Nov 30, 2008

یک گفت و گو با روجا چمنکار در روزان و نقدی بر آثار او

امروز 10 آذر ماه صفحه ادبيات روزان به گفت و گو و نقد آثار روجا چمنکار اختصاص داشت. متن مطالب مربوط به چمنکار را در ادامه مي خوانيد
هنر راهي است براي بيان دغدغه هاي شخصي


گفت و گو: عليرضا بهنام

اولين بار كه نام روجا چمنكار در ميان شاعران كشور شنيده شد او 17 ساله بود. سال 1377 ماهنامه آدينه به يك صفحه از شعرهاي اين شاعر را به همراه معرفي كوتاهي به قلم علي باباچاهي منتشر كرد. در ان زمان كسي فكر نمي كرد اين استعداد جوان شعر روزي بتواند تا اين حد در در فضاي شعر امروز ايران موفق جلوه كند. با اين حال انتشار اولين كتاب اين شاعر جوان برازجاني در سال 1379 با عنوان "رفته بودي برايم كمي جنوب بياوري" موفقيت او را در شعر تضمين كرد. به گونه اي كه براي همين كتاب نامزد دريافت تنها جايزه خصوصي شعر در همان روزگار يعني جايزه كارنامه نيز شد. از آن پس و تا به امروز كه سومين مجموعه شعر او با عنوان "با خودم حرف مي زنم" توسط نشر ثالث از چاپ بيرون آمده حضور روجا چمنكار در عرصه شعر ايران همواره حضور پررنگ و قابل تاملي بوده است، به گونه اي كه امروز ديگر مي توان به جرات او را از جمله شاعران تثبيت شده نسل حاضر دانست. در عين حال فعاليت چمنكار در رشته سينما و ارتباطي كه ميان شعر و سينما برقرار مي كند ازجهات زيادي واجد اهميت است. او هم اكنون با مدرك كارشناسي ارشد فيلمنامه نويسي در دانشكده سينما تئاتر به تدريس اشتغال دارد.
به بهانه جديدترين مجموعه شعر روجا چمنكار با او گفت و گويي كرده ايم كه حاصل آن در ادامه مي آيد


خانم چمنكار اين سومين مجموعه شعري است كه از شما در طول دهه 80 منتشر مي شود. به عنوان اولين سوال دوست دارم بدانم از نظر خودتان شاعر پركاري هستيد يا نه؟
دوست دارم جور ديگري به اين سوال جواب بدهم. واقعيت اين است كه هيچ وقت پركاري يا كم كاري برايم مطرح نبوده و نيست. از موقعي كه نوشتن برايم جدي شده و در واقع به بخش عظيمي از زندگي ام تبديل شده سعي كرده ام برنامه اي براي خواندن و نوشتن داشته باشم. در تمام اين مدت هرگز سعي نكردم آگاهانه به كميت فكر كنم. در عين حال معتقدم براي كسي كه به شعر به صورت جدي نگاه مي كند كار مداوم لازم است. اين كار مداوم معنايش حضور فعال داشتن است نه حضور كاذب يا جنجال برانگيز، بلكه حضور فعال در عرصه نوشتن و در جريان هاي جديدي كه در عرصه شعر اتفاق مي افتد.
در نهايت فكر مي كنم تلاش من در جهت پركار بودن نبوده ولي تلاش كرده ام در هيچ لحظه اي از زندگي ام از خواندن و نوشتن جدا نباشم و اين تلاش را در موقعيت هاي مختلف زندگي ام ادامه داده ام.

با نگاهي به سه مجموعه شما به نظر مي رسد هر چه در كارنامه كاري شما به زمان حاضر نزديك تر مي شويم نگاه بومي شاعر رنگ مي بازد و جاي خود را به نگاهي كلي و در بعضي موارد جهاني مي دهد. خودتان در اين باره چه نظري داريد؟
البته از ديدگاهي كه شما مطرح مي كنيد با اين قضيه موافقم. در كتاب اول من همان طور كه اشاره كرديد و از اسمش هم مشخص است بومي گرايي به شدت وجود دارد. من هميشه به نقدهايي كه درباره كارهايم شده اهميت داده ام . در واقع با خودم تمرين كرده ام كه نقدهاي مختلف كارم را با دقت بشنوم، ببينم و به آنها فكر كنم. آدم وقتي خودش مي نويسد آن قدر در كار غرق است كه نمي تواند از بيرون به آن نگاه كند. نقد و نظرهاي مختلف موجب مي شود كه بتواني از كار جدا بشوي و از بيرون به آن نگاه كني. اين سوالي است كه درباره كار من هميشه مطرح بوده در واقع اين كمرنگ شدن اجراي بومي در شعر من به معناي از بين رفتن آن نيست. فكر نمي كنم هيچ وقت اين حس نوستالژيكي كه نسبت به گذشته خودم و محيطي كه آنجا بزرگ شده ام دارم مرا رها كند.
فكر مي كنم در اين روند به نوعي تعادل رسيده ام، نگاه به زادبوم در كار من اگرچه از وجه غالب بودن جدا شده اما نه تنها كمرنگ نشده بلكه به تعادل رسيده، تعريف خود من اين است.

به نظر مي رسد بسامد كارهاي فرمي هم در اين مجموعه كمتر شده. اين موضوع دليل خاصي دارد؟
به عقيده خودم شعرهايم در اين دفتر ادامه روند شعرهاي كتاب دوم من است. اما در اين بحث هايي كه درباره زبان گرايي در شعر و استفاده از فرم هاي زباني مطرح مي شود اعتقاد خاصي دارم كه قبلا در جاهاي مختلف گفته ام و باز هم دوست دارم تكرارش كنم. من با شناخت و اگاهي نسبت به جريان هاي فرمي و زباني و شناخت انواع اجراهاي ديگرگونه مختلف و متفاوت و با مطالعه اي كه در اين موارد كرده ام در نهايت معتقد به سادگي زبان شعر هستم. اين اعتقاد شخصي من است و اين را با شناخت و اگاهي نسبت به تمام اين جريان هاي ادبي كه بيشتر تحت تاثير ادبيات غربي هستند مي گويم. نظر من اين است كه فرم و محتوا را هيچوقت از هم جدا نمي كنم و فكر مي كنم اگر قرار است اتفاقي در هنگام خلق هر اثر هنري بيفتد اين اتفاق و زايش هنري در زبان و محتوا با هم مي افتد و نمي شود آنها را از هم جدا كرد.
به هر حال فكر مي كنم ساده بيان كردن مفاهيم پيچيده از پيچيده بيان كردن مسايل ساده و سطحي بهتر است. اين را هم دوست دارم اينجا مطرح كنم كه متاسفانه فكر مي كنم اينجا خيلي چيزها را بد فهميده ايم. دليلي ندارد وقتي قضيه اي مثل پيچيده گويي و اجراهاي متفاوت و كارهاي فرمي براي من دروني شده نيست براي آن كه بگويم "من هم بلدم" در شعرم دست به چنين كاري بزنم.

