Oct 25, 2008

به بهانه رفتن طاهره صفارزاده



بازمانده روز 1

این رادرسالهایی که می گذرد بارها به مناسبت گفته ایم که درگذشت یک شاعر چقدردردناک است. شاعرراهمواره کسی می دانیم که شعور بیدار جامعه خویش را نمایندگی می کند. کسی که از کنار سوال های بشری آسان در نمی گذرد. پس وداع شاعر با زندگی کم شدن بخشی از هوش متناهی بشری است. دراین میان فقدان شاعر نوآور و پویایی همچون طاهره صفارزاده از آن رو دردناک تر است که تعداد این قبیل شاعران درهر زمانه ای چندان زیاد نیست. صفارزاده یکی از معدود شاعرانی بود که شعر آزاد را می توانست به طور کامل با همان مشخصاتی که همه جای دنیا به آن نسبت می دهند در زبان فارسی اجرا کند. شعرهای اوهرجای دنیاکه ارائه شد نمونه ای درخشان بود ازتوانایی زبان فارسی دراجرای مدرن شعر. پس ازدفترطرح ازاحمدرضا احمدی، صفارزاده دومین شاعری بود که شعرکانکریت و شعرتصویری را به درستی درزبان فارسی اجرا کرد.
درواقع دفتر طنین در دلتا که دومین دفتر صفارزاده است به جهت جسارت های زبانی و تصویری از جمله موفق ترین آثار فارسی تا زمان معاصر است . این جسارت به ویژه دربخش کانکریت های این مجموعه دیدنی است. آنجاکه درشعر میزگرد مروت چندین واژه من رادورنمادی از یک میز اجرامی کند.



درکناراین تجربه های ارزشمند در محدوده زبان شعر صفارزاده هرگز رابطه روشنفکرانه خود را با متن جامعه قطع نکرد. او به رغم آن که ازاندیشه ای همسو بااندیشه غالب زمان خود برخورداربود مسوولیت خود را به عنوان یک شاعر و اندیشمند هرگز از یاد نبرد .او هرگز شعر را به سکه نفروخت، جز برای آنچه می پسندید شعر نسرود و اجازه نداد ازمحل بودجه عمومی دیناری برای او خرج کنند.درعین حال حرمت شعر را از حرمت دوستان و هم مسلکان بیشتر پاس می داشت و ازاین ابایی نداشت که ضعف های شعر دوستانش را با نقدی جانانه به آنها گوشزد کند.
حالادرغیاب شاعر شعرهای او بازمانده روز لقب می گیرند. تکه پاره هایی ازنوردرشب روی زمین.

1- عنوان کتابی از آندره ژید
2- این یادداشت امروز یکشنبه 5 آبان در روزنامه روزان منتشر شده است

Oct 12, 2008

ویژه نامه ی روزان برای نوبل ادبی 2008

روزنامه ی جدید روزان را همراه با دوست قدیمی ام شمسی پورمحمدی شروع کرده ایم آنچه درادامه می بینید ویژه نامه ای است که امروز دوشنبه 22 مهر دردومین پیش شماره ی این روزنامه کار کرده ایم.روزان رامی توانید ازدکه های سراسر کشور تهیه کنید.


گفت و گوي رادیو ملی سوئد با ژان ماری گوستاو لوکلزیو دقایقی پس از اعلام برنده جایزه ادبیات نوبل
وقتی که فضای آکادمی سوئد ، گرم می شود

برگردان: پریس تنظیفی

درست دقایقی پس از اعلام نام برنده جایزه نوبل ادبیات 2008، که امسال به ژان ماری گوستاو لوکلزیو اهدا شد ، کریستین ام لوندبرگ از رادیو ملی سوئد با او به گفت و گو نشست که خواندن ترجمه این گفت و گو از لطف خاصی برخوردار است .

ژان ماری گوستاو لوکلزیو متولد ۳ آوریل سال ۱۹۴۰ در نیس فرانسه است ، او نویسنده کتاب های "بیابان" (1980) ، "رویای مکزیکی"(1988) و "آفریقایی ها " (2004) است .

