام آتشيها و عليپورها وغيره سرزمين من شده است و هرمز هر روز در اين سرزمين تا خرمشهر ميرود و برميگردد.
هرمز علیپور از نسلی ساکت اما پرخروش می آید. یعنی زلزله های در خانه... نمیدانم توانستم منظورم را درست برسانم یا نه. به هر صورت شعر ما امروز مدیون پشت ها و امروزهایی چون شماست. تشکر می کنم که پای این گفتگو نشستید و امیدوارم که تا پایان خسته نشوید. اولين محور بحثم اين است که نوع نگاه شما به شعر چگونه است ...يا شايد معيار و ميزان ارزش گذاری شما به چه نوع است؟
من قبل از هرچيزی از شما سپاسگزارم که لطف کرديد و مرا با مهربانی خود متقاعد کرديد که بعد از حدود 4-3 سال به حرف زدن بنشينم. درمورد سوال شما بايد عرض کنم که من معتقدم اگر چه يک شاعر بايد در دستور کارمطالعاتی اش مسايل تئوريک و به اصطلاح فن شعر را نيز ملحوظ کند و از آن دور نباشد؛ اما تنها به عنوان يک گزاره دانسته گی و دانشی اين مساله می تواند برای شاعر مصداق پيدا کند. يا با توجه به شرايط متفاوت انسانها چه از نظرسابقه چه از نظر زندگی شاعرانه و چه از نظر سن و يا مسايل ديکری مثل کشش های درونی و يا علاقه اين ميل کم و زياد خواهد بود. خود من به قول شما ميل به شاعر بودن و شعر نوشتنم از هر چيزی بيشتر است ...يعنی همانطور که ممکن است يک نفر مهندس به دنيا بيايد من هم شاعر به دنيا آمدم ...شاعر فقط؛ اما با اين اوصاف از مسايل پيرامون شعر هيچ وقت دور نبوده ام ...با اين حال خيلی هم درگير اين نبوده ام که شعرم را درگير مسايل غير شعری کنم. مثلا چند وقت پيش دوستی به من پيشنهاد کرد که برای اينکه شعر من شعر «مدرنی» باشد با 10 صفحه از يک کتاب شعر من - نمی دانم - چه کند...من هم جوابش را با نوعی طنز انسانی دادم چون حس می کردم آدمهايي که در قالب دوست و رفيق يک مدت با هم زيست داشته اند بايد معمولی ترين رفلکس ها و حتي سکوتها و نگاههای هم ديگر را بشناسند، اما اين دوست من گويا از همه چيزِ من پرت بود؛ در هر صورت من اين را می خواهم بگويم که من شاعرم و جز کلمه و بار اندوهگين زندگی چيزمهمتری به نظرم نمی آيد و گرنه راه برای خيلی کارها باز است و ازحوصله من خارج ...
منظور شما را درست نفهميدم؛ اين دوست شما قصد داشت شعر شما رابر اساس يک سری مولفه ها، مدرن معرفی کند يا اينکه قصد داشت شما را متقاعد کند که بر طبق اصولی شعربگوييد که شعرشما مدرن از آب دربيايد؟
بله؛ گويا حالت دوم بود...به زعم خودش به شعر من عشق می ورزيد و نمی خواست در مرحله ای که هست متوقف شود. مثلا اين طور بگويم که نوعی فراروی را در کار من پيشنهاد داشت. اما او نمی دانست در پشت سکوت و نگاه من يقينی نهفته است که او نتوانست درک کند.
خب اگر من متوجه شده باشم فکر می کنم که شما و کارنامه شما را از ديد خودم می توانم به قبل از "54 به دفتر شطرنجی" و از اين مجموعه به بعد تقسيم بندی کنم. اگر چه مجموعه های قبلی شما نيز هر کدام بيانگر شرايط و شعری خاص در مقطعی تاريخی در ادبيات ما است و هرگز نمی توان دفترهايي چون "نرگس فردا" يا " الواح شفاهی" يا "سپيدی جهان" را فراموش کرد؛ اما حس می کنم اسلوب نوشتن در کار هرمز علیپور کم کم داشت نخ نما می شد و حتي خود من داشتم اميدم را به حد سطری در کتابی از شما می رساندم که اگر اشتباه نکنم سال 79 دفترشطرنجی منتشر شد...آزادی شما از آن واژه به هم سابيدن ها و به نوعی ناب نوشتن ها برای من حداقل حيرت انگيز بود( بگذريم که برخی هرمز علیپور را همان هرمز دهه 50 می پسندند؛ حال چرايش مهم نيست) اما سوال من اينجاست که چطور به اين شناخت آن هم جسارتا در اين مقطع کاری وسنی رسيديد...اصلا موافق حرفهای من هستيد؟
محسن جان من می توانم بگويم که نظرم کاملا منطبق با نظرشماست.يا بر عکس نظرشما بر نظر من. شاعری با موقعيت من يعنی با مطالعات خاص و ريشه داشتن در ادبيات کهن ايران و زندگی و شعرم که در ادبيات اين مملکت ريشه دارد و حتي شغلی که ابزارش کلمه است؛ گاهی اوقات به خاطر جاه طلبی و توقع های مجاز هنری به نوعی دريافت و شناخت می رسد. با وجود اينکه هرکدام از اين هشت کتاب چاپ شده من مخاطبان خاص خود را دارند و من اين مخاطبان و اين مهر ورزی و اشتياقشان را از نزديک لمس کرده ام و اين برای يک هنرمند سعادت بزرگی است يعنی چيزی که به شما يک نوع آرامش خاطرمی دهد بعد تو ديگر رها می شوی که تکليف فردی خود را با شعر روشن نکنی و فقط خودت را در حضور و روبه روی خودت به حساب نياوری...من در 54 شايد اين کار را کردم... در اين تکليف روشن کردن به اعتقاد من، شاعر به ستوه می رسد و شايد دليلش اين است که هر چيزی حد و اندازه ای سازگار با شرايط و موجوديت هنر و هنرمند دارد و شايد دفترشطرنجی که شما حرفش را می زنيد حاصل اين شناخت است نه غوطه خوردن در يک سری چيزهايي که فقط می تواند يک کلاهبردار در تاريخ معرفی کند نه يک شاعر. اگر بخواهم روشن تر حرف بزنم، ما بايد انصاف و معرفت داشته باشيم که شاملو و يا سپهری را باموجوديتی که از آنها در فرهنگ ما ثبت شده بپذيريم نه با آنچه از بيرون از روح ما به ما تحميل يا تزريق می شود. يعنی پيشرفت های علم و دانش و آنچه به شکل وحشتناکی از عرصه نهان می کند باعث نمی شود که ما ساخته های پيشين خود را با خود خواهی احضار کرده و نمره گذاری کنيم.