تجربه هاي زباني هم در اين مجموعه كمتر است . در واقع انگار در اين مجموعه كمي از آن نوع اجراي زباني عقب نشيني كرده ايد. اين طور نيست؟
در حوزه زبان هم اين كتاب ادامه همان كارهاي قبلي است. شعرهايي كه به آن اشاره مي كنيد تجربه هايي بود كه من هنوز به آنها اعتقاد دارم. مثلا استفاده از قابليت هاي هنرهاي مختلف براي غني كردن يكديگر كاري بود كه در شعرهاي گذشته ام اتفاق مي افتاد. مثل استفاده از قابليت هاي سينما و تئاتر در شعر يا بالعكس. با اين تعريف هنوز هم به كار زباني اعتقاد دارم. فكر مي كنم اشاره شما به تجربه هاي بيشتر در اين زمينه است نه تعاريفي كه بعضي از هم نسل هاي ما از كار زباني در شعر دارند.
شعرهاي كتاب قبلي من نوعي تجربه در استفاده از اين قابليت ها بود كه فكر مي كنم در اين كتاب هم به نوع ديگري آن را تكرار كرده ام. نمونه ان را مي توانيد در استفاده از تمهيد گفت و گو و رفت و برگشت هاي زماني در شعر " سه شنبه صبح..." ببينيد يا شعري مثل "گمشده" كه در ان به نوعي ديگر با جامپ كات هاي سينمايي مواجهيم. من فكر مي كنم در كارهاي بعدي ام هم اين قضيه به نوعي ادامه پيدا كرده است.

يعني شعر شما روي كاغذ تمام نمي شود و اجراي آن بيرون از صفحه كاغذ ادامه پيدا مي كند؟
خب اين شعرها كه چاپ شده اند بايد همان طور كه چاپ شده اند خوانده شوند. منظورم اين است كه اين نوع شعر در روند تكامل خودش مي رسد به پرفرمنس كه مدت هاست دغدغه ذهني من است

پس هيچكدام از شعرهاي كتابتان را زير عنوان پرفرمنس طبقه بندي نمي كنيد؟
نه . نمي شود اين كار را كرد.

به نظر شما اين نوع شعر چه مسيري را بايد طي كند تا به شعر پرفرمنس برسد؟
اولا اين از وجه نوشتاري فراتر مي رود. به هر حال نمونه عملي اين نوع شعر همان كاري است خودتان چند سال پيش در نمايشگاه "افسردگي عميق تر" كرده ايد. همان نمايشگاهي كه در ان تلاش كرديد شعر را از وجه نوشتاري اش خارج كنيد و ان را با مولتي مديا، گرافيك، نقاشي و مجسمه سازي تلفيق كنيد. اين ها تجربه هايي است كه همه جاي دنيا اتفاق مي افتد ولي چون نياز به كار اجرايي دارد و گروهي است پيش نيازهاي خاص خودش را دارد. به خيلي چيزهاي ديگر هم مربوط مي شود. مثلا بايد اجازه داشته باشيد هر ايده و خلاقيتي را كه داريد اجرا كنيد و در نهايت بايد اجازه بروز و نمايش دادن آن را هم داشته باشيد. اين مهم ترين چيزي است كه اجازه مي دهد چنين جرياني پيش برود و خودش را نشان بدهد.
البته اين حرف ها به اين معني نيست كه من براي رسيدن به چنين جايي تلاش مي كنم. اين تجربه اي است كه مي تواند نه تنها به شعر كمك كند بلكه در نهايت ابعاد تازه تري به شعر مي دهدو مي تواند رابطه چندسويه اي ميان هنرها ايجاد كند. و در نهايت اين رابطه يك طرفه هم نيست. شعر نيز مي تواند جنبه جديدي به هنرهاي ديگر بدهد و در نهايت همه آنها به جايي برسند كه نتوانيد از هم تفكيكشان كنيد.

در اين مجموعه به نظر مي رسد به نسبت مجموعه هاي گذشته شعرهاي بيشتري هست كه در آنها راوي اول شخص به نوعي بار بيان دغدغه هاي شخصي شما را به دوش مي كشد دليل اين رويكرد پررنگ چيست؟
فكر مي كنم هر هنرمندي اين كار را مي كند. اصلا انگار هنر راهي است براي بيان دغدغه هاي شخصي. در واقع شما با نوشتن دغدغه هاي شخصي، خودتان را از افكاري كه آزارتان مي دهند و رهايتان نمي كنند نجات مي دهيد. در واقع جز با نوشتن از راه ديگري نمي شود از اين دغدغه ها رها شد. ولي به نظر من هر قدر ناخودآگاه فردي شاعر به ناخوداگاه جمعي آدمها نزديك تر باشد و دغدغه هاي شخصي شاعر دغدغه طيف وسيع تري از آدم ها باشد يا به بيان ديگر دنياي شخصي كسي كه مي نويسد به دنياي شخصي آدم هاي بيشتري شبيه باشد و در يك جمله هر قدر به آدم هايي كه پيرامونتان هستند نزديك تر باشيد چيزي كه مي نويسيد از حالت صرفا شخصي ( حديث نفس ) خارج مي شود و فكر مي كنم شايد اين يكي از جنبه هايي است كه موجب مي شود اثر به آفرینش هنري تبديل شود .

با این رویکرد تصور نمی کنید آن جنبه از متن شما که از آن به نوشتار زنانه تعبیر می کنیم به دلیل حضور پر رنگ روایت تضعیف شود؟
نه تصور نمی کنم. به نظر من آن نوع روایتی که سرچشمه مردانه دارد روایت کلی و یک خطی است نه روایتی که بنا بر نوشته خود شما درباره کتاب قبلی من، تکه تکه می شود و تقسیم می شود به خرده روایت های مختلف. فکر می کنم در اشعار این کتاب با خرده روایت مواجه می شویم نه روایت کلان. این موضوع با توجه به این که شعرهای من شعرهای بلندی نیستند بیشتر خودش را نشان می دهد. در واقع جنبه استعاری یک استعاره در این شعرها از جنبه روایی اش پررنگ تر می شود.
ولی حرف شما را هم قبول دارم. نوشتار زنانه در كتاب دوم من بيشتر مشخص است. شروعش هم از همان اسم كتاب است. اما امروز فكر مي كنم درست مثل فاصله گرفتنم از فضاي بومي صرف و نوستالژي تا اندازه اي شديد كه در "رفته بودي..." ديده مي شد ، به همان نسبت دغدغه زنانه نويسي صرف و نوشتار زنانه در كتاب جديدم به تعادل رسيده است. اين جور دغدغه ها چيزي نيست كه كمرنگ شود يا از بين برود. من اين حرف ويرجينيا ولف را خيلي قبول دارم كه – نقل به مضمون – مي گويد: " در جهان امروز كه پر از تنوع است و اين همه انتخاب مختلف وجود دارد خيلي بد است كه باز هم زنان و مردان يك جور بنويسند."
در نهايت فكر مي كنم اين تفاوتي كه بين كتاب فبلي با اين كتاب مي بينيد ارزش مثبت داشته باشد.