• سلام آقای کلزیو ، مصاحبه پخش زنده است ، برای دریافت جایزه تبریک می گوئیم .
- بله ، من بسیار متاثر شده ام و این جایزه افتخار بسیار بزرگی برای من است که مرا تحریک کرده است . من تشکر خود را از بنیاد نوبل اعلام می کنم .
• شما خبر را چگونه شنیدید؟
- یکی از اعضای آکادمی بود که به تلفن همسر من زنگ زد ، هنگامی که من سرگرم بازی بودم.
• شما در کشورهای مختلفی زندگی کرده اید ، آیا هیچ کشوری هست که شما به عنوان کشور خود از آن یاد کنید؟
- من عاشق جمهوری موريس هستم زیرا خاک اجدادم است و از آن به عنوان موطن کوچکم یاد می کنم . بنابر این موريس یکی از مکان های سوگلی من در جهان است .
• شما ترجیح می دهید به عنوان یک نویسنده فرانسوی شناخته شوید یا چنین فکر می کنید ؟
- من فکر نمی کنم که ما بتوانیم در این مورد تفاوتی قایل شویم . من در فرانسه زاده شدم ، درس خواندم ، پدرم اهل برتاني بود ، من بیشتر شبیه مخلوطی از اقوام جهان هستم .
• چه جیزی بیش از همه برای شما مهم است ؟
- مهم ترین موضوع ها ؟ من فکر می کنم نمایش مقداری سخاوت زیرا که مهمترین چیزی که در زندگی وجود دارد ، داشتن این سخاوت در مقایسه با مردم و یا طبیعت برای رسیدن به تعادل است .
• از بین همه کتاب هایتان ، کدام کتابتان را بیش از همه دوست دارید ؟
- من می خواهم بگویم که اکنون می نویسم ، من عاشق نوشتن هستم و برای من مهم است که به آنچه انجام می دهم بیندیشم و به آنچه می خواهم انجام دهم ، به جای آنکه به آنچه پیشتر انجام داده ام بیندیشم.

• شما چندان از مراسم ها و مهمانی ها خوشتان نمی آید ، آیا به استکهلم در ماه دسامبر برای دریافت جایزه خود می آئید ؟
- بله ، البته من آنجا خواهم بود . من باید بگویم که به تازگی با کنجاوی و همدردی منظره آکادمی استکهلم را دیده ام ، من فکر می کنم که این مراسم بسیار خوش آیند است و جادویی در خود دارد . بنابراین با کمال خورسندی به این مراسم می آیم.
• شما پیشتر هم برای دریافت جایزه استیگ داگرمان در 25 اکتبر به سوئد آمده بودید.
- بلکه ، البته من در ماه دسامبر برای ملاقات با اعضای اکادمی و دریافت جایزه نیز به سوئد خواهم آمد


جایزه‌ای برای "سکوت" و "خلسه"