خب از اين بحث که بگذريم خيلی دوست داشتم که شما به عنوان يکی از چهرهای مطرح و تاثيرگذار شعر ناب، کمی درمورد اين جريان صحبت کنيد چون فکر می کنم شايد روزی به کار ديگران آمد. و اينکه خيلی ها به غلط تصور دارند که شعر"موج نو" همان "شعرناب" است ...کمی درمورد اين دو جريان توضيح می دهيد؟
من فقط اين رابگويم که "موج نو" منتسب به احمدرضا احمدی است و افرادی که در آن سالها (43-47) حداقل 1500نفر بودند و به عنوان شاعر موج نو در مطبوعات ادبی کشور، کار چاپ می کردند. ولی امروز می بينيم تنها احمدرضا احمدی به عنوان يکی از شاعران پذيرفته شده حضور دارد . اما "شعرناب"عنوانی بود که آتشی به شعر چند شاعر با پيشانی نويس هايي که در مجله تماشای آن سالها چاپ می کرد اطلاق کرد( 54-56) و بعد از آن هم هيچ کس نتوانسته به معرفی و ارائه مولفه های شعر ناب بپردازد.
خب شما اين کار را انجام دهيد...
من فقط در حد تمايز اين دو نام می توانم حرف بزنم اما بررسی و ريشه يابی اجتماعی، ادبی، فرهنگی و ...اين حرکت در واقع وظيفه محققين يا پژوهشگران است . اگر چه خود من امروزه به هيچ کدام از اين تقسيم بندی ها و گروه بندی ها اعتقادی ندارم و معتقدم شعر يا شعر است يا نيست و بقيه نوعی بازارگرمی و حاشيه پردازی زودگذر است و مخصوصا در مورد شعر ناب که محمل مظلومی برای سوء استفاده های گوناگون شد. با اين همه حرارت حاشيه ها در نهايت راه به جايي نمی برد، اگر چه گاه موقتا ايجاد مزاحمت می کند اما نبايد نگران آن بود.هيچ کدام ازمدعيان شعر نو، شعر حجم و ناب نتوانستند مولفه های قابل قبولی به کنجکاوان و علاقهمندان ارائه دهند و شايد به اين دليل باشد که بسياری از مولفه های هنری، حسی و غير قابل تعريف و بازنمايي است و به شکلی برمی گردد به نگاه مخاطب به متن و داشتن حيات و زندگی يا عدم آن در يک متن.
اما من فکر می کنم رويايي در مورد شعر حجم در" از سکوی سرخ" چيز مانيفست گونه ای نوشت...!؟
آنچه شما اشاره می کنيد به عنوان مانيفست قبل از آنکه در همان سکوی سرخ بيايد در دو شماره دفتر "روزن" چاپ شده بود و همه اين مدارک را خود من به صورت آرشيو دارم و هر چند وقت يکبار آنها را مرور می کردم.اما نه تنها من مجاب نشدم بلکه ديده ام کسانی که به آن حرکت نسبت داده شده اند به شکلی از آن طفره می روند اين البته چيزی از احترام من به رويايي کم نمی کند که بی شک او يکی از با دانش ترين شاعران معاصر و پوياترين و عاشق ترين شاعر به شعر و کلمه است.
خب برگرديم به شعر ناب ...آتشی چطور از احوال اين شعرها با خبر شد که اگر اشتباه نکنم از مسجد سليمان هم شروع شد...کسی کارها را به آتشی رسانده بود يا.....