با توجه به نوع شعري كه مي نويسيد فكر مي كنيد با كدام يك از شاعران امروز فضاي مشتركي داريد؟
خوشبختانه اتفاق خوبي كه در شعر معاصر ايران افتاده و جنبه مثبت آن اين است كه هر شاعري با شاعر ديگر متفاوت است. يعني هر كس شعر خودش را دارد با مشخصات خاص خودش و مخاطبان خاص خودش. در واقع ممكن است ذهنيتي كه شما نسبت به شعر داريد 180 درجه با نگاه من تفاوت داشته باشد ولي همه دارند موازي با هم حركت مي كنند. همين تفاوت هاست كه موجب شده گفت و گوي سالم شكل بگيرد.
ممكن است سليقه شعري من به شعرهاي يك شاعر خاص نزديك تر باشد ولي اين موضوع به اين معنا نيست كه از يك شعر خوب كه مثلا تجربه هاي زباني مبناي آن است لذت نبرم. فكر مي كنم اين اتفاق خوبي است كه در شعر معاصر افتاده . ما شاعران خوبي داريم. من به شعر امروز ايران خوشبينم. يكي از علت هاي خوشبيني ام همين است كه شعر معاصر ما از حالت يك شكل بودن و مثل هم بودني كه تا قبل از اين در كار خيلي از شاعران نسل قبل از ما ديده مي شد خارج شده است.
همين تنوع و تفاوت باعث مي شود كه من فكر كنم تمام شاعراني كه دارند جدي كار مي كنند قادر هستند بين شعرهايشان گفت و گوي سالمي برقرار كنند.
نگاهي به كارنامه شاعري روجا چمنكار با تكيه بر دفتر سنگ‌هاي نه ماهه