مسعود سالاری

"ژان ماری گوستاو لوکلزیو برنده‌ جایزه‌ نوبل ادبیات در سال 2008 میلادی شد." این خبری است که همه ساله نویسنده‌ای را در گوشه‌ای از جهان، اگر نه به اوج افتخار، به اوج شهرت می‌رساند و دریای ادبیات را دست‌خوش توفان "ژورنالیسم" و "رسانه" می‌کند. در همان ساعت‌های اول اعلام این خبر، حرف‌های لوکلزیو که می‌گوید پول جایزه را خرج بدهی‌های کلانش می‌کند و حرف‌های دبیر سوئدی نوبل که می‌گوید شاید هویت برنده‌ی امسال جایزه‌ی نوبل از پیش لو رفته باشد چون فاش شده که شرط‌بندی‌های کلانی بر سر برنده شدن این نویسنده‌ فرانسوی بسته شده است، غالبا از نقدها و تحلیل‌های ادبی که باید قاعدتا درباه‌ی آثار او نوشته شود، اهمیت بیشتری می‌یابند. زندگی‌نامه‌ها و فهرست‌های آثار لوکلزیو در همه جا چاپ می‌شود ولو با اشتباه‌های فاحش مفهومی، تاریخی و حتا جغرافیایی.
یکی از خطاهایی که اغلب در نگارش زندگی‌نامه‌ی لوکلزیو به چشم می‌خورد، آن است که اغلب او را از یک تبار "بریتانیایی" در جزیره‌ی "موریس" دانسته‌اند، جزیره‌ای که در اقیانوس هند واقع شده و زمانی مستعمره‌ی بریتانیای کبیر بوده است. اما واقعیت آن است که پدر و مادر وی از نسل خانواده‌ای اهل منطقه‌ی برتانی در شمال غربی فرانسه بودند که از قرن هجدهم میلادی در موریس سکنا گزیده بودند.
تأکیدی که بر تصحیح جزئیات زندگی لوکلزیو می‌شود فقط برای افزایش معلومات عمومی و رسانه‌ای نیست. زیرا اگر چه دانستن زندگی‌نامه و جغرافیای زیستی نویسنده شاید در زمره‌ مسایل شخصی او به حساب آید، و اگر چه رمان‌ها و داستان‌های کوتاه او سندیت "اتوبیوگرافیک" دارند اما در مورد ویژه‌ لوکلزیو باید دانست که درون‌مایه‌ی "بحران هویت" و جستجوی آن دقیقا در آثار مختلف او پدیدار می‌شود. در بسیاری از داستان‌هایش، به ویژه در اولین آثارش، همیشه ردی از همان خاستگاه غریب آشنا، یعنی جزیره‌ی موریس دیده می‌شود، ولو آن که خود هرگز در آن مکان نزیسته است. از آن گذشته، نویسنده‌ای که از زمان تولدش در 1940 میلادی در نیس فرانسه، هم‌چون جوینده‌ طلا مدام در سفر بوده، در نیس، اکس آن پرووانس، پرپینیان و انگلستان درس خوانده، در تایلند، پاناما و به ویژه در مکزیک خدمت کرده، به آفریقا (نیجریه) سفر کرده و در دانشگاه‌های آمریکا و فرانسه درس داده، طبیعی است که در نوشته‌های‌اش از گوشه گوشه‌ جهان بگوید و از "هویت‌ها" خویش بنویسد.
اگر چه در آغاز، سبک او را شبیه کار نویسندگان جریان "رمان نو" می‌انگاشتند که "نوشتار محض" را بر سرنوشت آدم‌های داستان ترجیح می‌دادند (رمان جریمه، 1963)، اما برای لوکلزیو، بر خلاف "رمان نویی"‌ها، ماجراهایی که برای شخصیت‌های داستانش می‌افتد خالی از اهمیت نیست. نیز اگر چه در آغاز، سبک مکلف و ذهن‌ورزی نویسندگانی چون ژرژ پرک (George PEREC) را می‌پسندید، بعدها تغییر سبک داد و با زبانی ساده داستان نوشت.
یکی از ویژگی نقیضه‌نمای لوکلزیو آن است که به رغم آفرینش فضای سفر که علی القاعده باید با درون‌مایه‌هایی چون کشف و ماجراجویی همراه باشد، در کارهای خود از سفر به "سکوت" و "تنهایی" راه می‌برد تا حدی که در رمان بیابان (که بسیاری آن را شاهکار او دانسته‌اند) سفر و ماجراهای آن را به "خلسه"‌ی "سکوت" پیوند می‌زند. در واقع آدم‌های لوکلزیو، همگی میان آنچه در ظاهر می‌نمایند و دنیایی که از آن آمده‌اند جریان دارند و دنیایی "خلسه‌آور" را میان این دو می‌پیمایند. "لالا" (Lalla) که شخصیت اصلی بیابان است، دختری است از تبار "مردان آبی" که به مارسی آمده، اما به دنیای افسانه‌ای بیابان وفادار می‌ماند و آن را "راز" می‌نامد.
نکته‌ی دیگری که در باره‌ی لوکلزیو شایان توجه است اما کمتر به آن اشاره شده، تمایل او به نوشتن داستان‌های کوتاه است. یکی از معروف‌ترین داستان‌های کوتاه در ادبیات فرانسه کتاب موندو لوکلزیو است که اتفاقا به فارسی نیز ترجمه شده است . باید دانست که لوکلزیو از معدود نویسندگان فرانسوی است که داستان کوتاه نوشته و این ژانر را که سنتی بیشتر متعلق به ادبیات انگلوساکسون (بسیاری از نویسندگان انگلیسی و آمریکایی)، ایتالیایی (لوئیجی پیراندلو، آلبرتو موراویا و ...) و آمریکای لاتینی (خوان رولفو، ماریوس بارگاس یوسا و ...) است، در ادبیات فرانسه نیز پر رنگ نموده است. در واقع تا قبل از لوکلزیو، ادبیات فرانسه جز چند نویسنده‌ انگشت‌شمار هم‌چون گی دوماپاسان و آلفونس دوده، نویسنده‌ بزرگی در این ژانر به دنیای ادبیات معرفی نکرده است.
لوکلزیو اما چه در رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش، چه در مقاله‌ها و نقدهایش، هیچ گاه آن نگاه نوستالژیک به "دنیای عینی" را که منجر به آفرینش "اندیشه" می‌شود فراموش نمی‌کند. او در نوشتاری فلسفی به نام خلسه‌ی مادی که در 1967 میلادی منتشر کرد، می‌نویسد: "راز مطلق اندیشه، بی شک همان میل فراموش ناشدنی به غوطه‌ور در خلسه‌آورترین آمیزش با مادیت است، آمیزش با امر ملموس،