بله... يکی از شاعران مسجد سليمانی (حميد کريم پور) که بعدها به جمع ناب گويان اضافه شد در دفتر تماشا همراه خانم فيروزه ميزانی با آتشی همکار بود . اين ارتباط بعدا وسيع تر شد و منحصر به شاعران مسجدسليمان نماند . يعنی علاوه بر فيروزه ميزانی و فرامز سليمانی شاعرانی از شمال نيز در اين حلقه از نگاه آتشی می گنجيدند. مثل فرهاد پاک سرشت- يا علاوه بر شمال خانم مينا دستغيب – آذر مطلق فر- همايون تاج طباطبايي و... که البته منوچهر بعد از انقلاب، در دو يا سه مصاحبه با رای و نظرهای متناقض در ارتباط با شعرناب کمي غير منطقی عمل کرد . يعنی يک وقتی آن را درخشان ترين وجه قالب شعر می دانست و يک وقتی خود را ملزم به يک نوع تجديد نظر... اگر چه تا آخرين لحظه عمر به شاعران ناب که در واقع نزديک ترين دوستان او هستند عشق می ورزيد و من هنوز جانم از رفتنش شعله ور است..
چالنگی چطور ...؟ اوکه فکر می کنم به نوعی منتسب به حجم و حجم گرايان بود اگر چه خودش فقط شاعر بود و اين را همان موقع بسيار حرفه ای با در رفتن از زير امضای پای بيانيه ثابت کرد...
اولا هوشنگ هم از لحاظ سن و هم از لحاظ شيوه شعرش با بچه های ناب فاصله و تفاوت داشت، يا روشن تر بگويم در آن سالها از ميان شاعران حجم، شعر چالنگی برای بچه های ناب تاثير گذار و حتي برای يکی دو تن آرمانی تلقی می شد و اين را نيز بگويم علاوه بر هوشنگ، شاعران ديگری چون محمود شجاعی – بهرام اردبيلی و حتي نام کمرنگ تر آن سالها همشهری خود ما، مجيد فروتن شعرشان در حلقه ناب گويان مسجد سليمان به دقت خوانده می شد. اما با اين همه شعر چالنگی افق خاص خود را به تماشا می گذاشت و شايد هم برای همين است که باچند سال تاخير بازيافته شد.برای همين است که خود من هوش جوان شاعران آن سالها را تحسين کرده و می کنم که نقطه عزيمتشان آن گونه بود. اگر چه چهره امروزينشان اينگونه است...برخی فقط از خاطرات خرج می کنند؛ يکی دو تن شعر غير جغرافيايي را ارائه می دهند...يعنی ديگر نمی شود آنها را با صفات يا القاب شاعر جنوبی يا خوزستانی يا...به خاطر آورد.
يعنی شما به جغرافيا يا به نوعی بوم در شعر اعتقاد داريد؟
نه ! منظور من اين است که يکی دو تن از شاعران آن سال ها علاوه بر درنورديدن ميدان و عرصه جغرافيا و بوم فراتر عمل کردند و مورد نگاه و نظر قرار گرفتند...
من فکرمی کنم شما بر خلاف تصور ساليانی که از شما دارم کمی محتاط حرف می زنيد ...من شما را شاعر جسوری می دانستم...چرا از آوردن برخی نامها چه نیک چه....ابا داريد؟
نه! باور کنيد اين نه به کتمان ونه به هراس خلقی و روحی من ربط دارد يا چيز ديگری...اما شايد اين خلط نام ها به شکل تهوع آوری آنچنان در عرصه مطبوعات محلی و سراسری (نه در همه) با هزينه کردن ها و سنجاق کردن آنها به مراکز فرهنگی ، ادبی صورت گرفته است که من دوست ندارم در اين تکثير و اشاعه سهيم شوم . نه قصد شکستن نام يا چهرهای دارم ونه قصد حقنه کردن آنها را. شما مطمئن باش اگرچيزی در آن پايه از اهميت قرار داشته باشد که بازگو کردنش از طرف من بتواند کمکی کند، دريغ نخواهم کرد و شما می دانيد که من نسبت به شعرها و کارهای خودم هم نمی توانم برنامه ريزی و استراتژی خاصی داشته باشم چه برسد به.... اين برمی گردد به شرايط روحی و خلقی من در لحظه ای که کنار شما نشسته ام و اين لحظه تجديد شدنی نيست.
پس؛ از سيدعلی صالحی نام می برم درباره او چه می گوييد؟
سيد شاعر انکار ناپذير و تثبيت شده اي است و تلاش برای درمحاق کردن يا بردنش، مصداق عرض خود بردن و زحمت همسايه دادن است . من هميشه شعر او را تحسين کردهام و ناگفته نگذارم که اگر چه صالحی يک شاعر به اصطلاح پوپوليستی معرفی شده اما شعرهای در سطح حرفه ای هم دارد. اين را نيز بگويم : با توقعی که ما از شاعران واقعی و تثبيت شده داريم مطمئنا کاری از عهده حافظ و مولانا هم برنمی آيد و زير بار اين توقع کمر خم می کنند.من فکر می کنم شاعر به تکرار نمی رسد فقط بنا به دلايلی گاه سست و گاه محکم تر از پاره ای کارهای خود عمل می کند و قرار هم نيست که همه آثار يک نويسنده بسته اعجاز باشد. هيچ کس نمی تواند در تمام لحظات آفرينشگری بی نظيرباشد. پرونده هنرمندان بزرگ جهان از نظرحجم و قطر متفاوت است اما از نظر جوهری بودن وبه شکلی برای خلق اثر يا آفريدن در يک بستر حرکت می کنند.