همنشيني‌هاي نامتعارف واژگان

سهيل غافل زاده

1- تخيل در شعر روجا چمنكار اغلب از طريق تركيب واژگان متعارف در همنشيني‌هاي نامتعارف شكل مي‌گيرد. به ترتيبي كه در اين تركيب‌ها،اغلب واژگان كاركرد معروف و ضبط شده خود را در حافظه آن واژه با نفشي جديد معاوضه مي‌كنند، به بيان ديگر زايش خيال در اغلب موارد از طريق نسبت دادن كنشي غير متعارف به واژه‌اي خاص شكل مي‌گيرد. به عنوان مثال در بند: دعاي اسب در ته فنجان (نسبت دادن دعا به اسب) رابطه‌اي جديد براي اسب و همينطور براي دعا تعريف مي‌شود چرا كه در حافظه تاريخي واژه«دعا»، اين واژه براي اسب كنشي غير متعارف است و همين طور نمونه‌هايي از اين دست مانند؛ مجسمه‌هاي سنگي نه ماهه، برايم كف زدند، نسبت دادن كف زدن به مجسمه‌هاي سنگي و يا دربند عروسك‌هاي من / بزرگ شدند/ با سينه‌هاي خشك و شيري سياه/ و شيار خوني كه رانهايشان را سوزاند.
نسبت دادن كنش بزرگ شدن و اعطاي ضمني «سينه‌هاي خشك» و «شير سياه» و «ران» كه شياري از خون آن را مي‌سوزاند «اعطاي ضمني حيات به عروسك» بخشي از نحوه خيال‌پردازي در اين شعرهاست. بدين ترتيب نحوه شكل‌گيري تخيل در شعرهاي‌ «سنگ‌هاي نه ماهه» بسيار است.
2- اين نوع خيال‌پردازي در كنار زيست نيمه محلي در «سنگ‌هاي نه ماهه» هستي خاصي را مي‌آفريند. منظور از زيست محلي، به بياني روشن‌تر همان زيست در عناصر بارز و تجربي بومي است كه از آن مي‌توان به عنوان مثال به بندهاي زير اشاره كرد:
«نهمين روز دريا بود» / ص 12 / نهمين روز دريا
«دريا، شو بود و بزرگ / جاشوي ضرب گرفته و / دايره‌هاي زنگي و / كولي تنهايي / رقاصه‌ بي‌خلخال و خالي / گوشه لبش» ص 13 / نهمين روز دريا
«نه صداي شب / نه صداي كل» ص 13 / نهمين روز دريا
«تنها، رقاصه‌ درياهاي بي‌جاشو بوده‌ام» / ص 39 / با صداي آخرين زنگ
«همه كل زدند» / ص 43 / براي روزسوم
«نخل‌هاي آبستن ساكت» ( ص42) / براي روز سوم
«زينو، مادر تمام دختران جنوب است» ص 44 (براي روز سوم)
«زير درخت كنار / تر شده بودم» ص 55، / ماه كه مقصر بود
«خليج باردار / زير موهاي حلقه – حلقه روسپي ...» ص 69 پلكان‌هاي ممنوع
3- اگر فرض كنيم كه نوستالوژي به معناي ايجاد حسي است ناشي از دست دادن چيزي و يا به دست نياوردن چيزي ديگر (معمولا همراه با آرزومندي) ، بدين ترتيب وجود نوستالوژي بسيار پررنگ در شعرهاي «سنگ‌هاي نه ماهه» نكته‌اي قابل توجه و تامل است: از آن رو كه شعرهاي اين مجموعه غالبا روايي است. در اين روايت‌ها ما شاهد تركيبي از 1- زايش خيال از طريق نسبت دادن كنش‌هاي غير متعارف به اشيا و اجزاي هستي 2- عناصر محلي و بومي و 3- نوستالوژي هستيم كه چنين تركيبي در كنار بازنمايي‌هاي ديگر نما يافته از تجربه زيستن فردي با استفاده از چرخش‌هاي روايي فرم‌ساز است. در اينجا با اشاره به شعري كه اثباتي است بر اين مدعا به تشريح و توضيح خواهيم پرداخت:
نهمين روز دريا بود/ من كه توي خودم جمع شده بودم / ليز خوردم / در تشتي از جيغ مادر و خاكستر / با دو بال سفيد بر شانه‌هام / و كفتري گير كرده توي گلوم / تركيده بود انگار / كيسه آبي كه چشمهايم را خيس خيس / دريا، شور بود و بزرگ / جاشوي ضرب گرفته و / دايره‌هاي زنگي و / كولي تنهايي رقاصه‌ي بي‌خلخال و خالي / گوشه لبش / عروسك هاي من / بزرگ شدند / با سينه‌هاي خشك و شيري سياه / و شيار خوني كه رانهايشان را سوزاند / نهمين روز دريا بود / نه صداي شپ نه صداي كل / چهار چكه خون از گلويم چكيده / از هم باز ... / دريا شور بود و بزرگ / براي كولي تنها / به خاطر چشمهاي تو بود اگر شاعر شدم
1- نسبت دادن كنش‌هاي غير متعارف به اجزاي جهان هستي:
الف – نسبت دادن بال سفيد به انسان
ب- بزرگ شدن عروسك
ج – سينه و شير داشتن عروسك
2- عناصر محلي بومي:
الف – دريا، ب – جاشو، ج – ضرب، د- دايره‌هاي زنگي، و- كولي، ز- خلخال، ه – شپ، ي – كل
3- نوستالوژي: كه شامل نوستالوژي هنگام تولد و از دست دادن روح فرشته وار هنگام تولد و نوستالوژي جهان كودكي و خاطرات دريا و كولي‌ها و رقاصه‌ها و جهاني كه احتمالا حالا ديگر نيست.
4- بازنمايي‌هاي ديگر نمايانه
بازنمايي تولد به اين شكل:‌
«ليز خوردم / در تشتي از جيغ مادر و خاكستر / با دو بال سفيد بر شانه‌هام / و كفتري گير كرده توي گلوم»
5- چرخش روايي:
چرخش از روايت تولد - روايت
دريا و رقاصه‌ها و كولي‌ها – روايت عروسك ها – بازگشت به روايت دريا
اين مثال در اغلب اشعار اين مجموعه قابل تشريح و توضيح است.
البته، واضح است كه عناصر ياد شده، بخشي از عناصر قابل بحث هستند و اين به معناي تقليل كليت متن به چند الان مشخص نيست.
4- طنز در شعر روجا چمنكار از ديگر عناصر قابل بحث و تذكر است. اگر طنز را با تفريحي ابتدايي، نمايش تحريك كننده عمق تناقضات داخلي يك يا چند مناسبت خاص از يك ساختار بدانيم، تصور هميشگي و ثبت شده ذهن است.
چنين مناسباتي در اين مجموعه كم و بيش به چشم مي‌خورند:
«پليس راه خودش را گم مي‌كند» ص 16
«باران كه مي‌بارد / ناشيانه خط مي‌كشي / بر پيشاني زني / كه روي دنده راست مي‌خوابد / تا خواب‌هاي چپ نبيند» (ص 19)
«اين زايشگاه پشت چراغ قرمز غرق مي‌شود» ص 26
«گيسم را / به جاي تو از ته مي‌تراشم / تا شب‌ها، بيرون بياري از لباس سربازي » ص29
«اين مرگ به خاطر تو به تاخير مي‌افتد» (ص 31)
همانطور كه عنوان شد، به عنوان مثال در بند اول بيان تناقض ميان اينكه پليس عموما نهادي راهنماست و حالا در اين متن راه خود را گم كرده است و در بند دوم برملا كردن دوگانگي ذهن عمومي در مورد «چپ بودن خواب زن».
در بند سوم برهم زدن نظم ذهني در مورد زايشگاه،‌چراغ قرمز و فرايند غرق شدن زايشگاه در آن، در بند چهارم، قلقك دادن نظام خدمت وظيفه و در بند آخر برهم زدن نظام مرگ از لحاظ تنظيم زمان و ايجاد تاخير دلخواه در آن از عوامل طنزساز اين بندهاست.
5- آوردن نشانه‌ها و عناصري كه به دنياي كودكي دلالت دارند، با استفاده از عناصر خيال، از طريق بازنمايي و حتي وارونه نهايي روايي آنها، از ديگر محوريت‌هاي اغلب شعرهاي روجا چمنكار است.
به عنوان مثال:
«بچه‌ها، بي‌مادر از كلاس برمي‌گردند» ص 10
«عروسك‌هاي من بزرگ شدند» ص 13
«و گيس‌هايم / روي سر عروسك‌ها جا مانده» ص 24
«روي دريا / كه از كنار سنگريزه‌هاي كودكي‌ام گذشته است» ص 25
«روز اول: كه كودك بودي / كنار يكدست قليان مادربزرگ و عروسك‌هايت / بچه‌هاي خوبي كه هميشه هم سر به راه نبودند/ و صداي خوب مادر / كه از هر خواننده‌اي هم قشنگ‌تر است» ص 41
«معلم / روي تمام عشق‌هايت خط قرمز كشيد» ص 42
نكته جالب آنكه در كنار اين عناصر پررنگي كه دلالت به بازنمايي نه چندان يك به يك دنياي كودكي دارند، تضادي از نوع تضايف در اين تنها قابل مشاهده است و آن اينكه مولف / در كنار اين بازنمايي‌هاي جهان كودكي / بازنمايي‌هاي هستي خود به عنوان مادر را نيز بيان مي‌كند و اين تضاد متضايف، خود يك عامل برهم زننده تصوير و تصوير قطعي از شكل راوي، جايگاه و موقعيت اجتماعي اوست.
اما از طرفي ديگر جنسيت راوي را قطعي مي‌كند؛ يعني زن. جهان مادرانه در چند شعر اين گونه بازنمايي مي‌شود:
«كمك كنيد / دخترم را ماشين زير كرده است» ص 15
«هيس / آرام باش دخترم ...» ص 21
«نفرين به بعدازظهر شنبه‌اي / كه چنين هفت‌ماهه را قورت دادم» ص 25
«روزي هفت بار / اين زايشگاه / روي ضجه مجسمه‌ها زور مي‌زند» ص 25
«پس شيرم حرام باد / بر پيامبراني كه از شانه راستم ... » ص26
«لالايي ات مي‌كنم / روي دو پايم كه گهواره خالي شد» ص 29
«مادر پشت دستم زد: / چند بار بگويم وقتي كه خانه نيستم / بازي‌هاي خطرناك نكن» ص49
مي‌توان گفت، اين بازنمايي‌ها (كودك، مادر) شايد دلالت بر دغدغه‌هاي كودكانه يا مادرانه نباشد. از همين روست كه از اين بازنمايي‌ها، به بازنمايي‌هاي ديگر نمايانه ياد مي‌شود. محتمل‌تر آن است كه اين دو گفتمان، دلالت بر بازنمايي حس دروني آفرينش و آفريده شدن باشد كه با لباس مخيل، طنزآلود و گاه متناقض نما در جهاني اغلب نوستالوژيك روايت مي‌شود.

Nov 7, 2008

درباره ي توقيف شهروند و ارژنگ

اين زبان دل افسردگان است
نه زبان پي نام خيزان
گوي در دل نگيرد كس اش هيچ
ما كه در اين جهانيم سوزان
حرف خود را بگيريم دنبال

نيما يوشيج


خبر را كه امروز شنيدم دلم گرفت. باز هم ياد تمام نشرياتي افتادم كه با هزار شور و شوق به راه انداختيم تنها براي ان كه اندكي بعد شاهد توقيف شدنشان باشيم. شهروند امروز تازه داشت جا مي افتاد . اگرچه مثل بسياري از دوستان ديگر به خط مشي آن انتقادهايي هم داشتم و اگرچه گاهي اوقات به باور من با موضع گيري هاي بي موقع به دروازه ي خودي گل مي زد اما به هر حال بود و همين بودن در اين روزگار عسرت مايه ي دلخوشي ما بود.
برو بچه هاي ارژنگ هم تازه داشتند بعد از ماجراي غم انگيز و ناعادلانه ي توقيف هفت و دنياي تصوير دور هم جمع مي شدند تا ادامه ي كار حرفه اي گزارش فيلم را در قالبي جديد عرضه كنند كه «ناگهان آوار آمد».
در اين مواقع آدم نمي داند چه مي تواند بگويد. چاره اي ندارم جز اين كه به دوستانم در اين دو نشريه طبق معمول اين سنوات بگويم امروز هم مي گذرد و فردا روز ديگريست.