مردي با دو زادگاه
فرزانه شهفر



جايزه نوبل در ادبيات به نويسنده فرانسوي ژان – ماري گوستاو لوكلزيو تعلق گرفت . آكادمي اين جايزه را به نويسنده اي اهدا كرد كه با نگاهي بشردوستانه وماجراجويي هاي شاعرانه ، در فراز ونشيب تمدن حاكم ، بدون وابستگي در قلمرو ادبيات بي وقفه كار كرده وبه پيش رفته . لوكلزيوي شصت وهشت ساله ، همواره در آثار پر بار و تأثير گدارش، منتقدِ غرب ِ مادي گرا و به طور كلي تمدن پرخاشگر و خشونت بار شهري بوده .
از سال ها پيش به خاطر نوع نگاهش مورد توجه ي محافل ادبي سوئد قرارگرفته بود وامسال برنام او بسيار تأكيد شد . چندي قبل هم جايزه ي ادبي استيگ داگرمان سوئد را از آن خود كرد .
لوكلزيو عاشق سفر و جهانگردي است . شايد به همين سبب است كه در اكثر آثارش خواننده را با خود
از كشوري به كشوري نه ، از قاره اي به قاره ي ديگر مي كشاند .روشي كه باعث آميختگي و در هم تنيدگي فرهنگ هاي مختلف در نوشته هايش مي شود . تنهايي وسرگرداني ، تم هاي اصلي در كار اوست .
اين بلند قامت ِ چشم آبي ، كه در عكس ها بي شباهت به كابوي ها نيست ، مردي محجوب و كم حرف است كه استوار و آرام سخن مي گويد : " در نوشتن تنها يك چيز را دنبال كرده ام : برقراري ارتباط با ديگران."
نويسنده ي " خانه به دوش " ، يا " بومي ( سرخ پوست ِ ) شهر " لقب گرفته ، كه همه ي اين القاب ، بر عشق بي حد و حصرش به طبيعت صحه مي گذارد .
اين رمان نويس آ فريينده ي جهاني است كه در آن ماياها با امبِراها ( بومي هاي پاناما ) و چادر نشينان جنوب مراكش با مارون ها ( بردگان فراري جزيره ي موريس ) قادرند گفتگو كنند . اين هم جواري جوامع اوليه در رمان هاي او به سهولت قابل دريافت است .
تا سال ها ي هشتاد بيشتر به عنوان نويسنده اي نو آور و عصيانگر شناخته شده بود ، تم هاي منتخب او در آن روزها " ديوانگي " و " زبان " بود ، اما بعدها آ ن دشواري ها ، در زمينه ي موضوع و زبان ، جاي خود را به سادگي دادند . كودكي ودغدغه هاي خاص آن و سفر با تمام جذابيت ها محور اصلي اغلب آثار او شد ، چيزي كه از همان نخستين صفحات خوانندگان بي شماري را به هيجان مي آورد . هم چنين در اغلب رمان هايش بچه ها ، پيرمردها ، كرولال ها ، آدم هاي ساده لوح و يا بي خانمان نقش ويژه اي دارند .
وقتي از او در باره ي اولين خاطره ي كودكي اش پرسيده بودند پاسخ داده بود : " جنگ . ويراني ِ بندر نيس توسط ارتش آلمان كه در حال فرار ، خراب مي كردند ، منفجر مي كردند و من بر اثر موج انفجار روي زمين پرتاب شدم ، وحتي حالا كه با شما حرف مي زنم انگار هنوز زمين زير پايم مي لرزد وصداي نعره هاي خودم را مي شنوم . "