آقای عليپور می خواهم بدانم حرکت و جريان ادبيات معاصر کشور ما واقعا در چه جايگاهی قرار دارد؟
ادبيات کشور ما هم چون نقاط ديگر بی ارتباط با مسائل اجتماعی سياسی فرهنگی و... روز نيست. به هر جهت ما در شرايطی به سرمی بريم که به نظر می رسد برای حضور و ظهور و همطراز شدن با انديشه های آثار هنری جهان بايد زمانی را به تامل و درنگ بپردازيم اما اگر بخواهم به طورکلی بگويم هنرمندان ما در عرصه های گوناگون مانند ساير هنرمندان کشورهای دور و نزديکند با ظرفيت های خاص و بازتاب های منحصر به فرد خود نسبت به جغرافيايي که در آن به سر می برند- اگرچه نياز به يک کارشناسی و تحقيق همه جانبه دارد- اما در حدی که من ديده و مطالعه کرده ام، شعر ما به خاطر شرايط خاص ارتباطات از هميشه بيشتر با شعر جهان هم نبضی و هم گونی پيدا کرده است. اما اين نيز محتاج زمان است. من حس می کنم زمان باطل در کار شاعران امروز از نسل ما بدون تعارف کمتر شده است و در قلب رويدادهای ديگرگونه و انسان مدارانه ای زيست می کنند. و در نهايت اينکه هنرمندان ما نه از ديگران چيزی کم دارند و نه اينکه تافته ای جدا بافته هستند. تازه اگر جهان امروز نخواهد به مقوله هنر و انسان بيش از اين بی مهری نشان دهد؛ زيرا که در هزاره سوم انسان به شکل غريبی، غريب افتاده است و هر دو با غين است! و در واقع مظلوم تر از هميشه ...چه کسی جرات دارد اخبار تصويری جهان را بدون اندوه و عصبيت دنبال کند...
در اهواز به شما خوش می گذرد ....از وقتی که 54 را در شاهين شهر نوشتيد و آن فضای غم بار و نوستالژيک را بيش از پيش در روح مخاطب ريختيد حالا در اهواز به شما خوش می گذرد ...دوستان دمشان گرم است؟یا نه!
( سکوت کرد....) من به خاطر شرايط زيستی حدود سه چهار سالی می شود که با مطبوعات کاری ندارم...علی الخصوص مطبوعات محلی خوزستان. حتي وقتی از مطلب ها و حرفهای من، بی نام منبع اسم می برند يا شعر چاپ می کنند من حتي حوصله ندارم اعتراضی کنم ... به تو راحت تر می گويم دوست نزديک من! با توجه به اينکه شعر و زندگی من در آنجا قوام و دوام يافته، اما روح من از هرگونه تعصب و جبهه گيری دور از خرد به شدت بيزار است...واين را بگويم که خوزستان سالهای سال است جزء پرنام ترين ها در عرصه شعر است؛ اما برای بزرگ شدن به غير از استعداد و شروع خوب چيزهای ديگری هم لازم است... (اندوه عليپور بحثم را عوض کرد)
و سوال آخر اينکه شما از نسلی می آييد مثال زدنی؛ با نوعی زيست خاص ....شما پس از رفاقت های نزديک با بسياری از اين چهره ها؛ يادم می آيد يک روزبه من می گفتيد من اگر روزی ده دقيقه به داغ هايم فکر کنم باز زمان کم می آورم....آنروز آتشی تازه رفته بود.... خسته نيستيد؟
بگذار حقيقتش را بگويم. من باوجود اينکه برادر بزرگترم در 27 سالگی جوانمرگ شد اما هيچ وقت مرگ را جدی نمی گرفتم. اين روزها اما با غيبت بزرگانی چون شاپور بنياد، منوچهر آتشی ، بيژن نجدی؛ حسين منزوی؛ عمران صلاحی؛ مريد ميرقائد؛ علی مقيمی و مسعود بختياری - آوازخوان بزرگ ايل بختیاری - و قيصر با چهره مظلوم و دردمند و صبور و در عين حال شکوهمندش و بسياری ديگر با همه وجود احساس غريبی می کنم و برای همين است که تمام لحظات من در کنار خانواه ام می گذرد چون ياد و خاطره اين دوستان بگويم آزار، بگويم غم، بگويم چی....مرا دگرگون می کند و شوخی نيست تا کسی بيايد و بخواهد آتشی شود بايد نيم قرن را در رنج و تنهايي به سر ببرد. اما خط کشيدن روی نام ها با يک ورق روزنامه چقدر آسان است!
از آن دوستان 15 سال پيش كه يادم مانده "محمدعلي بهمني" است و "هرمز علي پور" و "بهروز ياسمي" و سعيد آرمات" و بسياري ديگر كه اسمشان خيلي يادم نيست و در خانه عزيز و دوست برادرم "مهندس علي جامعي" بوديم. ازاين نامها غرض اين نوشتار ذكر يكي است كه از همه موضوعم با او جديتر است يعني ديدن و نديدنش برايم خوب و بد است. عليالخصوص حالا كه اينجام؛ چند قدم مانده به مزار نابترين رفيق و يارش. ميخواهم از "هرمز عليپور" بنويسم و برايم سخت است كه هرمز علي پور را از هرمز علي پور جدا كنم و بنويسم كه مثلا نوشته باشم و دوستان خوش فكر ما تعبيرها نكنند كه ما هميشه (البته شايد هم نه به اين غلظت) شاعر كشيم تا شاعر.