Nov 3, 2008

صفحه ويژه هرمز عليپور در روزان

امروز 13 آبان ماه صفحه ادبيات روزان به گفت و گو و نقد آثار هرمز عليپور اختصاص داشت. متن مطالب مربوط به عليپور را در ادامه مي خوانيد



نگاهي به كارنامه شاعري هرمز عليپور

پرتاب به ناخودآگاه زبان

عليرضا بهنام

از ميان سرايندگان جنبش شعر ناب، هرمز عليپور، همواره نامي مشخص بوده كه بر شيوه‌اي شخصي در سرايش شعر دلالت مي‌كند. شعر عليپور نيز درست مثل بسياري از هم‌نسلانش در دهه هفتاد دچار تغييري شد كه كارنامه شعري او را به دو بخش مجزا تقسيم كرده است.
با اين حال ردپاي هرمز عليپوري كه تا پيش از دفتر "اوراق لاژورد" مي‌شناختيم برخلاف بسياري از ديگر شاعران هم‌نسلش در آثار "54 به دفتر شطرنجي" و از آن پس نيز به روشني ديده مي‌شود. همين است كه او را صاحب طرز و شيوه‌اي شخصي در سرايش شعر مي دانيم كه نام عليپور را از آن ديگران جدا مي‌كند. در اين نوشته كوتاه مجال ندارم تا به كارنامه پربرگ شاعري هرمز عليپور با ديدي همه جانبه‌نگر نگاه كنم، اين است كه به ناچار، خلاصه وار، به شعري مي‌پردازم كه امروز اين شاعر را به ما مي‌شناساند.
هرمز عليپور در شعرهاي "54 به دفتر شطرنجي" تلفيقي از چند عنصر را در شعر به كار مي گيرد كه كمابيش تركيب موفقي است. روايت شعرهاي او روايتي است كه نگاهي ويژه به روايت اول شخص انجيل‌هاي چهارگانه در آن ديده مي‌شود. ويژگي اين روايت نشاندن واژه‌هاي سنگين و مطنطن در كنار واژگان روزمره است با نحوي كه جايي ميان گفتار و نوشتار قرار مي‌گيرد. پيش از عليپور، سيد علي صالحي ديگر شاعر جنبش ناب هم در اواخر دهه 60 به اين نوع نگارش روي آورده بود. ويژگي كار عليپور كه آن را از آثار صالحي متمايز مي‌كند اين است كه عليپور با هوشمندي از افتادن به ورطه حس‌آميزي‌هاي افراطي فرار مي‌كند و اجازه مي‌دهد تعابير و استعاره‌هاي شوش به تنهايي بار انتقال انديشه و حس را به دوش بكشند. در عين حال عليپور در لحظه‌هايي براي اجراي يك حس خاص به استفاده از گويش جنوبي‌اش متوسل مي‌شود كه سطرهايي اينچنين علاوه بر سامان دادن به سبك شخصي شاعر مفصل‌هاي حسي جذابي نيز در شعر تعبيه مي‌كنند مثل اين بخش از شعر بلند «قطعه مزار 34»
و آخر هم نفهميديم
كدام دستي آشفتگي را در ما دوست دارد نه
(54 به دفتر شطرنجي – صفحه 13)
اين «نه» كه به انتهاي سطر دوم اين نقل قول اضافه مي‌شود، يكي از همان مخفيگاه‌هاي زبان است كه شاعر خوب مي‌تواند آنها را بيابد و آشكار كند. جايي است كه زبان ملفوظ از زبان نوشتار پيشي مي‌گيرد و عادت‌هاي خواننده را بر هم مي‌زند. اگر اين سطر يا سطرهايي مثل اين در شعر بلندي كه از آن نقل مي‌كنيم نبود شعر تبديل مي‌شد به روايتي يكدست با لحني فاخر از دغدغه‌هاي شخصي شاعر. اين بازيگوشي‌هاي زبان است كه شاعر را از روايت ساده "من" خويش فراتر مي‌‌برد و به ناخودآگاه زبان پرتاب مي‌كند.
در نهايت بايد به عنوان آخرين نكته متذكر شوم كه عليپور در دومين دوره شوش ايجاز و استعاره پردازي را از نخستين دوره به همراه مي‌آورد و همين به علاوه موسيقي پررنگ آثار او، ويژگي شخصي شعرهاي او را در ميان آثاري كه با همين منطق در نيمه دوم دهه 70 نوشته شده‌اند، بارزتر مي‌كند. شعري شخصي كه به راحتي مي‌تواند در ميان آثار برجسته عصر ما طبقه‌بندي شود.







گفتگو با هرمز عليپور

به تقسيم‌بندي‌ها اعتقاد ندارم

گفت و گو: محسن بوالحسنی

اين چند قدم را هم بايد رفت. چند قدم كوچك به حدود 15 سال پيش. پانزده سال پيشي كه من اينطورنبودم و مثل كسي بودم كه تشنه بود و نمك خورده بود و هفت زخم را با خود مي‌برد به كوچه‌هاي دور اهواز. همه چيز بسيار اتفاقي بود كه من شبي جنب «همايش و جشن فرهنگ جنوب» ميهمان عزيزاني باشم در خانه، كه امروز ديگر حتي يك وجب نمي‌توانم از هيچ كدامشان دور باشم، اگرچه دست‌هاي اين «نمي‌دانم چه» قدرتمندتر از من است و لابد ازمن است كه بر من است.
از آن دوستان 15 سال پيش كه يادم مانده "محمدعلي بهمني" است و "هرمز علي پور" و "بهروز ياسمي" و سعيد آرمات" و بسياري ديگر كه اسمشان خيلي يادم نيست و در خانه‌ عزيز و دوست برادرم "مهندس علي جامعي" بوديم. ازاين نام‌ها غرض اين نوشتار ذكر يكي است كه از همه موضوعم با او جدي‌تر است يعني ديدن و نديدنش برايم خوب و بد است. علي‌الخصوص حالا كه اينجام؛ چند قدم مانده به مزار ناب‌ترين رفيق و يارش. مي‌خواهم از "هرمز علي‌پور" بنويسم و برايم سخت است كه هرمز علي پور را از هرمز علي پور جدا كنم و بنويسم كه مثلا نوشته باشم و دوستان خوش فكر ما تعبيرها نكنند كه ما هميشه (البته شايد هم نه به اين غلظت) شاعر كشيم تا شاعر.
تمام شد. با به اندازه چهل سال آرشيو روزنامه ، كتاب، عكس،‌ نامه و غيره هرمز را بوسيدم و جاي دلم را برايش تنگ گذاشتم تا بيايم به ديدار مزار سنگ سفيدي در گوشه‌اي از يك امامزاده كه سنگ غريب برازنده‌ شاعر است مثل او كه مي‌گويد: «آستين خوني‌ام را از كفن‌هاي آراسته دوست‌تر دارم».
چند سال پيش كه فقط يكبار و براي آخرين بار آتشي را ديدم، چهره‌ تلخش با نام "هرمز علي‌پور" باز شد و گفت: "مراقب هرمز باشيد" و من امروز دست‌هاي اين شاعر و سنگ سفيد اين شاعر را دوست دارم. و دوست دارم ياد بگيرم كه سرزمين من از نام آتشي‌ها و عليپورها وغيره سرزمين من شده است و هرمز هر روز در اين سرزمين تا خرمشهر مي‌رود و برمي‌گردد.