در سال هاي هفتاد به مكزيك وپاناما سفر كرد وزمان زيادي را در كنار بوميان آن مناطق گذراند . اين عصيانگرِِ آرام در باره ي آن روزها مي گويد : اين تجربه زندگي ام را به كلي تغيير داد .عقايدم پيرامون جهان و هنر، نحوه ي زيستنم باديگران ، راه رفتن ، خوردن ، خوابيدن ، دوست داشتن ، حتي روياهايم تغيير كرد . "
لوكلزيو مي گويد : " احساس مي كنم روي اين كره ي خاكي ذره اي ناچيزم و ادبيات در بيان اين
مطلب به من كمك مي كند . "
در بيست وسه سالگي با انتشار كتاب صورت جلسه توانست جايزه ي معتبر رنودو را در سال 1963 به دست بياورد . كتابي كه تحت تأثير جنگ الجزاير تحرير شد و اگر چه قبل از اين كتاب ، شعر ، قصه ، حكايت و داستان هاي كوتاه زيادي نوشته بود ، ولي هيچ يك از آن ها پيش از صورت جلسه چاپ و منتشر نشده بود . از سال 2002 او از جمله داوران اين جايزه ي بزرگ به شمار مي رود .
در سال 1980 از آكادمي فرانسه ، جايزه ي بزرگ ، پل موران را براي رمان بيابان دريافت كرد .
بعد از اعلام نام او به عنوان برنده نوبل ، وقتي پرسيدند در مقابل اغتشاشات سياسي واقتصادي دنياي چه بايد كرد ، پاسخ داد : " پيام من اين است كه به خواندن رمان ادامه دهيم . خواندن راه بسيار خوبي است تا در باره ي اين دنيا طرحِ سوال كنيم .
او معتقد است : " رمان نويس ، فيلسوف نيست ، متخصص زبان نيست ، بلكه كسي است كه مي نويسد و مي پرسد . "
برنده ي نوبل 2008 تأكيد كرد كه به هيچ يك از جريان هاي سياي وابسته نيست . گفت : " مي نويسم چون دوست دارم بنويسم . "

مشهور است كه اين نويسنده فرانسوي در مقابل خبرنگاران روزنامه ها وساير رسانه ها ي گروهي مقاوم وسركش است ، اما با آن كه تازه از كشور كره بازگشته و قرار است به كانادا برود و كمي خسته به نطر مي رسد ، با آ رامش وشكيبايي به سوالات مطبوعات جهاني پاسخ مي دهد و به سهولت به زبان هاي فرانسه ، انگليسي واسپانيايي حرف مي زند .
لوكلزيو افول فرهنگ در فرانسه را رد كرد . اين همان موضوعي است كه اخيرا" در مجله ي امريكايي تايمز منعكس شد و موجي از اعتراض فرانسويان را به وجود آورد . در اين باره گفت افت فرهنگي در باره ي فرانسه صحيح نيست ، فرانسه كشوري است با بار فرهنگي بسيار غني ، سرشا رو متنوع . او كه سال هاست با همسرش ژميا و دو دخترش در آلبو كرك نيو مكزيكو زندگي مي كند ، مي گويد نه روزنامه مي خواند ونه راديو گوش مي دهد . اما از فرانسه دل نكنده است ، ( در جايي گفته بود كه بيش از هرچيز در دنيا نيس مورد نفرت و علاق ي اوست )ا غلب به نيس و به اقامتگاهش در خليج DOUARNENZ باز مي گردد. با صراحت مي گويد كه با زبان وبا كتاب هاست كه هنوز مي توانيم از فرانسه سخن بگوييم وشاهد حضور و هم سويي هايش با جريان هاي دنيا باشيم .
به نطر اوزنان نويسنده در حال حاضر با ابداع يك نوع ادبيات بي پروا و خيلي آزاد در ادبيات فرانسه ، از برخي از مردان پيشي گرفته اند ، نويسندگاني مثل ماري داريوسك ، فابي ين كانور وماري ني ميه مورد نطر اوهستند .
ژان ماري گوستاو لوكلزيو خود را صاحب دو زاداگاه مي داند : " فرانسه و جزيره ي موريس.
فرانسه زادگاه انتخابي من است به خاطر فرهنك و زبانش ، اما زادگاه كوچكم جزيره ي موريس است