تمام شد. با به اندازه چهل سال آرشيو روزنامه ، كتاب، عكس، نامه و غيره هرمز را بوسيدم و جاي دلم را برايش تنگ گذاشتم تا بيايم به ديدار مزار سنگ سفيدي در گوشهاي از يك امامزاده كه سنگ غريب برازنده شاعر است مثل او كه ميگويد: «آستين خونيام را از كفنهاي آراسته دوستتر دارم».
چند سال پيش كه فقط يكبار و براي آخرين بار آتشي را ديدم، چهره تلخش با نام "هرمز عليپور" باز شد و گفت: "مراقب هرمز باشيد" و من امروز دستهاي اين شاعر و سنگ سفيد اين شاعر را دوست دارم. و دوست دارم ياد بگيرم كه سرزمين من از نام آتشيها و عليپورها وغيره سرزمين من شده است و هرمز هر روز در اين سرزمين تا خرمشهر ميرود و برميگردد.
هرمز علیپور از نسلی ساکت اما پرخروش می آید. یعنی زلزله های در خانه... نمیدانم توانستم منظورم را درست برسانم یا نه. به هر صورت شعر ما امروز مدیون پشت ها و امروزهایی چون شماست. تشکر می کنم که پای این گفتگو نشستید و امیدوارم که تا پایان خسته نشوید. اولين محور بحثم اين است که نوع نگاه شما به شعر چگونه است ...يا شايد معيار و ميزان ارزش گذاری شما به چه نوع است؟
من قبل از هرچيزی از شما سپاسگزارم که لطف کرديد و مرا با مهربانی خود متقاعد کرديد که بعد از حدود 4-3 سال به حرف زدن بنشينم. درمورد سوال شما بايد عرض کنم که من معتقدم اگر چه يک شاعر بايد در دستور کارمطالعاتی اش مسايل تئوريک و به اصطلاح فن شعر را نيز ملحوظ کند و از آن دور نباشد؛ اما تنها به عنوان يک گزاره دانسته گی و دانشی اين مساله می تواند برای شاعر مصداق پيدا کند. يا با توجه به شرايط متفاوت انسانها چه از نظرسابقه چه از نظر زندگی شاعرانه و چه از نظر سن و يا مسايل ديکری مثل کشش های درونی و يا علاقه اين ميل کم و زياد خواهد بود. خود من به قول شما ميل به شاعر بودن و شعر نوشتنم از هر چيزی بيشتر است ...يعنی همانطور که ممکن است يک نفر مهندس به دنيا بيايد من هم شاعر به دنيا آمدم ...شاعر فقط؛ اما با اين اوصاف از مسايل پيرامون شعر هيچ وقت دور نبوده ام ...با اين حال خيلی هم درگير اين نبوده ام که شعرم را درگير مسايل غير شعری کنم. مثلا چند وقت پيش دوستی به من پيشنهاد کرد که برای اينکه شعر من شعر «مدرنی» باشد با 10 صفحه از يک کتاب شعر من - نمی دانم - چه کند...من هم جوابش را با نوعی طنز انسانی دادم چون حس می کردم آدمهايي که در قالب دوست و رفيق يک مدت با هم زيست داشته اند بايد معمولی ترين رفلکس ها و حتي سکوتها و نگاههای هم ديگر را بشناسند، اما اين دوست من گويا از همه چيزِ من پرت بود؛ در هر صورت من اين را می خواهم بگويم که من شاعرم و جز کلمه و بار اندوهگين زندگی چيزمهمتری به نظرم نمی آيد و گرنه راه برای خيلی کارها باز است و ازحوصله من خارج ...
منظور شما را درست نفهميدم؛ اين دوست شما قصد داشت شعر شما رابر اساس يک سری مولفه ها، مدرن معرفی کند يا اينکه قصد داشت شما را متقاعد کند که بر طبق اصولی شعربگوييد که شعرشما مدرن از آب دربيايد؟
بله؛ گويا حالت دوم بود...به زعم خودش به شعر من عشق می ورزيد و نمی خواست در مرحله ای که هست متوقف شود. مثلا اين طور بگويم که نوعی فراروی را در کار من پيشنهاد داشت. اما او نمی دانست در پشت سکوت و نگاه من يقينی نهفته است که او نتوانست درک کند.