هرمز علیپور از نسلی ساکت اما پرخروش می آید. یعنی زلزله های در خانه... نمی‌دانم توانستم منظورم را درست برسانم یا نه. به هر صورت شعر ما امروز مدیون پشت ها و امروزهایی چون شماست. تشکر می کنم که پای این گفتگو نشستید و امیدوارم که تا پایان خسته نشوید. اولين محور بحثم اين است که نوع نگاه شما به شعر چگونه است ...يا شايد معيار و ميزان ارزش گذاری شما به چه نوع است؟

من قبل از هرچيزی از شما سپاسگزارم که لطف کرديد و مرا با مهربانی خود متقاعد کرديد که بعد از حدود 4-3 سال به حرف زدن بنشينم. درمورد سوال شما بايد عرض کنم که من معتقدم اگر چه يک شاعر بايد در دستور کارمطالعاتی اش مسايل تئوريک و به اصطلاح فن شعر را نيز ملحوظ کند و از آن دور نباشد؛ اما تنها به عنوان يک گزاره دانسته گی و دانشی اين مساله می تواند برای شاعر مصداق پيدا کند. يا با توجه به شرايط متفاوت انسان‌ها چه از نظرسابقه چه از نظر زندگی شاعرانه و چه از نظر سن و يا مسايل ديکری مثل کشش های درونی و يا علاقه اين ميل کم و زياد خواهد بود. خود من به قول شما ميل به شاعر بودن و شعر نوشتنم از هر چيزی بيشتر است ...يعنی همانطور که ممکن است يک نفر مهندس به دنيا بيايد من هم شاعر به دنيا آمدم ...شاعر فقط؛ اما با اين اوصاف از مسايل پيرامون شعر هيچ وقت دور نبوده ام ...با اين حال خيلی هم درگير اين نبوده ام که شعرم را درگير مسايل غير شعری کنم. مثلا چند وقت پيش دوستی به من پيشنهاد کرد که برای اينکه شعر من شعر «مدرنی» باشد با 10 صفحه از يک کتاب شعر من - نمی دانم - چه کند...من هم جوابش را با نوعی طنز انسانی دادم چون حس می کردم آدم‌هايي که در قالب دوست و رفيق يک مدت با هم زيست داشته اند بايد معمولی ترين رفلکس ها و حتي سکوت‌ها و نگاه‌های هم ديگر را بشناسند، اما اين دوست من گويا از همه چيزِ من پرت بود؛ در هر صورت من اين را می خواهم بگويم که من شاعرم و جز کلمه و بار اندوهگين زندگی چيزمهمتری به نظرم نمی آيد و گرنه راه برای خيلی کارها باز است و ازحوصله من خارج ...

منظور شما را درست نفهميدم؛ اين دوست شما قصد داشت شعر شما رابر اساس يک سری مولفه ها، مدرن معرفی کند يا اينکه قصد داشت شما را متقاعد کند که بر طبق اصولی شعربگوييد که شعرشما مدرن از آب دربيايد؟

بله؛ گويا حالت دوم بود...به زعم خودش به شعر من عشق می ورزيد و نمی خواست در مرحله ای که هست متوقف شود. مثلا اين طور بگويم که نوعی فراروی را در کار من پيشنهاد داشت. اما او نمی دانست در پشت سکوت و نگاه من يقينی نهفته است که او نتوانست درک کند.

خب اگر من متوجه شده باشم فکر می کنم که شما و کارنامه شما را از ديد خودم می توانم به قبل از "54 به دفتر شطرنجی" و از اين مجموعه به بعد تقسيم بندی کنم. اگر چه مجموعه های قبلی شما نيز هر کدام بيانگر شرايط و شعری خاص در مقطعی تاريخی در ادبيات ما است و هرگز نمی توان دفترهايي چون "نرگس فردا" يا " الواح شفاهی" يا "سپيدی جهان" را فراموش کرد؛ اما حس می کنم اسلوب نوشتن در کار هرمز علیپور کم کم داشت نخ نما می شد و حتي خود من داشتم اميدم را به حد سطری در کتابی از شما می رساندم که اگر اشتباه نکنم سال 79 دفترشطرنجی منتشر شد...آزادی شما از آن واژه به هم سابيدن ها و به نوعی ناب نوشتن ها برای من حداقل حيرت انگيز بود( بگذريم که برخی هرمز علیپور را همان هرمز دهه 50 می پسندند؛ حال چرايش مهم نيست) اما سوال من اينجاست که چطور به اين شناخت آن هم جسارتا در اين مقطع کاری وسنی رسيديد...اصلا موافق حرف‌های من هستيد؟

محسن جان من می توانم بگويم که نظرم کاملا منطبق با نظرشماست.يا بر عکس نظرشما بر نظر من. شاعری با موقعيت من يعنی با مطالعات خاص و ريشه داشتن در ادبيات کهن ايران و زندگی و شعرم که در ادبيات اين مملکت ريشه دارد و حتي شغلی که ابزارش کلمه است؛ گاهی اوقات به خاطر جاه طلبی و توقع های مجاز هنری به نوعی دريافت و شناخت می رسد. با وجود اينکه هرکدام از اين هشت کتاب چاپ شده من مخاطبان خاص خود را دارند و من اين مخاطبان و اين مهر ورزی و اشتياقشان را از نزديک لمس کرده ام و اين برای يک هنرمند سعادت بزرگی است يعنی چيزی که به شما يک نوع آرامش خاطرمی دهد بعد تو ديگر رها می شوی که تکليف فردی خود را با شعر روشن نکنی و فقط خودت را در حضور و روبه روی خودت به حساب نياوری...من در 54 شايد اين کار را کردم... در اين تکليف روشن کردن به اعتقاد من، شاعر به ستوه می رسد و شايد دليلش اين است که هر چيزی حد و اندازه ای سازگار با شرايط و موجوديت هنر و هنرمند دارد و شايد دفترشطرنجی که شما حرفش را می زنيد حاصل اين شناخت است نه غوطه خوردن در يک سری چيزهايي که فقط می تواند يک کلاهبردار در تاريخ معرفی کند نه يک شاعر. اگر بخواهم روشن تر حرف بزنم، ما بايد انصاف و معرفت داشته باشيم که شاملو و يا سپهری را باموجوديتی که از آنها در فرهنگ ما ثبت شده بپذيريم نه با آنچه از بيرون از روح ما به ما تحميل يا تزريق می شود. يعنی پيشرفت های علم و دانش و آنچه به شکل وحشتناکی از عرصه نهان می کند باعث نمی شود که ما ساخته های پيشين خود را با خود خواهی احضار کرده و نمره گذاری کنيم.

