هر بار که خبر درگذشت شاعری را می شنوم زمان لحظه ای پیش چشمانم درنگ می کند. خاطرات گذشته را می کاوم در جست و جوی آن گوهر یگانه ای که اهل کلام را به هم پیوند می دهد. امروزم را با خبرغم انگیز رفتن بنی مجیدی شاعر آغاز کرده ام، با پیام کوتاهی که از گیلان و از فراز البرز استوار به دستم رسیده است. در جست و جویم میان خاطرات، بنی مجیدی را شاعری می یابم نشسته در انزوای خویش و به دور از هیاهوی مرسوم محافل پایتخت. نامش را سال ها پیش از تقدیمچه ای مشترک به یاد داشتم که بر پیشانی یکی از شعرهای شاعر محبوبم رضا براهنی نقش بسته است. چند سال پیش بود که در پی نا امیدی اش از چرخه ی بیمار نشر شعر و برای آن که کتاب هایش راحت تر به دست خواننده برسد کتاب " سهم من همیشه دلتنگی است " را که در همان گیلان منتشر کرده بود گذاشت روی شبکه ی اینترنت . کتاب را که خواندم آن قدر خون شاعرانه داشت که تصمیم گرفتم با شاعرش صحبت کنم و این به تنها تماس تلفنی من با منصور بنی مجیدی منجر شد. کتابش حالا روی مانیتور روبه روی من است. می نویسد:
تاریخ...
در دخمه های دم فرو بسته ی ما
پلک نمی زند اکنون
- این دوربین
نزدیک بیاور
و بر ارتفاع سوخته ام بگیر!
یک صندلی لنگان
میراث اجدادی من است
که مرگی در انتشار آن پیوست است.(صفحه 12 )
از خلال این سطرها سیمای شاعری دیده می شود که دانایی حاصل از اشراف به زمانه اش را با توانایی اجرای شعر به زبان مردم روزگارش پیوند زده است. شعر او در نقطه ی تلاقی بخشی ازشعر دهه ی هفتاد با شعر آرمانگرای دهه ی 60 قرار می گیرد. اجرای شعر را از اولی به یادگار دارد و عمق اندیشه را از دومی . و این ترکیب مبارک شعر او را به یکی از شعرهای خواندنی این سال ها تبدیل می کند. شعر بنی مجیدی شعری شورشی است و این شورش را هم می توان از جسارت او در خلق تصاویری عجیب از عناصری نامتجانس سراغ گرفت و هم از نگاهش به دنیا که شورش دهه ی شستی های اروپا را به یاد می آورد مانند این شعر:
-این قدر از قیر داغ و کلاغ سیاه نگویید
حداقل، زاغ و زاغچه های عوضی، ناراحت می شوند؟!
-از این درختان گیس بریده هم کمتر بگویید
چه کسی می گفت؛ ما اولاد احمق آدمیم
اولا باید ثابت کنیم که آدمیم
ثانیا با کلاغی که بهترین جای باغ، غارغار می کند
چه کار داریم!؟
او به وظیفه ی موعود، عمل می کند
و ما هم قول شرف می دهیم
که رل بهتری در این نمایش، بازی کنیم! (صفحه 53 )
اگر چه شورشی این گونه در شعر این سال ها کم نبوده است اما ناگفته پیداست تعداد شاعرانی که مانند بنی مجیدی توانسته باشند از چنین شورشی به شعر برسند آن قدرها هم زیاد نیست. باری در این زمانه ی سوگ همین مقدار اشاره کافیست. حالی دیگر و مجالی دیگر لازم است تا به خوب و بد هنر شاعر بپردازیم.
کلاهم را به افتخار شاعری بر می دارم که سرانجام رنج خویش را با ابدیت پیوند زده است. در سوگ او پیاله ی شعر چندی واژگون خواهد بود.
شعرها از منبع زیر نقل شده اند:
منصور بنی مجیدی، سهم من همیشه دلتنگی است، چاپ اول 1383 ، نشر فرهنگ ایلیا
این مطلب را در نخستین ساعات پخش شدن خبر درگذشت منصور بنی مجیدی به سفارش صفحه ی ادبی یکی از روزنامه ها نوشتم و بنا بود چهارشنبه 12 تیرماه جاری چاپ شود. گویا در آخرین ساعات شب این یادداشت مشمول ممیزی شده و از صفحه ی مورد نظر حذف شد.