خب اگر من متوجه شده باشم فکر می کنم که شما و کارنامه شما را از ديد خودم می توانم به قبل از "54 به دفتر شطرنجی" و از اين مجموعه به بعد تقسيم بندی کنم. اگر چه مجموعه های قبلی شما نيز هر کدام بيانگر شرايط و شعری خاص در مقطعی تاريخی در ادبيات ما است و هرگز نمی توان دفترهايي چون "نرگس فردا" يا " الواح شفاهی" يا "سپيدی جهان" را فراموش کرد؛ اما حس می کنم اسلوب نوشتن در کار هرمز علیپور کم کم داشت نخ نما می شد و حتي خود من داشتم اميدم را به حد سطری در کتابی از شما می رساندم که اگر اشتباه نکنم سال 79 دفترشطرنجی منتشر شد...آزادی شما از آن واژه به هم سابيدن ها و به نوعی ناب نوشتن ها برای من حداقل حيرت انگيز بود( بگذريم که برخی هرمز علیپور را همان هرمز دهه 50 می پسندند؛ حال چرايش مهم نيست) اما سوال من اينجاست که چطور به اين شناخت آن هم جسارتا در اين مقطع کاری وسنی رسيديد...اصلا موافق حرفهای من هستيد؟
محسن جان من می توانم بگويم که نظرم کاملا منطبق با نظرشماست.يا بر عکس نظرشما بر نظر من. شاعری با موقعيت من يعنی با مطالعات خاص و ريشه داشتن در ادبيات کهن ايران و زندگی و شعرم که در ادبيات اين مملکت ريشه دارد و حتي شغلی که ابزارش کلمه است؛ گاهی اوقات به خاطر جاه طلبی و توقع های مجاز هنری به نوعی دريافت و شناخت می رسد. با وجود اينکه هرکدام از اين هشت کتاب چاپ شده من مخاطبان خاص خود را دارند و من اين مخاطبان و اين مهر ورزی و اشتياقشان را از نزديک لمس کرده ام و اين برای يک هنرمند سعادت بزرگی است يعنی چيزی که به شما يک نوع آرامش خاطرمی دهد بعد تو ديگر رها می شوی که تکليف فردی خود را با شعر روشن نکنی و فقط خودت را در حضور و روبه روی خودت به حساب نياوری...من در 54 شايد اين کار را کردم... در اين تکليف روشن کردن به اعتقاد من، شاعر به ستوه می رسد و شايد دليلش اين است که هر چيزی حد و اندازه ای سازگار با شرايط و موجوديت هنر و هنرمند دارد و شايد دفترشطرنجی که شما حرفش را می زنيد حاصل اين شناخت است نه غوطه خوردن در يک سری چيزهايي که فقط می تواند يک کلاهبردار در تاريخ معرفی کند نه يک شاعر. اگر بخواهم روشن تر حرف بزنم، ما بايد انصاف و معرفت داشته باشيم که شاملو و يا سپهری را باموجوديتی که از آنها در فرهنگ ما ثبت شده بپذيريم نه با آنچه از بيرون از روح ما به ما تحميل يا تزريق می شود. يعنی پيشرفت های علم و دانش و آنچه به شکل وحشتناکی از عرصه نهان می کند باعث نمی شود که ما ساخته های پيشين خود را با خود خواهی احضار کرده و نمره گذاری کنيم.
خب از اين بحث که بگذريم خيلی دوست داشتم که شما به عنوان يکی از چهرهای مطرح و تاثيرگذار شعر ناب، کمی درمورد اين جريان صحبت کنيد چون فکر می کنم شايد روزی به کار ديگران آمد. و اينکه خيلی ها به غلط تصور دارند که شعر"موج نو" همان "شعرناب" است ...کمی درمورد اين دو جريان توضيح می دهيد؟
من فقط اين رابگويم که "موج نو" منتسب به احمدرضا احمدی است و افرادی که در آن سالها (43-47) حداقل 1500نفر بودند و به عنوان شاعر موج نو در مطبوعات ادبی کشور، کار چاپ می کردند. ولی امروز می بينيم تنها احمدرضا احمدی به عنوان يکی از شاعران پذيرفته شده حضور دارد . اما "شعرناب"عنوانی بود که آتشی به شعر چند شاعر با پيشانی نويس هايي که در مجله تماشای آن سالها چاپ می کرد اطلاق کرد( 54-56) و بعد از آن هم هيچ کس نتوانسته به معرفی و ارائه مولفه های شعر ناب بپردازد.
خب شما اين کار را انجام دهيد...
من فقط در حد تمايز اين دو نام می توانم حرف بزنم اما بررسی و ريشه يابی اجتماعی، ادبی، فرهنگی و ...اين حرکت در واقع وظيفه محققين يا پژوهشگران است . اگر چه خود من امروزه به هيچ کدام از اين تقسيم بندی ها و گروه بندی ها اعتقادی ندارم و معتقدم شعر يا شعر است يا نيست و بقيه نوعی بازارگرمی و حاشيه پردازی زودگذر است و مخصوصا در مورد شعر ناب که محمل مظلومی برای سوء استفاده های گوناگون شد. با اين همه حرارت حاشيه ها در نهايت راه به جايي نمی برد، اگر چه گاه موقتا ايجاد مزاحمت می کند اما نبايد نگران آن بود.هيچ کدام ازمدعيان شعر نو، شعر حجم و ناب نتوانستند مولفه های قابل قبولی به کنجکاوان و علاقهمندان ارائه دهند و شايد به اين دليل باشد که بسياری از مولفه های هنری، حسی و غير قابل تعريف و بازنمايي است و به شکلی برمی گردد به نگاه مخاطب به متن و داشتن حيات و زندگی يا عدم آن در يک متن.
اما من فکر می کنم رويايي در مورد شعر حجم در" از سکوی سرخ" چيز مانيفست گونه ای نوشت...!؟
آنچه شما اشاره می کنيد به عنوان مانيفست قبل از آنکه در همان سکوی سرخ بيايد در دو شماره دفتر "روزن" چاپ شده بود و همه اين مدارک را خود من به صورت آرشيو دارم و هر چند وقت يکبار آنها را مرور می کردم.اما نه تنها من مجاب نشدم بلکه ديده ام کسانی که به آن حرکت نسبت داده شده اند به شکلی از آن طفره می روند اين البته چيزی از احترام من به رويايي کم نمی کند که بی شک او يکی از با دانش ترين شاعران معاصر و پوياترين و عاشق ترين شاعر به شعر و کلمه است.