خب از اين بحث که بگذريم خيلی دوست داشتم که شما به عنوان يکی از چهرهای مطرح و تاثيرگذار شعر ناب، کمی درمورد اين جريان صحبت کنيد چون فکر می کنم شايد روزی به کار ديگران آمد. و اينکه خيلی ها به غلط تصور دارند که شعر"موج نو" همان "شعرناب" است ...کمی درمورد اين دو جريان توضيح می دهيد؟

من فقط اين رابگويم که "موج نو" منتسب به احمدرضا احمدی است و افرادی که در آن سالها (43-47) حداقل 1500نفر بودند و به عنوان شاعر موج نو در مطبوعات ادبی کشور، کار چاپ می کردند. ولی امروز می بينيم تنها احمدرضا احمدی به عنوان يکی از شاعران پذيرفته شده حضور دارد . اما "شعرناب"عنوانی بود که آتشی به شعر چند شاعر با پيشانی نويس هايي که در مجله تماشای آن سالها چاپ می کرد اطلاق کرد( 54-56) و بعد از آن هم هيچ کس نتوانسته به معرفی و ارائه مولفه های شعر ناب بپردازد.

خب شما اين کار را انجام دهيد...

من فقط در حد تمايز اين دو نام می توانم حرف بزنم اما بررسی و ريشه يابی اجتماعی، ادبی، فرهنگی و ...اين حرکت در واقع وظيفه محققين يا پژوهشگران است . اگر چه خود من امروزه به هيچ کدام از اين تقسيم بندی ها و گروه بندی ها اعتقادی ندارم و معتقدم شعر يا شعر است يا نيست و بقيه نوعی بازارگرمی و حاشيه پردازی زودگذر است و مخصوصا در مورد شعر ناب که محمل مظلومی برای سوء استفاده های گوناگون شد. با اين همه حرارت حاشيه ها در نهايت راه به جايي نمی برد، اگر چه گاه موقتا ايجاد مزاحمت می کند اما نبايد نگران آن بود.هيچ کدام ازمدعيان شعر نو، شعر حجم و ناب نتوانستند مولفه های قابل قبولی به کنجکاوان و علاقه‌مندان ارائه دهند و شايد به اين دليل باشد که بسياری از مولفه های هنری، حسی و غير قابل تعريف و بازنمايي است و به شکلی برمی گردد به نگاه مخاطب به متن و داشتن حيات و زندگی يا عدم آن در يک متن.

اما من فکر می کنم رويايي در مورد شعر حجم در" از سکوی سرخ" چيز مانيفست گونه ای نوشت...!؟

آنچه شما اشاره می کنيد به عنوان مانيفست قبل از آنکه در همان سکوی سرخ بيايد در دو شماره دفتر "روزن" چاپ شده بود و همه اين مدارک را خود من به صورت آرشيو دارم و هر چند وقت يکبار آنها را مرور می کردم.اما نه تنها من مجاب نشدم بلکه ديده ام کسانی که به آن حرکت نسبت داده شده اند به شکلی از آن طفره می روند اين البته چيزی از احترام من به رويايي کم نمی کند که بی شک او يکی از با دانش ترين شاعران معاصر و پوياترين و عاشق ترين شاعر به شعر و کلمه است.

خب برگرديم به شعر ناب ...آتشی چطور از احوال اين شعرها با خبر شد که اگر اشتباه نکنم از مسجد سليمان هم شروع شد...کسی کارها را به آتشی رسانده بود يا.....

بله... يکی از شاعران مسجد سليمانی (حميد کريم پور) که بعدها به جمع ناب گويان اضافه شد در دفتر تماشا همراه خانم فيروزه ميزانی با آتشی همکار بود . اين ارتباط بعدا وسيع تر شد و منحصر به شاعران مسجدسليمان نماند . يعنی علاوه بر فيروزه ميزانی و فرامز سليمانی شاعرانی از شمال نيز در اين حلقه از نگاه آتشی می گنجيدند. مثل فرهاد پاک سرشت- يا علاوه بر شمال خانم مينا دستغيب – آذر مطلق فر- همايون تاج طباطبايي و... که البته منوچهر بعد از انقلاب، در دو يا سه مصاحبه با رای و نظرهای متناقض در ارتباط با شعرناب کمي غير منطقی عمل کرد . يعنی يک وقتی آن را درخشان ترين وجه قالب شعر می دانست و يک وقتی خود را ملزم به يک نوع تجديد نظر... اگر چه تا آخرين لحظه عمر به شاعران ناب که در واقع نزديک ترين دوستان او هستند عشق می ورزيد و من هنوز جانم از رفتنش شعله ور است..

چالنگی چطور ...؟ اوکه فکر می کنم به نوعی منتسب به حجم و حجم گرايان بود اگر چه خودش فقط شاعر بود و اين را همان موقع بسيار حرفه ای با در رفتن از زير امضای پای بيانيه ثابت کرد...

اولا هوشنگ هم از لحاظ سن و هم از لحاظ شيوه شعرش با بچه های ناب فاصله و تفاوت داشت، يا روشن تر بگويم در آن سالها از ميان شاعران حجم، شعر چالنگی برای بچه های ناب تاثير گذار و حتي برای يکی دو تن آرمانی تلقی می شد و اين را نيز بگويم علاوه بر هوشنگ، شاعران ديگری چون محمود شجاعی – بهرام اردبيلی و حتي نام کمرنگ تر آن سالها همشهری خود ما، مجيد فروتن شعرشان در حلقه ناب گويان مسجد سليمان به دقت خوانده می شد. اما با اين همه شعر چالنگی افق خاص خود را به تماشا می گذاشت و شايد هم برای همين است که باچند سال تاخير بازيافته شد.برای همين است که خود من هوش جوان شاعران آن سالها را تحسين کرده و می کنم که نقطه عزيمتشان آن گونه بود. اگر چه چهره امروزينشان اينگونه است...برخی فقط از خاطرات خرج می کنند؛ يکی دو تن شعر غير جغرافيايي را ارائه می دهند...يعنی ديگر نمی شود آنها را با صفات يا القاب شاعر جنوبی يا خوزستانی يا...به خاطر آورد.

يعنی شما به جغرافيا يا به نوعی بوم در شعر اعتقاد داريد؟

نه ! منظور من اين است که يکی دو تن از شاعران آن سال ها علاوه بر درنورديدن ميدان و عرصه جغرافيا و بوم فراتر عمل کردند و مورد نگاه و نظر قرار گرفتند...