تاریخ...
در دخمه های دم فرو بسته ی ما
پلک نمی زند اکنون
- این دوربین
نزدیک بیاور
و بر ارتفاع سوخته ام بگیر!
یک صندلی لنگان
میراث اجدادی من است
که مرگی در انتشار آن پیوست است.(صفحه 12 )
از خلال این سطرها سیمای شاعری دیده می شود که دانایی حاصل از اشراف به زمانه اش را با توانایی اجرای شعر به زبان مردم روزگارش پیوند زده است. شعر او در نقطه ی تلاقی بخشی ازشعر دهه ی هفتاد با شعر آرمانگرای دهه ی 60 قرار می گیرد. اجرای شعر را از اولی به یادگار دارد و عمق اندیشه را از دومی . و این ترکیب مبارک شعر او را به یکی از شعرهای خواندنی این سال ها تبدیل می کند. شعر بنی مجیدی شعری شورشی است و این شورش را هم می توان از جسارت او در خلق تصاویری عجیب از عناصری نامتجانس سراغ گرفت و هم از نگاهش به دنیا که شورش دهه ی شستی های اروپا را به یاد می آورد مانند این شعر:
-این قدر از قیر داغ و کلاغ سیاه نگویید
حداقل، زاغ و زاغچه های عوضی، ناراحت می شوند؟!
-از این درختان گیس بریده هم کمتر بگویید
چه کسی می گفت؛ ما اولاد احمق آدمیم
اولا باید ثابت کنیم که آدمیم
ثانیا با کلاغی که بهترین جای باغ، غارغار می کند
چه کار داریم!؟
او به وظیفه ی موعود، عمل می کند
و ما هم قول شرف می دهیم
که رل بهتری در این نمایش، بازی کنیم! (صفحه 53 )
اگر چه شورشی این گونه در شعر این سال ها کم نبوده است اما ناگفته پیداست تعداد شاعرانی که مانند بنی مجیدی توانسته باشند از چنین شورشی به شعر برسند آن قدرها هم زیاد نیست. باری در این زمانه ی سوگ همین مقدار اشاره کافیست. حالی دیگر و مجالی دیگر لازم است تا به خوب و بد هنر شاعر بپردازیم.
کلاهم را به افتخار شاعری بر می دارم که سرانجام رنج خویش را با ابدیت پیوند زده است. در سوگ او پیاله ی شعر چندی واژگون خواهد بود.
شعرها از منبع زیر نقل شده اند:
منصور بنی مجیدی، سهم من همیشه دلتنگی است، چاپ اول 1383 ، نشر فرهنگ ایلیا
این مطلب را در نخستین ساعات پخش شدن خبر درگذشت منصور بنی مجیدی به سفارش صفحه ی ادبی یکی از روزنامه ها نوشتم و بنا بود چهارشنبه 12 تیرماه جاری چاپ شود. گویا در آخرین ساعات شب این یادداشت مشمول ممیزی شده و از صفحه ی مورد نظر حذف شد.
5 comments:
سلام جناب بهنام و درود بسیار
ممنونم از حضور موثرتان
.
بنده هم خبر درگذشت بنی مجیدی را شنیدم اما متاسفانه اشنایی نداشتم.ممنون می شوم اگر فایل کامپیوتری ان را داشته باشید و دراختیارم بگذارید
باز هم ممنون
سلام آقای بهنام
چقدر مطلب تازه گذاشتید.حتما باید برگردم و بخونم .اما یک شعر تازه.ه
نظرات شما بسیار کارساز خواهد بود.د
جایش میان ما خالی است
با مطلب کوتاهی که خودم هم نمی دانم چیست به روزم
سلام علی رضا... منصور بنی مجیدی را از برخی شعرهایش می شناختم. غمی است مر ادبیات تهی دست این سرزمین را... با اجازه ات لینکتان را گذاشتم توی وبلاگم
salam aghaye behnam
gilan ta key azadar khahad bood khoda mi danad...
sari bezanid...
Post a Comment