خب برگرديم به شعر ناب ...آتشی چطور از احوال اين شعرها با خبر شد که اگر اشتباه نکنم از مسجد سليمان هم شروع شد...کسی کارها را به آتشی رسانده بود يا.....
بله... يکی از شاعران مسجد سليمانی (حميد کريم پور) که بعدها به جمع ناب گويان اضافه شد در دفتر تماشا همراه خانم فيروزه ميزانی با آتشی همکار بود . اين ارتباط بعدا وسيع تر شد و منحصر به شاعران مسجدسليمان نماند . يعنی علاوه بر فيروزه ميزانی و فرامز سليمانی شاعرانی از شمال نيز در اين حلقه از نگاه آتشی می گنجيدند. مثل فرهاد پاک سرشت- يا علاوه بر شمال خانم مينا دستغيب – آذر مطلق فر- همايون تاج طباطبايي و... که البته منوچهر بعد از انقلاب، در دو يا سه مصاحبه با رای و نظرهای متناقض در ارتباط با شعرناب کمي غير منطقی عمل کرد . يعنی يک وقتی آن را درخشان ترين وجه قالب شعر می دانست و يک وقتی خود را ملزم به يک نوع تجديد نظر... اگر چه تا آخرين لحظه عمر به شاعران ناب که در واقع نزديک ترين دوستان او هستند عشق می ورزيد و من هنوز جانم از رفتنش شعله ور است..
چالنگی چطور ...؟ اوکه فکر می کنم به نوعی منتسب به حجم و حجم گرايان بود اگر چه خودش فقط شاعر بود و اين را همان موقع بسيار حرفه ای با در رفتن از زير امضای پای بيانيه ثابت کرد...
اولا هوشنگ هم از لحاظ سن و هم از لحاظ شيوه شعرش با بچه های ناب فاصله و تفاوت داشت، يا روشن تر بگويم در آن سالها از ميان شاعران حجم، شعر چالنگی برای بچه های ناب تاثير گذار و حتي برای يکی دو تن آرمانی تلقی می شد و اين را نيز بگويم علاوه بر هوشنگ، شاعران ديگری چون محمود شجاعی – بهرام اردبيلی و حتي نام کمرنگ تر آن سالها همشهری خود ما، مجيد فروتن شعرشان در حلقه ناب گويان مسجد سليمان به دقت خوانده می شد. اما با اين همه شعر چالنگی افق خاص خود را به تماشا می گذاشت و شايد هم برای همين است که باچند سال تاخير بازيافته شد.برای همين است که خود من هوش جوان شاعران آن سالها را تحسين کرده و می کنم که نقطه عزيمتشان آن گونه بود. اگر چه چهره امروزينشان اينگونه است...برخی فقط از خاطرات خرج می کنند؛ يکی دو تن شعر غير جغرافيايي را ارائه می دهند...يعنی ديگر نمی شود آنها را با صفات يا القاب شاعر جنوبی يا خوزستانی يا...به خاطر آورد.
يعنی شما به جغرافيا يا به نوعی بوم در شعر اعتقاد داريد؟
نه ! منظور من اين است که يکی دو تن از شاعران آن سال ها علاوه بر درنورديدن ميدان و عرصه جغرافيا و بوم فراتر عمل کردند و مورد نگاه و نظر قرار گرفتند...
من فکرمی کنم شما بر خلاف تصور ساليانی که از شما دارم کمی محتاط حرف می زنيد ...من شما را شاعر جسوری می دانستم...چرا از آوردن برخی نامها چه نیک چه....ابا داريد؟
نه! باور کنيد اين نه به کتمان ونه به هراس خلقی و روحی من ربط دارد يا چيز ديگری...اما شايد اين خلط نام ها به شکل تهوع آوری آنچنان در عرصه مطبوعات محلی و سراسری (نه در همه) با هزينه کردن ها و سنجاق کردن آنها به مراکز فرهنگی ، ادبی صورت گرفته است که من دوست ندارم در اين تکثير و اشاعه سهيم شوم . نه قصد شکستن نام يا چهرهای دارم ونه قصد حقنه کردن آنها را. شما مطمئن باش اگرچيزی در آن پايه از اهميت قرار داشته باشد که بازگو کردنش از طرف من بتواند کمکی کند، دريغ نخواهم کرد و شما می دانيد که من نسبت به شعرها و کارهای خودم هم نمی توانم برنامه ريزی و استراتژی خاصی داشته باشم چه برسد به.... اين برمی گردد به شرايط روحی و خلقی من در لحظه ای که کنار شما نشسته ام و اين لحظه تجديد شدنی نيست.