من فکرمی کنم شما بر خلاف تصور ساليانی که از شما دارم کمی محتاط حرف می زنيد ...من شما را شاعر جسوری می دانستم...چرا از آوردن برخی نام‌ها چه نیک چه....ابا داريد؟

نه! باور کنيد اين نه به کتمان ونه به هراس خلقی و روحی من ربط دارد يا چيز ديگری...اما شايد اين خلط نام ها به شکل تهوع آوری آنچنان در عرصه مطبوعات محلی و سراسری (نه در همه) با هزينه کردن ها و سنجاق کردن آنها به مراکز فرهنگی ، ادبی صورت گرفته است که من دوست ندارم در اين تکثير و اشاعه سهيم شوم . نه قصد شکستن نام يا چهره‌ای دارم ونه قصد حقنه کردن آنها را. شما مطمئن باش اگرچيزی در آن پايه از اهميت قرار داشته باشد که بازگو کردنش از طرف من بتواند کمکی کند، دريغ نخواهم کرد و شما می دانيد که من نسبت به شعرها و کارهای خودم هم نمی توانم برنامه ريزی و استراتژی خاصی داشته باشم چه برسد به.... اين برمی گردد به شرايط روحی و خلقی من در لحظه ای که کنار شما نشسته ام و اين لحظه تجديد شدنی نيست.

پس؛ از سيدعلی صالحی نام می برم درباره او چه می گوييد؟

سيد شاعر انکار ناپذير و تثبيت شده اي است و تلاش برای درمحاق کردن يا بردنش، مصداق عرض خود بردن و زحمت همسايه دادن است . من هميشه شعر او را تحسين کرده‌ام و ناگفته نگذارم که اگر چه صالحی يک شاعر به اصطلاح پوپوليستی معرفی شده اما شعرهای در سطح حرفه ای هم دارد. اين را نيز بگويم : با توقعی که ما از شاعران واقعی و تثبيت شده داريم مطمئنا کاری از عهده حافظ و مولانا هم برنمی آيد و زير بار اين توقع کمر خم می کنند.من فکر می کنم شاعر به تکرار نمی رسد فقط بنا به دلايلی گاه سست و گاه محکم تر از پاره ای کارهای خود عمل می کند و قرار هم نيست که همه آثار يک نويسنده بسته اعجاز باشد. هيچ کس نمی تواند در تمام لحظات آفرينشگری بی نظيرباشد. پرونده هنرمندان بزرگ جهان از نظرحجم و قطر متفاوت است اما از نظر جوهری بودن وبه شکلی برای خلق اثر يا آفريدن در يک بستر حرکت می کنند.

آقای عليپور می خواهم بدانم حرکت و جريان ادبيات معاصر کشور ما واقعا در چه جايگاهی قرار دارد؟

ادبيات کشور ما هم چون نقاط ديگر بی ارتباط با مسائل اجتماعی سياسی فرهنگی و... روز نيست. به هر جهت ما در شرايطی به سرمی بريم که به نظر می رسد برای حضور و ظهور و همطراز شدن با انديشه های آثار هنری جهان بايد زمانی را به تامل و درنگ بپردازيم اما اگر بخواهم به طورکلی بگويم هنرمندان ما در عرصه های گوناگون مانند ساير هنرمندان کشورهای دور و نزديکند با ظرفيت های خاص و بازتاب های منحصر به فرد خود نسبت به جغرافيايي که در آن به سر می برند- اگرچه نياز به يک کارشناسی و تحقيق همه جانبه دارد- اما در حدی که من ديده و مطالعه کرده ام، شعر ما به خاطر شرايط خاص ارتباطات از هميشه بيشتر با شعر جهان هم نبضی و هم گونی پيدا کرده است. اما اين نيز محتاج زمان است. من حس می کنم زمان باطل در کار شاعران امروز از نسل ما بدون تعارف کمتر شده است و در قلب رويدادهای ديگرگونه و انسان مدارانه ای زيست می کنند. و در نهايت اينکه هنرمندان ما نه از ديگران چيزی کم دارند و نه اينکه تافته ای جدا بافته هستند. تازه اگر جهان امروز نخواهد به مقوله هنر و انسان بيش از اين بی مهری نشان دهد؛ زيرا که در هزاره سوم انسان به شکل غريبی، غريب افتاده است و هر دو با غين است! و در واقع مظلوم تر از هميشه ...چه کسی جرات دارد اخبار تصويری جهان را بدون اندوه و عصبيت دنبال کند...

در اهواز به شما خوش می گذرد ....از وقتی که 54 را در شاهين شهر نوشتيد و آن فضای غم بار و نوستالژيک را بيش از پيش در روح مخاطب ريختيد حالا در اهواز به شما خوش می گذرد ...دوستان دمشان گرم است؟یا نه!

( سکوت کرد....) من به خاطر شرايط زيستی حدود سه چهار سالی می شود که با مطبوعات کاری ندارم...علی الخصوص مطبوعات محلی خوزستان. حتي وقتی از مطلب ها و حرف‌های من، بی نام منبع اسم می برند يا شعر چاپ می کنند من حتي حوصله ندارم اعتراضی کنم ... به تو راحت تر می گويم دوست نزديک من! با توجه به اينکه شعر و زندگی من در آنجا قوام و دوام يافته، اما روح من از هرگونه تعصب و جبهه گيری دور از خرد به شدت بيزار است...واين را بگويم که خوزستان سالهای سال است جزء پرنام ترين ها در عرصه شعر است؛ اما برای بزرگ شدن به غير از استعداد و شروع خوب چيزهای ديگری هم لازم است... (اندوه عليپور بحثم را عوض کرد)

و سوال آخر اينکه شما از نسلی می آييد مثال زدنی؛ با نوعی زيست خاص ....شما پس از رفاقت های نزديک با بسياری از اين چهره ها؛ يادم می آيد يک روزبه من می گفتيد من اگر روزی ده دقيقه به داغ هايم فکر کنم باز زمان کم می آورم....آنروز آتشی تازه رفته بود.... خسته نيستيد؟

بگذار حقيقتش را بگويم. من باوجود اينکه برادر بزرگترم در 27 سالگی جوانمرگ شد اما هيچ وقت مرگ را جدی نمی گرفتم. اين روزها اما با غيبت بزرگانی چون شاپور بنياد، منوچهر آتشی ، بيژن نجدی؛ حسين منزوی؛ عمران صلاحی؛ مريد ميرقائد؛ علی مقيمی و مسعود بختياری - آوازخوان بزرگ ايل بختیاری - و قيصر با چهره مظلوم و دردمند و صبور و در عين حال شکوهمندش و بسياری ديگر با همه وجود احساس غريبی می کنم و برای همين است که تمام لحظات من در کنار خانواه ام می گذرد چون ياد و خاطره اين دوستان بگويم آزار، بگويم غم، بگويم چی....مرا دگرگون می کند و شوخی نيست تا کسی بيايد و بخواهد آتشی شود بايد نيم قرن را در رنج و تنهايي به سر ببرد. اما خط کشيدن روی نام ها با يک ورق روزنامه چقدر آسان است!