پس؛ از سيدعلی صالحی نام می برم درباره او چه می گوييد؟
سيد شاعر انکار ناپذير و تثبيت شده اي است و تلاش برای درمحاق کردن يا بردنش، مصداق عرض خود بردن و زحمت همسايه دادن است . من هميشه شعر او را تحسين کردهام و ناگفته نگذارم که اگر چه صالحی يک شاعر به اصطلاح پوپوليستی معرفی شده اما شعرهای در سطح حرفه ای هم دارد. اين را نيز بگويم : با توقعی که ما از شاعران واقعی و تثبيت شده داريم مطمئنا کاری از عهده حافظ و مولانا هم برنمی آيد و زير بار اين توقع کمر خم می کنند.من فکر می کنم شاعر به تکرار نمی رسد فقط بنا به دلايلی گاه سست و گاه محکم تر از پاره ای کارهای خود عمل می کند و قرار هم نيست که همه آثار يک نويسنده بسته اعجاز باشد. هيچ کس نمی تواند در تمام لحظات آفرينشگری بی نظيرباشد. پرونده هنرمندان بزرگ جهان از نظرحجم و قطر متفاوت است اما از نظر جوهری بودن وبه شکلی برای خلق اثر يا آفريدن در يک بستر حرکت می کنند.
آقای عليپور می خواهم بدانم حرکت و جريان ادبيات معاصر کشور ما واقعا در چه جايگاهی قرار دارد؟
ادبيات کشور ما هم چون نقاط ديگر بی ارتباط با مسائل اجتماعی سياسی فرهنگی و... روز نيست. به هر جهت ما در شرايطی به سرمی بريم که به نظر می رسد برای حضور و ظهور و همطراز شدن با انديشه های آثار هنری جهان بايد زمانی را به تامل و درنگ بپردازيم اما اگر بخواهم به طورکلی بگويم هنرمندان ما در عرصه های گوناگون مانند ساير هنرمندان کشورهای دور و نزديکند با ظرفيت های خاص و بازتاب های منحصر به فرد خود نسبت به جغرافيايي که در آن به سر می برند- اگرچه نياز به يک کارشناسی و تحقيق همه جانبه دارد- اما در حدی که من ديده و مطالعه کرده ام، شعر ما به خاطر شرايط خاص ارتباطات از هميشه بيشتر با شعر جهان هم نبضی و هم گونی پيدا کرده است. اما اين نيز محتاج زمان است. من حس می کنم زمان باطل در کار شاعران امروز از نسل ما بدون تعارف کمتر شده است و در قلب رويدادهای ديگرگونه و انسان مدارانه ای زيست می کنند. و در نهايت اينکه هنرمندان ما نه از ديگران چيزی کم دارند و نه اينکه تافته ای جدا بافته هستند. تازه اگر جهان امروز نخواهد به مقوله هنر و انسان بيش از اين بی مهری نشان دهد؛ زيرا که در هزاره سوم انسان به شکل غريبی، غريب افتاده است و هر دو با غين است! و در واقع مظلوم تر از هميشه ...چه کسی جرات دارد اخبار تصويری جهان را بدون اندوه و عصبيت دنبال کند...
در اهواز به شما خوش می گذرد ....از وقتی که 54 را در شاهين شهر نوشتيد و آن فضای غم بار و نوستالژيک را بيش از پيش در روح مخاطب ريختيد حالا در اهواز به شما خوش می گذرد ...دوستان دمشان گرم است؟یا نه!
( سکوت کرد....) من به خاطر شرايط زيستی حدود سه چهار سالی می شود که با مطبوعات کاری ندارم...علی الخصوص مطبوعات محلی خوزستان. حتي وقتی از مطلب ها و حرفهای من، بی نام منبع اسم می برند يا شعر چاپ می کنند من حتي حوصله ندارم اعتراضی کنم ... به تو راحت تر می گويم دوست نزديک من! با توجه به اينکه شعر و زندگی من در آنجا قوام و دوام يافته، اما روح من از هرگونه تعصب و جبهه گيری دور از خرد به شدت بيزار است...واين را بگويم که خوزستان سالهای سال است جزء پرنام ترين ها در عرصه شعر است؛ اما برای بزرگ شدن به غير از استعداد و شروع خوب چيزهای ديگری هم لازم است... (اندوه عليپور بحثم را عوض کرد)
و سوال آخر اينکه شما از نسلی می آييد مثال زدنی؛ با نوعی زيست خاص ....شما پس از رفاقت های نزديک با بسياری از اين چهره ها؛ يادم می آيد يک روزبه من می گفتيد من اگر روزی ده دقيقه به داغ هايم فکر کنم باز زمان کم می آورم....آنروز آتشی تازه رفته بود.... خسته نيستيد؟
بگذار حقيقتش را بگويم. من باوجود اينکه برادر بزرگترم در 27 سالگی جوانمرگ شد اما هيچ وقت مرگ را جدی نمی گرفتم. اين روزها اما با غيبت بزرگانی چون شاپور بنياد، منوچهر آتشی ، بيژن نجدی؛ حسين منزوی؛ عمران صلاحی؛ مريد ميرقائد؛ علی مقيمی و مسعود بختياری - آوازخوان بزرگ ايل بختیاری - و قيصر با چهره مظلوم و دردمند و صبور و در عين حال شکوهمندش و بسياری ديگر با همه وجود احساس غريبی می کنم و برای همين است که تمام لحظات من در کنار خانواه ام می گذرد چون ياد و خاطره اين دوستان بگويم آزار، بگويم غم، بگويم چی....مرا دگرگون می کند و شوخی نيست تا کسی بيايد و بخواهد آتشی شود بايد نيم قرن را در رنج و تنهايي به سر ببرد. اما خط کشيدن روی نام ها با يک ورق روزنامه چقدر آسان است!
No comments:
Post a Comment